با همه گرم میگرفت
و زود صمیمی میشد ...
جای خودش را توی دل بچه رزمنده ها جا کرده بود.
وقتی نبود جای خالی اش زیاد حس میشد
انگار بچه ها گم کرده ای داشتند
و بی تاب آمدنش بودند ....
خبره که میدادند آقا مهدی برگشته
دیگر کسی نمی ماند
همه بدو میرفتند سمتش.
میدویدند دنبالش تا روی دست بلندش کنند.
از آنجا به بعد دیگر اختیارش دست خودش نبود.
گیر افتاده بود، دست بچه ها
مدام شعار میدادند: فرمانده آزاده ...
بالاخره یک جوری خودش را از چنگ و بال نیرو ها در میاورد.
مینشست گوشه ای
دور از چشم بقیه، با خودش زمزمه می کرد و اشک میریخت ...
خودش را سرزنش می کرد
و به نفسش تشر میزد که: مهدی! فکر نکنی کسی شدی که اینها این قدر خاطرت رو میخوان.
نه، اشتباه نکن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این بسیجی هایی ...
و همینطور میگفت و اشک میریخت ...🙃🍂
نام شهید: مهدی زین الدین
تاریخ تولد: 1338
محل تولد: تهران
محل شهادت: جاده بانه سردشت، توسط ضد انقلاب
تاریخ شهادت: سال 1363
مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) قم
🍃🕊 ...
#شهیدمهدیزینالدین
#کتابخودسازیبهسبکشهدا
@seyyedebrahim
زیاد پیش می آمد
نصف شب برویم مزارِ شهدا
میگشت قبر آماده و خالی پیدا می کرد
و داخلش میخوابید؛
بعد به خودش نهیب میزد:
محمد!!
تصور کن از دنیا رفتی
گذاشتنت توی قبر
خروار ها خاک ریختن روت و رفتن.
تک و تنهایی ...
ملائکه سوال و جواب هم اومدن
اگه ازت بپرسن محمد خون جگری!!
چه کار کردی؟ چی آوردی با خودت؟!
چه جوابی داری بهشون بدی ...؟
ساعتی بعد می آمد بیرون
زانو میزد روی زمین
و از ته دل اشک میریخت💔
دستانش را می گرفت بالا، رو به خدا و می گفت:
خدایا دستام خالیه می بینی؟!
چیزی ندارم ...
همه امیدم به لطف و رحمت توئه :))
نام شهید: طلبه محمد خون جگری
تاریخ تولد: سال 1342
محل تولد: شاهرود، بسطام
محل شهادت: فاو
تاریخ شهادت: سال 1365
مزار: گلزار شهدای بسطام
🍃🕊 ...
#شهیدمحمدخونجگری
#کتابخودسازیبهسبکشهدا
هر پدری آرزوی دامادی پسرش را دارد؛
من هم مستثنی نبودم، از این آرزو
بهش گفتم:
بابا جون چرا ازدواج نمیکنی؟!
خب توهم مثل بقیه ازدواج کن، دیر میشه ها ...
گفت:
چشم، ان شاءالله هر وقت جنگ تموم شد
و برگشتیم، ازدواج میکنم.
ول کنش نبودم؛
هر بار می آمد،
موضوع ازدواج را پیش می کشیدم و می گفتم:
دلم میخواد تا زندم دامادیت رو ببینم.
امّا یک کلام بیشتر جواب نمیداد، حالا زوده
پیش خودم فکر می کردم ...
شاید مشکل انتخاب دارد
به شوخی گفتم:
اگه توی انتخاب دختر مشکل داری،
به دخترایی که از مدرسه بیرون میان نگاه کن.
هر کدوم رو پسندیدی بگو برات بریم خاستگاری!
با شنیدن این حرف، عرق سرد روی پیشانی اش نشست.
سرش را پایین انداخت و گفت:
چشمی که بخاد به دختر مردم نگاه کنه
با انگشت بیرون میارم و زیر پا له ش میکنم :))"✨
#شهیدعبداللهشهروی
#فرماندهگردانامامسجاد
#شهادتعملیاتکربلای5
📚 #کتابخودسازیبهسبکشهدا
@seyyedebrahim