#خاطرات_کوتاه
با این که ترکش خورده بود، ولی بهتر از یک آدم سالم می جنگید. فرماندهی اش را هم می کرد.😳
کم کم رنگ صورتش مثل رنگ مهتاب شد.😢 معلوم بود حسابی ضعف کرده. با دو سه تا از بچه ها رفتیم سراغش. گفتیم : شما زخمی شدی حاجى، باید بری عقب.
گفت : عقب برم چی کار؟
گفتیم : باید بستری بشی، باید استراحت بکنی.
گفت : استراحت باشه برای وقتی که توی گور رفتیم. اون جا تا بخوایم، استراحت می کنیم.😢
📚 ساکنان ملک اعظم
#شهید_محمود_کاوه
#کاوه_معجزه_انقلاب
@seyyedebrahim
#خاطرات_کوتاه 💌
هر روز سر ساعت مشخص می رفتیم دیدگاه، هر چه می دیدیم ثبت می كردیم و آنها را با روزهای قبل مقایسه می كردیم. یك روز همین طور كه شش دانگ حواسم به كار بود، كسی پرده سنگر را كنار زد و آمد تو: سلام كرد، برگشتم نگاهش كردم، دیدم كاوه است او هر چند روز یك بار می آمد می نشست پشت دوربین و راه كارها را نگاه می كرد. كنارش ایستادم، شروع كرد به دوربین كشیدن روی مواضع دشمن، كمی كه گذشت یك دفعه دیدم دوربین را روی یك نقطه ثابت نگه داشت، دقت كه كردم، دیدم صورتش سرخ شده، چشمش به جنازه شهدایی افتاده بود كه بالای ارتفاع ۲۵۱۹ جا مانده بودند، دشمن آن ها را كنار هم ردیف كرده بود تا روحیه ما را ضعیف كند، چند لحظه گذشت، كاوه چشمش را از چشمی های دوربین برداشت، خیس اشك بود، گفت: یكی پاشه بریم این شهدا را بیاریم، اینا رو می بینم از زندگی بیزار می شم. این حرف ها همین طوری تو ذهنم بود تا شب دوم عملیات «كربلای دو» كه از قرارگاه حركت كرد و رفت خط، هنوز یادم هست، آخرین تماسی که با بی سیم داشت، گفت: از بین لاله ها صحبت می كنم.
(عکس مربوط به دقایقی قبل از شهادت سردار #شهید_محمود_کاوه 🌷)
@seyyedebrahim