📣📣📣📣📣📣
موضوع : داستان های قرآنی سوره بقره
زمان : دوشنبه ها ساعت ۱۳ _ ۱۸
استاد : سرکار خانم دهخدا، مدرس ومبلغ حوزه وطلبه رشته تفسیر حدیث وعلوم قرآنی
✅ لطفا ما را همراهی و دوستان و آشنایان را هم به کانال " موسسه قرآنی شیفتگان وحی " دعوت کنید 👇
🇮🇷 سایت موسسه قرآنی شیفتگان وحی
http://shifteganvahye.com
🇮🇷کانال موسسه درایتا
@sh37233392
#قصص_ القرآن _سوره بقره
﷽
وفات قاسم ابن موسی ابن جعفر(علیه السلام)
📖 زيارة القاسم ابن الإمام الكاظم عليه السلام
بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم صل على محمد وآل محمد وعجل فرجهم... سلام على آل يس ...
▪ أعظم الله أجوركم يا آل البيت لا سيما مولانا صاحب الزمان عليه السلام بهذا المصاب الجلل وأجوركم جميعا ...
📖 زيارة القاسم ابن الإمام الكاظم عليه السلام
▪أزور سيدي ومولاي القاسم ابن الإمام الكاظم نيابة عن مولاي صاحب العصر والزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف ومنه الى نفسي ووالداي واخوتي واولادي وارحامي وامواتي وعن شيعة أميرالمؤمنين عليه السلام احياء واموات في مشارق الأرض ومغاربها وعن كل من قلدني الدعاء والزيارة قربة طاعة إلى الله تعالى
▪بسم الله الرحمن الرحيم
▪ السلام عليك أيّها الزكي، الطاهر الولي، والداعي الحفي، أشْهَدُ أنَّكَ قلت حقاً وَنطقْتَ صِدْقاً، وَدَعوتَ إِلَى مولاي ومولاك علانيةً وسراً، فاز متَّبعك، ونجا مُصدّقك، وخاب وخسر مُكذّبك والمتخلّف عنك، اشهد لي بهذه الشهادة لأكون من الفائزين بمعرفتك وطاعتك وتصديقك واتّباعك، والسلام عليك يا سيدي وابن سيدي، أنْتَ بابُ اللّه الْمُؤْتَى منْه والمأخوذ عنه، أتَيْتُكَ زائِراً، وحاجاتي لَكَ مستودعاً، وها أنا ذا مُودعكَ، أستودعك دِيني وَأمَانتي وخواتيم عملي وَجوامع أملي إِلى مُنتهى أجلي
▪ السلام على جدَّك المصطفى، السلام على أبيك المرتضى، السلام على السيدين الحسن والحسين، السلام على خديجة اُمّ سيدة نساء العالمين، السلام على فاطمة اُمّ الأئمّة الطاهرين، السلام على النفوس الفاخرة، بحور العلوم الزاخرة، شفعائي في الآخرة، وأوليائي عند عود الروح إلى العظام الناخرة، أئمّة الخلق، وولاة الحق، السلام عليك أيّها الشخص الشريف الطاهر الكريم، أشهد أن لا إله إلاَّ الله، وأنَّ محمّداً عبده ومصطفاه، وأنَّ علياً وليّه ومجتباه، وأن الإمامة في ولده إلى يوم الدين، نعلم ذلك علم اليقين، ونحن لذلك معتقدون، وفي نصرهم مجتهدون والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
📓 (مصباح الزائر) السيد علي بن طاووس فيما يُزار بهما أولاد الأئمّة عليهم السلام
🏴
بسم الله الرحمن الرحیم البقرة : 260 وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكي
براهيم گفت: اى پروردگار من، به من بنماى كه مردگان را چگونه زنده مىسازى. گفت: آيا هنوز ايمان نياوردهاى؟ گفت: بلى، و لكن مى خواهم كه دلم آرام يابد. گفت: چهار پرنده برگير و گوشت آنها را به هم بياميز، و هر جزئى از آنها را بر كوهى بنه. پس آنها را فراخوان. شتابان نزد تو مىآيند، و بدان كه خدا پيروزمند و حكيم است. (260
از آیه شریفه مشخص است که سخن از داستان ابراهیم ودرخواست زنده کردن مردگان است
ابراهيم
ع درخواست روشن شدن حقيقت كرده، اما از راه بيان عملى، يعنى نشان دادن، نه بيان علمى به احتجاج و استدلال.
نكته دوم اينكه: آيه شريفه دلالت مىكند بر اينكه ابراهيم ع درخواست كرده بود كه خدا كيفيت احيا و زنده كردن را به او نشان دهد، نه اصل احيا را، چون درخواست خود را به اين عبارت آورد:" چگونه مرده را زنده مىكنى؟"، و اين سؤال مىتواند دو معنا داشته باشد، معناى اول اينكه چگونه اجزاى مادى مرده، حيات مىپذيرد؟ و اجزاى متلاشى دوباره جمع گشته و به صورت موجودى زنده شكل مىگيرد؟
معناى دوم اينكه: سؤال از كيفيت افاضه حيات بر مردگان باشد، و اينكه خدا با اجزاى آن مرده چه مىكند كه زنده مىشوند؟ و حاصل اينكه سؤال از سبب و كيفيت تاثير سبب است، و اين به عبارتى همان است كه خداى سبحان آن را ملكوت اشياء خوانده و فرموده:
" إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ، فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ"، امر او هر گاه چيزى را بخواهد ايجاد كند تنها به اين است كه به آن بگويد:" باش" و او موجود شود،»
و منظور ابراهيم ع، به معناى دوم بوده، نه به معناى اول، به چند دليل، دليل اول، اينكه گفت:" كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى" بضم" تاء" كه مضارع از مصدر" احياء" است يعنى مردگان را چگونه زنده مىكنى؟ پس از كيفيت زنده كردن پرسيده، كه خود يكى از افعال خاص خدا و معرف او است، خدايى كه سبب حيات هر زندهاى است و به امر او هر زندهاى زنده مىباشد، و اگر گفته بود:" كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى" به فتح" تاء" يعنى چگونه مردگان زنده مىشوند، در اين صورت سؤال از كيفيت حياتپذيرى به معناى اول يعنى كيفيت جمع شدن اجزاى يك مرده و برگشتنش به صورت اول و قبول حيات بوده
: اگر منظورش سؤال از كيفيت حيات پذيرى به نحو اول بود جا داشت در آخر كلام بفرمايد:" أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ"، نه اينكه بفرمايد:" وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ"، چون روش قرآن كريم اين است كه در آخر هر آيه از اسماء و صفات خداى تعالى، آن صفتى را ذكر كند كه متناسب با مطلب همان آيه باشد، و مناسب با زنده كردن مردگان، صفت قدرت است نه صفت عزت و حكم
صريحا فرموده: ملكوت خود را به ابراهيم نشان داديم،" وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ" «2» و يكى از ملكوت آسمانها و زمين، همين زنده كردن مرغان نامبرده در آيه است
از احادیث برداشت ميشود که حضرت ابراهیم عليهالسلام در زمان این داستان، در مقام خُلت بوده و بر اساس برخی روایات، این مقام پس از نبوت و رسالت و پیش از امامت بودهاست.حضرت ابراهیم عليهالسلام خلیل الله نامیده شده، چرا که عالم به اسرار الهی بوده ، بنابراین- چنان که علامه طباطبایی اشاره کرد - شأن حضرت بسیار والاتر از درخواستی است که مشهور مفسرین به ایشان نسبت دادهاند.
گفتهاند: مشاهده، اثرى دارد كه علم آن اثر را ندارد، مثلا خداى سبحان در ميقات به موسى خبر داد كه قومش گمراه شده و گوسالهپرست گشتهاند، و موسى ع با علم به اينكه خداى تعالى راست مىگويد، غضب نكرد، وقتى غضب كرد كه به ميان قوم آمد و گوسالهپرستى آنان را با چشم خود بديد، آن وقت بود كه الواح را به زمين انداخت و سر برادرش را گرفت و كشيد.
پس از اينجا و از آنچه قبلا گذشت روشن شد كه ابراهيم ع تقاضا نكرد كه مىخواهم ببينم اجزاى مردگان چگونه حيات را مىپذيرند، و دوباره زنده مىشوند، بلكه تقاضاى اين را كرد كه مىخواهم فعل تو را ببينم كه چگونه مردگان را زنده مىكن
اين تقاضا، تقاضاى امر محسوس نيست، هر چند كه منفك و جدا از محسوس هم نمىباشد، چون اجزايى كه حيات را مىپذيرند مادى و محسوسند و ليكن همانطور كه گفتيم تقاضاى آن جناب تقاضاى مشاهده فعل خدا است كه امرى است نامحسوس، پس در حقيقت ابراهيم ع درخواست حق اليقين كرده است
رائن كلام دلالت دارد بر اينكه در اينجا معناى" قطع كردن" منظور است. و چون با حرف" الى" متعدى شده، دلالت مىكند بر اينكه متضمن معناى متمايل كردن نيز هست، در نتيجه معناى اين كلمه چنين مىشود:" مرغان را قطعه قطعه كن و به طرف خود متمايل ساز"، و يا" آنها را نزد خود بياور، در حالى كه قطعه قطعه كرده
باشى" ترجمه الميزان، ج2، ص: 575
پس اين قصه آن طور كه در ابتداء به نظر مىرسيد، يك داستان ساده نيست، اگر به اين سادگىها بود، كافى بود كه خود خداى تعالى مردهاى را (هر چه باشد، چه مرغ و چه حيوانى ديگر) پيش روى ابراهيم ع زنده كند، و زائد بر اين، كار لغو و بيهودهاى باشد، در حالى كه قطعا چنين نيست و ما مىبينيم قيودى و خصوصياتى زائد بر اصل معنا در اين كلام اخذ شده مثلا قيد شده
[نكاتى كه در پاسخ خداوند به درخواست ابراهيم وجود دارد]
1- آن مردهاى كه مىخواهد زندهاش كند مرغ باشد.
2- مرغ خاصى و به عدد خاصى باشد.
3- مرغها زنده باشند و خود ابراهيم ع آنها را بكشد.
4- بايد آنها را به هم مخلوط كند، بطورى كه اجزاى بدن آنها به هم آميخته گردند.
5- بايد گوشتهاى درهم شده را چهار قسمت كند و هر قسمتى را در محلى دور از قسمتهاى ديگر بگذارد، مثلا هر يك را بر قله كوهى بگذارد.
6- عمل زنده كردن به دست خود ابراهيم انجام شود، ابراهيمى كه خودش درخواست كرده بود.
7- با دعا و صدا كردن آن جناب زنده شوند.
8- هر چهار مرغ نزدش حاضر گردند
اگر دعوت ابراهيم ع متصل به امر خدا- و آن امر" كن" است كه هر وقت خداوند بخواهد چيزى را ايجاد كند مىفرمايد:" كن فيكون"- نبود، گفتار او هم مثل گفتار ما مىشد، كه جز با خيال، اتصالى به امر خدا ندارد، و خود او نيز مثل ما مىشد كه اگر هزار بار هم به چيزى بگوئيم:" كن" موجود نمىشود، و خلاصه كلام اينكه در عالم هستى هيچ چيزى تاثير گزاف و بيهوده ندارد
(و شايد انتخاب مرغ از ميان همه حيوانات براى اين بوده كه قطعه قطعه كردن آنها آسانتر و در زمانى كوتاهتر صورت مىگيرد)، آن گاه زنده شدن آنها را مشاهده كند، يعنى نخست آن مرغها و اختلاف اشخاص و اشكال آنها را ببيند و كاملا بشناس
دعوت آن جناب متوجه روح و نفس آن حيوان شد، نه جسدش، چون جسدها تابع نفسها هستند نه به عكس، و بدنها فرع و تابع روح هستند نه به عكس، و وقتى ابراهيم ع مثلا روح خروس را صدا زد و زنده شد، قهرا بدن خروس نيز به تبع روحش زنده مىش
ابراهيم ع خود مرغها را صدا زدند، نه اينكه اجزاى آنها را صدا كرده باشند، چون اگر ابراهيم ع اجزاى مرغها را صدا مىكردند مىبايست آيه شريفه چنين باشد" ثم نادهن" چون اجزاى مرغها در روى كوههايى بودند كه بين ابراهيم ع و آنها مسافت طولانى بود، و در مسافتهاى دور، لفظ" ندا" را به كار مىبرند نه لفظ" دعوت" را.
و معناى اينكه فرمود:" يَأْتِينَكَ سَعْياً"، اين است كه روح مرغان به جسد خود بر مىگردد، و با سرعت به سويت مىآيند.
" وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ" يعنى بدان كه خدا عزيز است،
و هيچ چيزى نمىتواند از تحت قدرت او بگريزد، و از
قلم او بيافتد، و خدا حكيم است، و هيچ عملى را به جز از راهى كه لايق آن است انجام نمىدهد، به همين جهت بدن و جسدها را با احضار و ايجاد ارواح ايجاد مىكند، نه به عكس.
و اگر فرمود:" بدان كه خدا چنين و چنان است" و نفرمود:" خدا چنين و چنان است"، براى اين بود كه بفهماند خطور قلبى ابراهيم ع كه او را وادار كرد چنين مشاهدهاى را درخواست كند، خطورى مربوط به معناى دو اسم خداى تعالى يعنى" عزيز" و" حكيم" بوده است، لذا در پاسخ او عملى انجام داد تا علم به حقيقت عزت و حكمت خدا براى او حاصل شود ترجمه الميزان، ج2، ص: 579
امام صادق(ع)فرمود:این چهار مرغ، طاووس، خروس، کبوتر و کلاغ بودهاند.
مولوی در مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش دوم در تفسیر آیه «فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیکَ» میسراید:
سر ببر این چهار مرغ زنده را سرمدی کن خُلق ناپاینده را
بط و طاووس است و زاغ است و خروس این مثال چهار خُلق اندر نفوس
بط حرص است و خروس آن شهوت است جاه چون طاووس و زاغ اُمنیت است.
هيچ مانعي براي رؤيت ملكوتي وي نبود، بنابراين، قرار گرفتن پرندگان بر بالاي كوه و بودن حضرت در دامنه آن نيز نميتواند مانع باشد، زيرا زمان و مكان و دوري و نزديكي، در عالم مُلك راه دارد نه در عالم ملكوت، و همانگونه كه دم حضرت مسيح(عليهالسلام) با اذن حق سبب پيدايش حيات ميگردد، نداي حضرت ابراهيم(عليهالسلام) نيز ميتواند به اذن خدا همان كار را انجام دهد.
ملكوت غير از مُلك است. بُعد ارتباط اشيا به خداوند را «ملكوت» ميگويند. دانشمند مادّي، تنها مِلك و مُلك جهان و بدنه اشيا را ميبيند و سير افقي دارد؛ ولي عالِم الهي افزون بر آن، ملكوت جهان را مينگرد و سير عمودي نيز دارد.
عالِم الهي رابطه خلق با حق را ميبيند. حضرت ابراهيم(عليهالسلام) نيز چهره ارتباط كلّ نظام هستي با خداي سبحان را مشاهده كرد. پيداست كه در اين مرحله محور سخن، شهود و رؤيت باطن عالم است نه علم حصولي و علماليقين.
درباره زنده كردن مردگان سه مرحله وجود دارد:
أ. گاهي انسان براساس براهين عقلي پي ميبرد كه حيات و ممات، ممكن و واقع شدني است و هر ممكن بايد به واجب تكيه كند و بدون آن قِوام ندارد، پس خدا عقلاً و نقلاً محيي و مميت است.
ب. گاهي خودِ انسان ميميرد و دوباره زنده ميشود؛ مانند آنچه در داستان حضرت عُزَير(عليهالسلام) رخ داد كه مُرد و پس از صد سال زنده شد و احيا و اماته خدا را در نفس خود يافت.
287
ج. گاهي انسان مظهر حق و آينه تمامنماي خداي سبحان ميشود و زير نظر او (بإذن الله) مردگان را زنده ميكند.
داستان حضرت ابراهيم(عليهالسلام) از اين قسم است كه وي پس از پيمودن مراحل علماليقين و عيناليقين 1 ، قصد باريابي به مرحله حقّاليقين را داشت و به فضل الهي از آن بهرهمند شد.