#برشی_از_کتاب
#معرفی_کتاب
📚کتاب رویای بیداری
همهمه دلپذیری ایجاد شده بود.
قلبم چنان تند می تپید که فکر می کردم هر آن ممکن است تار و پودش از هم بگسلد.
با خودم گفتم : یعنی امکان داره حضرت آقا به خونه من بیان اون هم سر زده؟!
مردی بی سیم به دست اعلام کرد : آقا می خواهند تشریف بیاورند.
این خبر از آستانه تحمل من بالاتر بود.
احساسی که داشتم نیرومند تر از شادی بود، چیزی کوبنده و بی حس کننده، خیال می کردم تمام عضلات کرخ شده اند نمی توانستم حرف بزنم، بخندم یا حتی گریه کنم، نگاهم روی عکس مصطفی ثابت مانده بود با خودم نجوا کردم : کاش بودی مصطفی و این لحظه رو می دیدی، از نگاهش خواندم : خودم آقا رو دعوت کردم.
زندگینامه شهید مدافع حرم مصطفی عارفی✨
┏━━°❀•°:🕊:°•❀°━━┓
@sh_hadadian74
┗━━°❀•°:🕊:°•❀°━━┛