eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
749 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
63 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ارادت شهید مصطفی صدرزاده به حضرت ابوالفضل(ع) و عنایت حضرت ابوالفضل(ع) به شهید💠 مادر شهید: 🌺🍃یکی از این اتفاقات پرت شدن ایشان از طبقه دوم خانه در سن بود که هیچ اتفاقی برایش نیفتاد. 🌷🍃 تا اینکه در سن حدود بود که من و دیگر فرزندانم به اتفاق هم در خانه پدری طبق روال هر سال در دهه اول محرم که تکیه عزای امام حسین(ع) برپا می شد، برای شرکت در روضه پدر حضور داشتیم. ❤️ در روز حسینی پسرم در هنگامه ظهر گفت که می خواهد در کوچه بازی کنند که به ناگاه منجر به تصادف با یک موتور سیکلت می شود. 🌸🍃 وقتی که خبر این حادثه را برایم آوردند، گفتند که منجز به مرگ او شده است و در همان حین که حالی بد داشتم در حالت نشسته، چشمم به کتیبه ای که یا ابوالفضل العباس(ع) بود،😭😭 افتاد و همین که چشمانم غرق در این نام بود از او خواستم که او را نگه دارد تا سربازش کنم.😭😭😭😭 🌹🍃حدود ۱۰ دقیقه به اذان بود این اتفاق افتاد و در همان حین او را در آغوش کشیدم در حالی که @سر و او بود و او هم بر اثر تصادف آسیب دیده بود ناگهان چشمان خود را باز کرد و گفت حالم خوب است. 🌼🍃وقتی که زمان شهادت ایشان را از دوستانشان سئوال کردم گفتند در همان نزدیکی مصادف با و با و در حال و به درجه والای شهادت نائل آمدند و خوشحال شدم از اینکه حضرت ابوالفضل(ع) من را قابل دانست و به زیبایی فرزندم را خریداری کرد.😭😭😭 @seyyedebrahim
‍ بسم رب الشهدا ❤️   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت   روز  گرفت. ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای  و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود. 😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ،  مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز  نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و  خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ،  روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با   برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم.  هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای  مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها  شده بود پایین و تمام  سروصورتش  شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم  راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای  امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه  برسه 🌹 ❤️💚❤️💚❤️💚 @seyyedebrahim
‍ بسم رب الشهدا ❤️   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت   روز  گرفت. ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای  و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود. 😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ،  مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز  نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و  خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ،  روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با   برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم.  هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای  مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها  شده بود پایین و تمام  سروصورتش  شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم  راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای  امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه  برسه @seyyedebrahim
‍ بسم رب الشهدا ❤️   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت   روز  گرفت. ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای  و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود. 😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ،  مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز  نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و  خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ،  روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با   برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم.  هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای  مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها  شده بود پایین و تمام  سروصورتش  شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم  راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای  امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه  برسه 🌹 🆔@seyyedebrahim