eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
743 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
63 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 🔹بابک امام رضا(ع) بود و هر سال آبان‌ماه خانوادگی به پابوس حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) می‌ رفتند، ولی سال آخر بابک سوریه بود و نتوانست به مشهد برود؛ درست در شب✨ شهادت امام رضا(ع) آسمانی شد... 🌷 🍃 @seyyedebrahim
💌 خانه مان روضه امام حسین بود مصطفی آن زمان 4 سال داشت. آواخر روضه نزدیک اذان ظهر☀️ بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان 🛣آمد . بلافاصله یکی از همسایه ها خطاب به من با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت: حاج خانم بچه ات مرد!😳 . از ترس خشکم زده بود و نمیتوانستم حرف بزنم به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم درست روبه روی کتیبه یا اباالفضل العباس بودم همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم: یا ابالفضل العباس این پسر نذر شما ، سرباز و فدایی شما... بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد.❤️ و خدارو شکر آن روز به خیر گذشت.سرش شکسته بود اما به خیر گذشت. . . بعد از  یکی از دوستانش اومد منزلمون و تعریف می کرد از عملیاتشون که اول محرم شروع شده بود.  روز دوم ظاهرا  نزدیک مصطفی خمپاره💣 میزنن و خاک شدیدی بلند میشه؛  روای در اون حالت گفت: " شهید شد." با اون لحن شیرینش و سر و روی خاکی گفت: "الان وقتم نیست تاسوعا وقتمه." عزیزم این نقدی بود که همیشه می گفتی مامان این رو نقدی از خدا برام بگیر و من همیشه از خدا عاقبت بخیر شدنت رو می خواستم. دورت بگردم حالا نوبتی که باشه نوبت شماست... . گفت تاسوعا پیش عباسم و ظهر تاسوعا پرواز کرد . پ ن:اينجا القراصى‌ست؛ روستايى در نفير تيرهاىِ ريف جنوبى حلب ... اينجا همان نقطه‌اى‌ست كه خشت‌خشت ديوارهايش به ياد كربلا رجز حيدرى سر مى‌دهد و سرخى خاكش روضه‌ی مى‌خواند ... آرى؛ اينجا مقتل است، به وقت به روايت ... 📸 روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى ( ) از شهادت شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)، برشى از مستند عابدان كهنز . . 🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک 🌷 🕊 🕊 🍃🌸 @seyyedebrahim
💌 . در تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه. . روز سوم وقتی خواست از خانه 🏡بیرون بیاد که چشماش👀 سیاهی رفت. . می گفت : مثل همه جا را مثل می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم. . 🌺از آن روز بیشتر از قبل مفهوم و و علیه السلام را فهمید. .خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک 🌷 ✨ 🌸🍃 @seyyedebrahim
🕊 یکشنبه بود قرار بود شب ساعت⏰ ۸ حرکت کنیم ؛ ظهر بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزا که هیچی . جلوی در اداره گذرنامه بودم حسین زنگ زد📞 +سلام داداش خوبی . نوکرم تو خوبی . +گرفتی گذرنامه رو  از صبح⛅️ استرس تو رو دارم داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس . +باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاالله ردیف میشه باشه چشم قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا . . . بابغض😔 زنگ زدم حسین بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شما برید حسین گفت : این چه حرفیه ما قرارگذاشتیم با هم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم گفتم نه برنامه هاتون خراب میشه گفت نه نهایتش بچه ها رو راهی میکنیم من و تو با اتوبوس🚌 میریم دلم و گرم کرد . داخل جا نبود بشینم ایستاده بودم  ساعت شد ۶ عصر حسین پیام✉️ داد چه خبر ؟ گفتم داداش هنوز ندادن هر بیست دقیقه اسم ۱۰ نفر میخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تا اینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه گفتم دارم از استرس میمیرم گفت یه ذکر بهت میگم هر بار گیر کردی بگو من خیلی قبول دارم گره کار منم همین باز کرد ( آخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت ) گفتم باشه داداش بگو گفت تسبیح📿 داری ؟ گفتم آره گفت بگو🍃 (س)🍃 حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم قطع کردم چشممو بستم شروع کردم الهی به رقیه س الهی به رقیه س . . . ۱۰ تا نگفتم که یهو گفت این ۵ نفر آخرین لیسته📄 بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم خوندن بغضم ترکید با گریه گرفتم😭 رفتم سمت خونه 🏡 حاضر بشم وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد اشک تو چشمش حلقه زد گفت 🍃 ♡🍃 . . . . . . . . 🌷 🌸🍃 @seyyedebrahim
🌷 💠خوابی که رویای صادقه بود 🔰تازه بادنیای آشناشده بودم. اوایل اصلا باور نمیکردم که بخوادازهمه نعمتهای دنیوی دست بکشه📛 و در دیار غریب بادشمنان بجنگه👊 🔰تا اینکه، یکی از های ماه بعداز عاشورای سال۹۴خواب عجیبی دیدم🗯 توعالم رویا دیدم در یه مصلای بزرگ با دیوار های سفیدرنگ ساخته اند. معماری این مصلی خیلی زیبا بود😍 🔰همه رزمندگان باحالتی کاملا محزون😔 ومتضرعانه اقتدا به سردار حاج قاسم کرده بودن حاج آقا باحالتی کاملا معنوی👌 ودرحال قنوتش اشک ریزان😭 دعای «ربنا امنا سمعنا منادی ینادی» رومیخوندن 🔰وهمه هم صدایی میکردن یک دفعه تابوتی⚰ آوردن که پیکر یه شهید🌷بود حاج اقا وسایر رزمندگان احترام ویژه ای به این کردن. متعجبانه 😟پرسیدم این شهیدکیه⁉️ 🔰آقاسردارگفتن ، که بیدار شدم. فکرم تاوقت مشغول بود. بعدازادای نماز جمعه📿 و عصر در مصلی٬مکبر گفتن امروز شهیدی داریم ازدیار عشقـ❤️ که ظهر عاشور است. 🔰منم که شرکت درتشییع شهدا رو رفتم. وقتی بنراین شهید🌷رودیدم کاملامنقلب شدم😭مخصوصا وقتی تابوتشو دیدم و اسم شهید رو خوندم خوابم تعبیرشد وتامسیر خونه 🏘فقط گریه کردم😭 🔰اولین #۵شنبه این شهید در 🌷 با مادروخواهرش آشنا شدم درمراسم اومدبه خوابم وبه مراسمش دعوتم کرد😍مسجدی که نمیشناختم توکدوم مسیره تو عالم معنا راهشو نشونم داد الانم با مادر وخواهرش ارتباط💞 دارم. 🔰حسن ختام این ام ازت ازته دل❤️ممنونم که دستموگرفتی؛ شفاعتم کن🙏. @seyyedebrahim
یک روز ابراهیم را در بازار دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود ! گفتم ، آقا ابراهیم برای شما زشته !!! ، این کار بار برهاست نه شما ! ، نگاهی کرد و گفت ، نه این برای خودم بهتره ، مطمئن میشوم که هیچی نیستم !! گفتم ، کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست ، تو ورزشکاری و.... ابراهیم خندید و گقت ، ای بابا ، همیشه کاری کن که خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم... 📕 سلام بر ابراهیم « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » @seyyedebrahim
📖 🌸 با شهید علی تمام زاده هماهنگ ڪردم یڪی از مدافعان حرم رو بفرسته به مراسم شهدای مدافع حرم افغانستانی ڪه بچه های هیئت محبین الحسنین پیشاهنگی ، سال تحویل امسال برگزار میڪنن . 🌺 شهید تمام زاده هم برای این جلسه شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم ) رو ڪه اومده بود مرخصی فرستاد . 🌸 گفتم حاج علی ویژگی این رزمنده ڪه فرستادی سخنرانی چیه؟ گفت: شب تاسوعا شهید میشه ! خودش هم میدونه !!! 🌺 دقیقا شب تاسوعا شهید صدرزاده به مولاش حضرت ابالفضل پیوست ! اون جلسه به بچه ها گفتم باهاش عڪس بگیرید شهیده ! 8 ماه بعد فقط عڪس برا ما موند و اونا پرواز ڪردند . 🌷 🌷 @seyyedebrahim
📖 روزه خواری 🕊 🌸 مادر شهید : سال 91 ، برای خرید بہ بازار رفتم . وقتی مےدیدم خیلےها بہ راحتے در ملأ عام روزه خوارے مےڪنند ، بسیار ناراحت و عصبانے شدم ، تا جایـے ڪه حتے قدرت خرید نداشتم و دست خالے بہ خانہ برگشتم ... مصطفے وقتی مرا دید با تعجب گفت : «بہ این سرعت خرید ڪردید ؟» گفتم : «اصلا دست و دلم به خرید ڪردن نرفت.» و جریان را برایش تعریف ڪردم . مصطفی سری تڪان داد و گفت : «ڪسے ڪه روزه خوارے مےڪند در واقع دارد با خدا علنے مےجنگد ، چون خداوند براے ڪسانے ڪه روزه خوارے در ملأ عام مےڪنند حد معین ڪرده است . حالا فڪر ڪنید با این ڪار چقدر دل امام زمان بہ درد مےآید . قربون دل آقا بشم.» من آن روز ناراحتیم بہ خاطر نادیده گرفتہ شدن قانون بود و مصطفے دلش بہ خاطر رنجش امام زمان لرزیده بود . @seyyedebrahim
‍ 🌹بسم رب الشهدا 🌹 🌺🍃 ❤️ 💠خیلی از و مادرها سن فرزندانشان برایشان دوران سختی است، ولی برای من این طور نبود. 💕🌹 مخصوصا آقا بسیار و باادب بود و خیلی بیشتر از سن خودش متوجه می شد.❤️ یکی از مصطفي این بود که، همین طوری حرف کسی را قبول نمی کرد؛ مگر اینکه در موردش تحقیق و بحث می کرد. 🙏 خیلی باحوصله چه با و یا رفتار می کرد. 👏 رعایت ادب را هیچ وقت فراموش نمی کرد. حواسش بود که خدایی نکره کسی را نشکند . 👏🌹 اگراحساس می کرد کسی از او رنجیده خاطر شده، تا ازدلش در نمی آورد آرام نمیشد و قرار نمی گرفت.🙏 🌸🌸🌸🌼🌼🌸🌸🌸🌼🌼🌸🌸🌸 ✅کانال
ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید اين جمله با همه حرف می زد... نصب كرده بود پشت ميزش خيلي مواظب بود خلاف زير دستانش را كسي به نام انقلاب نگذارد از انقلاب براي خودش مايه نمي گذاشت  هيچ وقت.  یاد شهدا با صلوات🌷 شهید دکتر رجایی
💠امير بچه آخرم بود و پيش من و پدرش زندگي مي‌كرد. مي‌خواستيم برايش آستين بالا بزنيم و حتي يك نفر را برايش در نظر گرفتيم اما وقتي همسرم 4سال پيش فوت كرد، پسرم به‌طور كلي قيد ازدواج را زد تا پيش من بماند و مراقبم باشد. 💠مي‌گفت تا آخر عمر نوكر مادرم هستم و ازدواج نمي‌كنم. اگر هم بخواهم ازدواج كنم، بايد همسرم قبل از من، مادرم را قبول و كنار او زندگي كند. 💠كمردرد و پادرد داشتم. خيلي وقت‌ها هم نمي‌توانستم از جا بلند شوم. در اين سال‌ها امير بيشتر از بقيه بچه‌هايم مراقبم بود. برايم غذا مي‌پخت و خانه را مثل دسته گل نگه مي‌داشت. 💠وقتي محل كارش بود، مدام زنگ مي‌زد و حال مرا مي‌پرسيد. وقتي از محل كارش به سمت خانه مي‌آمد، زنگ مي‌زد و مي‌پرسيد مادرجان‌چي مي‌خوري برات بگيرم؟ بيشتر وقت‌ها هم كنار من مي‌نشست و با هم نان، پنير، خيار و گوجه مي‌خورديم. 💠مي‌گفتم پسرم من مجبورم غذاي ساده بخورم، تو چرا براي خودت غذا نمي‌پزي؟ مي‌خنديد و مي‌گفت مگر آن غذا از گلوي من پايين مي‌رود؟ 💠پسرم عاشق غذاهاي ساده بود. بيش از همه آش رشته دوست داشت. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۶۵/۷/۲۷ تهران شهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹ خالدیه ، سوریه 🌷 @seyyedebrahim
🍃 شـهـادت دوستانش او را بسیار اندوهگین می کرد💔 این اواخـر در نمازهاے شبش بسیار گریه مے کرد😭 و در قنوت هایش مے خواند که "الهم الرزقنی شهاده الحسین(ع) یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین(ع) و اصحاب الحسین(ع) الذین بذلو مهجهم دون الحسین(ع)😔💚
🌱 هرسال روز تولد حضرت ابوالفضل(ع) که چون روز جانباز بود خونشون همش رفت و آمد بود. ایشون باتوجه به وضعیتی که داشتن گاهی اذیت میشدن ولی همچنان تا شب با روی باز با مهمونا رفتار میکردن.. یک سال هم خونشون جشن گرفتن ولی بعدا به دلیل شرایط جسمی شون نتونستن و از اون به بعد هرسال شبِ تولد حضرت ابوالفضل (ع) که یکی از مساجد ساری جشن میگرفتن ایشون هزینه جشن رو میدادن🙃😍 بعد شهادت شون هم خانواده وبرخی رفقا به رسم عادت روز تولد حضرت ابوالفضل(ع) به مزارشون میرن..🌹✨ ❤️ @seyyedebrahim
بنای گمنام با اینکه شغلش نظامی بود و جایگاهی برای خودش داشت ؛اوقات فراغتش را برای مردم بی بضاعت بنایی می کرد. هر مقدار که میتوانست خانه شان را تعمیر می کرد. بدون اینکه اجرتی برای کارش طلب کند. تمام این کارها را طوری انجام می دادکه کمتر کسی متوجه شود واخلاص و گمنامی برایش باقی بماند. شاید به همین خاطر بود که به همسرش سفارش کرده بود: بعد از شهادت نبینم جایی بری و از من تعریف کنی .... 🥀 🌱 🌹 🕊🥀
•| ✨ ‌+بهش گفتم : بابک من بخاطر خانوادم نمیتونم بیام دفاع از حرم - گفت: توی کربلا هم دقیقا همین بحث بود یکی گفت خانوادم یکی گفت کارم یکی گفت زندگیم اینطوری شد که امام حسین ع تنها موند💔 و من واقعاجوابی نداشتم برای‌حرفش...