eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
749 دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
64 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
✨با اینکه جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود، همیشه گوشه نمازخانه می خوابید. یک شب برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد نماز شب میخواند...📿 ✨آنقدر محو مناجات با خدا بود که متوجه حضورم نشد. نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم: خب آقاجان، ما بعد از ظهر کلی کار کردیم. توی کوه و جنگل بالا و پایین کردیم و خسته شدیم. کمی هم استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده باشی! ✨لبخندی زد و گفت: خدا به ما به جون بخشیده، باید جونمون رو فداش کنیم... جز این باشه رسم آزادگی نیست❗️ @seyyedebrahim
﷽ ✅ 🔹آقا مصطفی فرمانده پایگاه نوجوانان بسیج مسجدمون بود ، هرکجا که میرفت ما رو هم با خودش میبرد ، راهیان نور ، مشهد ، شمال و.... 🔹ما رو دیگه به اسم نوجون های آقا مصطفی میشناختن، از بس که همیشه دورش می چرخیدیم 🔹آقا مصطفی ۲۰ سالش شده بود یک شب با بچه ها توی مسجد بودیم که یکی از بچه ها، بدو اومد و گفت: اقا مصطفی رفته خواستگاری خونه فلانی 🔹ما پاشودیم و رفتیم درب خونه همسر ایشون ، گویا مراسم خواستگاری تموم شده و آقا مصطفی اینا رفتن خونه خودشون و ما دیر رسیدیم بعدا، متوجه شدیم که این جلسه فقط یه جلسه اشنایی بوده و هنوز جوابی بین طرفین رد و بدل نشده بود 🔹ما توی کوچه نیم ساعتی منتظر بودیم تا جلسه خواستگاری تموم بشه و آقا مصطفی رو ببینیم و.... 🔹هرچه منتظر شدیم نیومدن! یکی از بچه ها زنگ خونه پدر زن آقا مصطفی رو زد گفت ؛ سلام اقا مصطفی این جاست! اون بنده خدا شوکه شد و گفت یه لحظه صبر کنید ، اومد دم در خونه ولی همین که پدرخانوم آقا مصطفی رو دیدیم شروع کردیم به فرار کردن خخخخ 🔹فرداش دیدیم آقامصطفی داره با خنده میاد بعد بهمون گفت؛ آبرومو بردید ، بزارید حداقل من جواب بله رو بگیرم بعد برید درب خونشون سراغ منو بگیرید . 🔹این خاطره رو همیشه خودش با خنده برای دیگران تعریف می کرد. شادی روحش صلوت 〖 〗 ‌‌ ‌ ‌@seyyedebrahim
استادم گفت: وابستہ خدا بشید✋🏻 گفتم: چجورے؟🤔 گفت: چجورے وابستہ یہ نفر میشے؟☺️ گفتم: وقتے زیاد باهاش حرف میزنم زیاد میرم،میام👣👀 تو یہ جملہ گفت: [رفت و آمدتو با خدا زیاد کن](: @seyyedebrahim
••💕🌿•• تادݪ‌نشـود‌عاشـق دیوانہ‌نمیگردد... تانگذردازتن‌؛جآن! جآنآنہ‌نمیگردد シ💔 ...😔 @seyyedebrahim
خدایا مراقب مولای ما سیدعلی باش
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
دمِ برادرای افغانستانی گرم ✋🏻 غرفه فاطمیون الحمدللله خیلی خوب شده محتواش 🎤👌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... وقتے نِگـاه   به من دوخته شده نباید دست از پا خطا ڪنم تو هم و هم و هم بـےقــراری هاۍ من... سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹 @seyyedebrahim
❣📝 🔸خودسازی علمی، خودسازی اخلاقی،  خودسازی جسمی. این‌ها تکالیف مهمی است؛ مطالباتی است که ما حق داریم از جوان بکنیم و جوان هم به این خودسازی‌ها احتیاج دارد. ۱۳۸۰/۸/۱۲ @seyyedebrahim
❣🌸 🔴بردبارى هنگام خشم 🔅و اكظم الغيظ و تجاوز عند المقدُره، و احلم عند الغضب، 💠خشم را فرو خور و به هنگام توانايى، گذشت كن و در هنگام عصبانيت، بردبار باش 📚 ۶۹ @seyyedebrahim
آقاشماکه اینقدرمهربان هستید چراآمریکااینقدر ازشما میترسه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸این عکس دیوانه کننده است شهید مهدی باکری فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا در کنار یک رزمنده دیگر! پوری حسینی! رئیس سابق سازمان خصوصی سازی! حاج مهدی باکری یک خاطره جالب دارد یک روز گرم تابستان در آن گرمای وحشتناک خوزستان که از محور عملیاتی به قرارگاه برمی گشت 🔹‏برایش یک کمپوت گیلاس خنک باز کرد! حاج مهدی کمپوت را در دست گرفت،خنکای فلز سرد را حس کرد خواست که بالا برود،از رزمنده پرسید آیا همه بسیجی ها کمپوت خورده اند؟ رزمنده گفت نه در جیره نبود،فقط یک کمپوت بود، چه کسی بهتر از شما فرمانده لشگر،شما میل کنید حاج مهدی نخورد! 🔸‏و گفت اگر همه خوردند من هم میخورم! لعنتی ها یه کمپوت و نخورد! تو گرمای تابستون خوزستان نخورد! نفر کنار دستش پوری حسینیه! رئیس سابق سازمان خصوصی سازی! ‏ @seyyedebrahim
💌 | امتحان‌های الهی، بستری برای خودشناسی @seyyedebrahim
🌺 🕗 گنبد و گلدسته‌هایت عشق را سر می‌دهند زائرانت در حرم چون کوه ایمان می‌شوند... 🍃صلوات خاصه امام رضا علیه السلام🍃 ✨اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.✨ @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇... مصاحبہ‌دختر‌شهیدمصطفے‌صدر‌زاده🌱 |نکند↻ مدیون‌خون‌… پدران‌این‌بچـہ‌ها بشیــــــــم…💔| 『°شُہَداییمـــ🥀°』 @seyyedebrahim
🔴قسمت اول مصطفی صدرزاده با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون بود. او چند هفته قبل و درست در شب عاشورای حسینی بشهادت رسید. او نیز یکی از شهدای عملیات محرم است که همچنان در حلب جریان دارد. فاطمیون از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم تشکیل شده و همراه شدن مصطفی با فاطمیون روایت عجیبی دارد. همسرش می‌گوید که مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجه‌ها داشته است. او به مشهد می‌رود، ریش‌هایش را کوتاه ‌می‌کند و به مسئول اعزام می‌گوید که یک افغانستانی است. مصطفی بیشتر از دو سال در مناطق مختلف سوریه درگیر نبرد با جریان تکفیر بود. خانم ابراهیم پور همسر او روایتی خواندنی از ۸سال «زندگی شیرین» با مصطفی تعریف می‌کند. بخش اول این گفت‌وگو درباره زندگی و سلوک رفتاری شهید صدرزاده با خانواده‌اش است. این گفت‌وگو را بخوانید: چند سال با آقا مصطفی زندگی کردید؟ سال ۸۶ ازدواج کردیم. هشت سال زندگی کردیم و تقریبا ۱۰ روز بود که وارد نهمین سال زندگی مشترکمان شده بودیم. از دوران قبل از آشنایی بگویید. آنموقع کجا بودید و چه می‌کردید؟ چطور با مصطفی آشنا شدید؟ قبل از اینکه با مصطفی آشنا بشوم و ازدواج کنم، فرمانده پایگاه بسیج خواهران شهریار و طلبه حوزه باقر العلوم شهر قدس بودم. یکی از دوستان مصطفی، من را به او معرفی کرد. آن زمانی که من فرمانده پایگاه خواهران بودم، مصطفی هم فرمانده پایگاه بسیج نوجوانان مسجد امیرالمومنین(ع) بود، اما من چندان با او آشنایی نداشتم. در یک مسجد و یک پایگاه بودید؟ بله هر دو در مسجد امیرالمومنین(ع) بودیم؛ من با مصطفی آشنایی نداشتم ولی او از دوستان صمیمی برادرانم آقا سجاد و آقا سبحان بود. بهانه اولین دیدار: درِ خانه حضرت فاطمه زهرا(س) قبل از اینکه مصطفی به خواستگاری شما بیاید، او را دیده بودید؟ دقیقا می‌دانستید که چه کسی قرار است بیاید؟ در همان گفت‌وگوهایی که برای ازدواج داشتیم متوجه شدیم، تنها جایی که قبلا همدیگر را دیده بودیم مقابل درِ حوزه بسیج بوده است. آن روز ما کارهای ایام فاطمیه(سلام الله علیها) را انجام می‌دادیم و می‌خواستیم یک درِ سنگین را بالای ماشین بگذاریم. بلند کردن آن در، از توان خانم‌ها خارج بود. آقایی را دیدم که مقابل در حوزه مقاومت ایستاده است. دوستانم گفتند که او آقای صدرزاده فرمانده پایگاه نوجوانان است و می‌شود از او کمک گرفت. صدایش کردم و گفتم: «ممکن است این در را داخل ماشین بگذارید؟»؛ این کار را کرد و این اولین باری بود که همدیگر را دیدیم. یعنی زمانی که ایشان می‌خواستند برای خواستگاری بیایند، می‌دانستید که او همان آقایی است که آن روز جلوی در حوزه مقاومت دیده‌اید؟ بله. معرف اصلی این وصلت چه کسی بود؟ برادرانتان بودند؟ آقای بهرامی یکی از دوستان مصطفی بود که مرا به او معرفی کرده بود. برادرانم او را تایید کردند، چون پدرم شناخت چندانی از مصطفی نداشت. شما درباره خصوصیات اخلاقی و رفتاری مصطفی چه چیزهایی از برادرانتان پرسیدید؟ چه چیزهایی برایتان مهم بود؟ برای من خیلی مهم بود که ولایتی باشد؛ این را از برادرانم پرسیدم. نکته مهم دیگر، دیدگاه او نسبت به خانم‌ها بود و باید کاملا مطلع می‌شدم. شاید برخی فکر کنند آقایانی که خیلی مذهبی هستند نسبت به خانم‌ها سختگیرند و دیدشان نسبت به آنها دید خوبی نیست. برای من خیلی مهم بود که بدانم نگاه مصطفی به ادامه تحصیل و اشتغال خانم‌ها چیست؟ من می خواستم به کارهای فرهنگی‌ای که تا آن روز داشتم، ادامه دهم. موافقت بر سر این مورد هم برایم مهم بود. مصطفی در همه این زمینه‌ها نه تنها نگاه مثبت و خوبی داشت، بلکه خودش دغدغه آن‌ها را داشت و من را هم تشویق می‌کرد. اینکه می‌گویید نگاه خواستگارتان به خانم‌ها برای شما مهم بود چیزی است که برای خیلی‌ها مسئله است. چه دیدگاهی مورد پسند شما بود؟ برایم مهم بود شریک زندگی‌ام مثل پدرم باشد و یک سری آزادی عمل‌ها را به خانم‌ها بدهد. وقتی با مصطفی صحبت کردم در بحث تحصیلی من اصلا هیچ مانعی ایجاد نکرد و برای شغل آینده هم مانعی نداشت. برایم خیلی مهم بود که مثلا اگر یک زمانی چیزی در خانه کم و کسر باشد، برخورد اوچطور است؟ منظور من چیزهای خیلی جزئی بود و معمولا هم من مسائل را جزیی نگاه می‌کردم. در این ۸ سال و چند ماهی هم که با او زندگی کردم خیلی خوب بود. خیلی راضی بودم. شما آن زمان طلبه بودید؟ بله. قصد داشتید چه شغلی داشته باشید که موافقت مصطفی در همان ابتدای زندگی برایتان مهم بود؟ شغلی که برای خودم انتخاب کرده بودم معلمی بود. دوست داشتم معلم بشوم و در مدارس تدریس کنم. چیز دیگری مد نظرم نبود. مصطفی با همان معلمی موافقت کرده بود. بارها در جلسه خواستگاری گفت: «من همسنگر می‌خواهم» ﷽➖➖➖➖ ➖➖➖➖➖ ✅ کانال
🌷شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی🌷 🌀شهیدی که قول داده است زائرانش را دعا کند! در بهشت زهرای تهران، شهیدی خوابیده است که قول داده است برای زائرانش دعا کند. سنگ قبر ساده او... حرفهای صمیمانه اش در وصیتنامه و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را گرم و امیدوار میکند.  ✅ وصیت نامه متفاوت و خواندنی او پر است از نکات کلیدی و کاربردی....🔰 🕊 💚 @seyyedebrahim
❤️❤️ سید ابراهیم از اقا حسن می گوید 🌺قسمت اول 🌺🍃🌺🍃🌺 ❤️ حسن آقا مربى آموزش سلاح بود . سلاح نيمه سنگين.😊 يک دفعه در حال کار با سلاح کاتيوشا، سوزن سلاح ميشکنه😱 همون جا از فرمانده ميخواد راهنمایيش کند تاسلاح رو درست کند . 🙄فرمانده ميگه باشه بعد از رزمايش ولى حسن اصرار ميکنه همين الان بايد درست کنم😶 وبا دقت و راهنمايى درست ميشه و مورد استفاده قرار ميگيره .😊 . سيد ابراهيم تعريف ميکرد ميگفت : يک هفته بعد از آمدن حسن ،سلاح کاتيوشا گير پيدا کرد .😐 و خيلى هم لازم بود .😱 حسن گفت . من درست ميکنم .😳 اول باور نکردم . که کارى از دستش بر بياد .🤔 با اصرار شروع کرد . . بعد از ساعتى سلاح درست شد . و به کار افتاد .😳 و باورم شد . که حسن دستش پره و کار بلده!😍 @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انتشار نخستین‌بار؛ روایت حاج قاسم سلیمانی از زندگی ساده و غیرقابل باور رهبر انقلاب 🚨خاطره روزی که جلسه حاج قاسم در منزل شخصی رهبری برگزارشد @seyyedebrahim