📜 حکایت یوحنّای طبیب
👨⚕ در زمان خلفای عباسی علم طب ایران ترجمه شد و اطبّاء عالی مقامی پیدا شدند که غالب این ها هم نصرانی بودند؛ یکی از اینان یوحنّای نصرانی است.
⁉️ از موسی بن عبد العزیز پرسید: این قبری که نزدیک قصر ابن هُبَيْرَه است و مردم به زیارتش میروند، قبر کیست؟
❇️ موسی بن عبد العزیز گفت: این قبر پسر دختر پیغمبر اسلام است.
⁉️ بعد موسی بن عبد العزیز میگوید: از او پرسیدم: تحقیق تو از این قبر برای چیست؟
🌃 گفت: من یک جریانی دارم و آن این
است که شبی شاپور، غلام هارون، سراسیمه درِ خانهی من آمد و گفت: خلیفه تو را میطلبد؛ باید به بالین موسی بن عیسی هاشمی برویم. (موسی بن عیسی هاشمی از اکابر بنیالعبّاس و مردی بسیار متشخّص بوده و از زمان منصور دوانقی مورد احترام تمام خلفای بنی عبّاس قرار داشت.)
🔴 وقتی وارد شدم، نگاه کردم دیدم عقلش زایل شده است و یک طشتی، پر از خون پیش روی اوست.
گفتم: خونها چیست؟
گفتند: یک ساعت قبل اینجا صحیح و سالم نشسته بود؛ ناگهان بیمعطّلی فریاد زد: «النَّار، النَّار، الطَّسْت، الطَّسْت»؛ آتش گرفتم، آتش گرفتم، طشت بیاورید، طشت بیاورید و قِی کرد و الآن وضع او اینجور است.
🤔 یوحنّای نصرانی یک نگاهی کرد و دید علم طب در مقابل این حادثه عاجز است و نمیتواند نظر بدهد؛ درخواست نمود تا قضیّه را برایش بگویند تا روی این قضیّه فکر کند.
📿 آنان گفتند: مجلسی بود که بزرگان در این مجلس حاضر بودهاند؛ یکی از اینها گفت: من دردی داشتم که تمام اطبّا از علاج دردم عاجز شدند؛ یکی به من گفت: اگر علاج این درد بیدرمان را میخواهی، علاج این درد #تربت قبر #حسین_بن_علی علیهماالسلام است؛ من آن تربت را خوردم و آن درد رفت.
🔥 موسی بن عیسی گفت: آن تربت را داری؟ گفت: بله دارم. گفت: برو زود آن تربت را بیاور؛ آن تربت را آورد و این خاک را به موسی بن عیسی هاشمی داد؛ او خاک را برداشت و اهانتی به این خاک کرد؛ تا اهانت به این خاک کرد، فریاد زد: سوختم، سوختم؛ طشت خواست، کار به اینجا کشید.
❌ گفتم: حال که مطلب این است، علم طب اینجا ناتوان است؛ این درد پیش کسی درمان ندارد...
📚 برگرفته از کتاب مصباح الهدی، ج۲، آیت الله العظمی وحید خراسانی
join 👉 @seza_sabkezendegi