eitaa logo
شین حا الف...🇮🇷🇵🇸🇱🇧
613 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
450 ویدیو
49 فایل
مسیرهای طولانی را فقط شوق و علاقه درمان می‌کند و یک زمزمه‌ی آرام از تو گفتن و شنیدن و یک قلبِ‌زیبا برای تکیه دادن... #امام_زمان 📲 توسط ادمین اداره می‌شود. ✍️ انتقادات و پیشنهادات: 📧 لینک پیام ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16907159673435
مشاهده در ایتا
دانلود
✍وقایع روز بیستم محرم: روز بیستم ماه محرم مصادف است با روزی که پس از گذشت چندروز از شهادت امام حسین(علیه‌السلام) و یاران آن حضرت، بدن خدمتکار امام حسین(علیه‌السلام) به نام «جون» توسط گروهی که برای دفن پیکر شهدا در صحرای کربلا حاضر شده بودند دفن شد. جون کسى بود که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) او را به ۱۵۰ دینار خرید و به ابوذر بخشید. هنگامى که ابوذر را به ربذه تبعید کردند این غلام براى کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبى (علیه‌السلام) و سپس به خدمت امام حسین (علیه‌السلام) رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمد. هنگامى که جنگ در روز عاشورا شدت گرفت او خدمت امام حسین (علیه‌السلام) آمد و براى میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست. حضرت فرمودند: در این سفر به امید عافیت و سلامتى همراه ما بود! اکنون خویشتن را به خاطرما مبتلا مساز. جون خود را بر قدم‌هاى مبارک امام حسین (علیه‌السلام) انداخت و بوسید و گفت: اى پسررسول خدا، هنگامى که شما در راحتى و آسایش بودید من کاسه لیس شما بودم، و حال که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنیم؟ جون با خود فکر کرد: من کجا و این خاندان کجا؟! لذا عرضه داشت: آقاى من، بوى من بد است و شرافت خانوادگى هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. یا اباعبدالله، لطف فرموده مرا بهشتى نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگى به‌دست آورم و رو سفید شوم. نه آقاى من، از شما جدا نمى‌شود تا خون سیاه من با خون شما خانواده مخلوط گردد. جون مى‌گفت و گریه مى‌کرد به حدى که امام حسین (علیه‌السلام) گریستند و اجازه دادند. او جنگ نمایانى کرد، تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم‌هاى فراوانى به او وارد کردند. هنگامى که روى زمین افتاد، امام حسین علیه‌السلام سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست، و دست مبارک بر سر و صورت جون کشید و فرمود: «اللهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع محمد و آل محمد (علیهم‌السلام)»: بارالها رویش را سفید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت (علیهم‌السلام) محشورش نما. از برکت دعاى حضرت روى غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوى عطر از وى به مشام رسید. چنانکه وقتى بدن او را بعد از ده روز پیدا کردند صورتش منور و بویش معطر بود. ▪️بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعى از بنى اسد بدن شریف جون غلام ابوذر غفارى را پیدا کردند در حالى که صورتش نورانى و بدنش معطر بود و سپس او را دفن کردند. @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍موضوع: خروج سر ها از کربلا راوی می گوید: عصر عاشورا، ابن سعد سر شریف و مبارک امام حسین علیه السلام را به خولی و حمید ابن مسلم ازدی داد تا آن را نزد عبید الله ابن زیاد ببرند، سپس فرمانی صادر کرد که بقیه سر ها را که متعلق به اصحاب و خاندان حسین علیه السلام بود را بشویند سپس آن ها را همراه شمر و قیس ابن اشعث و عمرابن حجاج به کوفه فرستاد، آن ها سر ها را برداشته و به سمت کوفه حرکت کردند. ابن سعد روز عاشورا و روز یازدهم محرم نیز در کربلا بود. سپس کسانی که از خاندان و عیال امام حسین علیه السلام باقی مانده بودند را برداشت و از کربلا خارج شد.(۱) هنگامی که ابن سعد به اتفاق اسیران به طرف کوفه کوچ کردند گروهی از بنی اسد که در منطقه غاضریه سکونت کرده بودند به قتلگاه شهیدان آمده بر اجساد پاک آنها نماز خواندند و امام حسین علیه السلام را در محلی که اکنون مرقد شریف آن حضرت است دفن کردند و علی اکبر را در پایین پای مبارک دفن کردند و نیز در پایین پای مبارک قبری حفر کردند و اجساد پاک شهیدان را که در راه یاری حسین علیه السلام سر از بدنشان جدا و آنان را آماج تیرها و نیزه ها کرده بودند، در آن دفن کردند و بدن پاک حضرت قمربنی هاشم علیه السلام در محلی که کمر حسین علیه السلام شکسته و دل رسول خدا صلی الله علیه و آله را داغدار ساخته و سر راه غاضریه قرار گرفته و هم اکنون محل طواف فرشتگان است دفن کردند.(۲) به محض خروج عمرسعد از کربلا عده ای از قبیله ی بنی اسد آمدند بر آن اجساد مطهر نماز خواندند. سپس آن ها را به همین صورت که الآن می باشد دفن نمودند.(۳) طبری و شیخ ابن نما روایت کرده اند از نوار، زوجه خولی که گفت: آن ملعون سر آن حضرت را به خانه آورد و در زیر رختشوی خانه جای داد و به طرف رختخواب خویش رفت. من از او پرسیدم چه خبری داری؟ بگو! گفت: سر حسین را آوردم، گفتم وای بر تو، مردم طلا و نقره می آورند تو سر حسین علیه السلام فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله را می آوری؟ به خدا سوگند که سر من و تو در یک بالین جمع نخواهد شد، این جمله را گفتم و از رختخواب خارج شدم.(۴) و در نزد آن رختشوی خانه رفتم که سر مطهر در زیر آن بود و نشستم، پس سوگند به خدا که پیوسته می دیدم که نوری مثل عمود از آنجا تا به آسمان کشیده شده بود، و مرغان سفید را می دیدم که در اطراف آن سر پرواز می کردند تا آنکه صبح شد و آن سر مطهر را خولی به نزد ابن زیاد برد. چون عمر سعد سر امام علیه السلام را به خولی سپرد دستور داد تا دیگر سر ها را که هفتاد و دو تن به شمار می رفت از خاک و خون پاک کردند و به همراهی شمر و قیس ابن اشعث و عمر ابن حجاج برای ابن زیاد فرستاد. به قولی سر ها را در میان قبائل کنده و هوازن و بنی تمیم و بنی اسد و مردم مذحج و سایر قبائل تقسیم کرد، تا به نزد ابن زیاد ببرند و به این وسیله به دربار او نزدیک شوند و خود آن ملعون بقیه آن روز و شب را آنجا بود و روز یازدهم را تا وقت ظهر در کربلا اقامت کرد و بر کشتگان سپاه خویش نماز خواند و همگی را به خاک سپرد و چون روز از نیمه گذشت، [عمر سعد دستور داد که دختران پیغمبرصلی الله علیه و آله را با چهره های نمایان، بی مقنعه و بدون معجر بر شتران بدون جهاز سوار کنند. بر گردن حضرت سجاد علیه السلام غل و زنجیر سنگینی زدند و ایشان را مانند اسیران ترک و روم بردند.](۵) هنگام عبور از قتلگاه زن ها با نظر به بدن مبارک امام حسین علیه السلام و شهدا به صورت های خود لطمه زدند و با صدای صیحه مانند ندبه کردند. شیخ ابن قولویه با سند معتبر از حضرت سجاد علیه السلام روایت کرده که به رائده فرمود: هنگامی که روز عاشورا فرارسید مصیبت های بزرگی بر ما وارد شد. پدرم، برادران و سایر اهل بیت او کشته شدند، سپس حرم محترم زنان مکرمه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار کردند تا به کوفه بفرستند، پس به سوی پدر و سایر اهل بیت او که در خاک و خون آغشته گشته و بدنهای پاک و مطهر آنها بر روی زمین افتاده بود نظر کردم و این در حالی بود که کسی متوجه دفن ایشان نشده بود؛ این امر آنقدر برای من ناگوار بود که احساس کردم سینه ام تنگ شده و نزدیک بود جان از بدن من خارج شود. 📚منابع: ۱. لهوف با ویرایش، صفحه ۱۹۵، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه ۱۷۸، مقتل الحسین(عبدالرزّاق الموسوی المقرّّم)، صفحه ۳۹۱ ۲. ارشاد شیخ مفید، صفحه ۴۷۱، همین مطلب در منتهی الآمال صفحه ۷۴۶ آمده است ۳. لهوف صفحه ۱۹۳، مشابه همین مطلب در کتاب اولین تاریخ کربلا صفحه ۳۹۸، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه ۱۸۲ ۴. ترجمه کامل نفس المهموم صفحه ۱۷۸، مقتل الحسین(المقرّم) صفحه ۳۹۱ ۵. مشابه مطلب در کتاب لهوف صفحه ۱۹۵ آمده، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه ۱۸۰، مقتل الحسین(المقرّم) صفحه۳۹۱ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: خروج سر ها از کربلا ۲ عمه ام زینب سلام الله علیها وقتی مرا در این حال دید پرسید: که این چه حالتی است که در تو می بینم ای یادگار پدر و مادر و برادران من، گویی می خواهی جان تسلیم کنی؟! گفتم ای عمه! چگونه جزع و اضطراب نکنم در حالی که می بینم سید و آقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل بیت خود را با تنی آغشته به خون در این بیابان افتاده اند و تن ایشان عریان و بی کفن است و هیچ کس متوجه دفن آن ها نیست و مثل اینکه ایشان را از مسلمانان نمی دانند. عمه ام گفت: «از آنچه می بینی دل نگران مباش جزع مکن! به خدا قسم که این عهدی بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی جد و پدر و عموی تو و رسول خدا صلی الله علیه و آله مصائب هر یک را به ایشان خبر داده! به درستی که حق تعالی در این امت از جماعتی پیمان گرفته که فراعنه ی زمین ایشان را نمی شناسند، لکن نزد آسمان ها معروفند که ایشان اعضای از هم جدا و اجساد در خون طپیده شهدا را دفن می کنند و در زمین طفّ بر قبر پدرت سیدالشهدا علیه السلام علامتی نصب می کنند که اثر آن هرگز از بین نمی رود و به مرور ایام و لیالی محو و نابود نمی گردد، یعنی مردم از اطراف و اکناف به زیارت قبر مطهرش بیایند و او را زیارت نمایند، هرچند که سلاطین کفر و ستمگران در محو آثار آن سعی و کوشش نمایند ظهور آن قبر زیادتر می گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد رفت»(۶) بعضی عبارات سید ابن طاووس در آتش زدن خیمه ها و آمدن اهل بیت علیهم السلام در روز عاشورا به قتلگاه را در روز یازدهم نقل کرده اند؛ ذکر آن مناسب است. چون عمر سعد(ملعون) خواست زن ها را به سوی کوفه حرکت دهد امر کرد آنها را از خیمه بیرون کنند و خیام محترم را آتش زنند، پس خیمه های اهل بیت علیهم السلام را آتش زدند. شعله آتش بالا گرفت؛ فرزندان پیغمبر صلی الله علیه و آله وحشت زده با سرو پای برهنه از خیمه ها بیرون دویدند و لشکر را قسم دادند که ما را از قتلگاه امام حسین علیه السلام گذر دهید. پس به طرف قتلگاه حرکت کردند، چون نگاه ایشان به اجساد پاک شهیدان افتاد، فریاد و شیون کردند و سر و روی را با مشت و سیلی خراشیدند. راوی می گوید به خدا سوگند فراموش نمی کنم زینب دختر علی علیهماالسلام را که برای برادر خویش گریه می کرد و با صوتی حزین و قلبی مجروح ندا می داد که: این حسین توست که با اعضای پاره در خون خویش آغشته است. اینها دختران تو اند که ایشان را اسیر کرده اند . یا محمداه! این حسین توست که قتیل اولاد زنا گشته و بدن مطهرش بر روی خاک افتاده و باد صبا بر او خاک و غبار می پاشد واحزناه! واکرباه! امروز مانند روزی است که جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات کرد. ای اصحاب محمد صلی الله علیه و آله! اینک ذریه پیغمبران شما را مانند اسیران می برند(۷) موافق روایت دیگری می فرماید: یا محمداه! این حسین توست که سرش را از قفا بریده اند و عمّامه و رداء او را غارت کرده اند. پدرم فدای آن کسی که سراپرده اش را از هم گسیختند، پدرم فدای آن کسی که که لشکرش را در روز دوشنبه غارت کردند، پدرم فدای آن کسی که با غم و غصّه از دنیا رفت، پدرم فدای آن کسی که با لب تشنه شهید شد، پدرم فدای آن کسی که ریشش خون آلود است و خون از او می چکد، پدرم فدای آن کسی که جدّش محمد مصطفی صلی الله علیه و آله است، پدرم فدای آن کسی که به سفری نرفت که امیدش برگشتنش باشد و مجروحی نیست که جراحتش معالجه شود. حضرت زینب سلام الله علیها از این نوع جملات را برای برادر، ناله کنان بیان می کرد، تا آن که دوست و دشمن از ناله ی او نالیدند، و سکینه بدن پاره پاره ی پدر را در آغوش گرفت و شیون و ناله ای کرد که در دل سنگ سخت را پاره می کرد. می گریست و ناله می کرد. روایت شده است که آن زن پاک دامن بدن پدر را رها نمی کرد، تا آنکه جماعتی از اعراب جمع شدند و او را از بدن پدر جدا کردند. در مصباح کفعمی آمده است، که سکینه گفت: «که چون پدرم کشته شد آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم. حالت اغماء و بیهوشی برای من روی داد، در آن حال شنیدم پدرم می فرمود: شیعیان من! اگر آب گوارا نوشیدید، پس مرا یاد کنید و زمانی که از غریبی یا شهیدی شنیدید، برای من گریه کنید.» سپس اهل بیت علیهم السلام را از قتلگاه دور کردند و آنها را بر شتران برهنه به تفصیلی که گذشت سوار کردند و به طرف کوفه روانه کردند.(۸) 📚منابع: ۶. مقتل الحسین(المقرّم) صفحه ۳۹۸- ۳۹۹ ۷. در کتاب اولین تاریخ کربلا صفحه ۳۹۷-۳۹۸ مطالب با کمی تغییر آمده است. ۸. منتهی الآمال با کمی ویرایش، صفحات ۷۳۸-۷۴۵، مقتل الحسین (المقرّم) صفحه ۳۹۶ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: به‌سوی کوفه فرمانده سپاه اموی، روز عاشورا و فردای آن روز را در کربلا ماند و دستور داد سر‌های‌ دیگر شهیدان راه حق را مانند سالارشان حسین علیه السلام از پیکر ها جدا کردند. آنگاه هفتاد و دو سر را [در لهوف هفتاد و هشت سر نقل شده] به وسیله فرمانده‌های سپاه همچون: شمر، قیس ابن اشعث، عمر ابن حجاج، عزره ابن قیس به سوی کوفه روانه کرد و آنان، آن سرها را نزد ابن زیاد بردند. آنگاه به حمید احمری دستور داد: ندای کوچ سر دهد و دختران و خواهران حسین علیه السلام و کودکانی را که به همراه آنان بودند، همه را به همراه سید الساجدین علیه السلام که در بستر بیماری بود، با خود به سوی کوفه حرکت دهند. قره ابن قیس تمیمی می‌گوید: من هرگز لحظات عبور زینب سلام‌الله‌علیها از کنار قتلگاه را فراموش نخواهم کرد، به ویژه آن موقعی که دختر فرزانه فاطمه سلام الله علیها بر پیکر به خون خفته برادرش حسین علیه‌السلام عبور کرد. 📚منابع: اولین تاریخ کربلا با ویرایش، ص۳۹۷ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: خطبه امام سجاد علیه‌السلام در کوفه کوفیان با مشاهده کاروان اسرا، منقلب شده و شروع به گریه و زاری نمودند و نوحه ها سر دادند؛ در این حال امام سجاد علی ابن الحسین علیهماالسلام فرمودند: «آیا این شما هستید که نوحه سرایی می کنید و گریه سر داده‌اید، پس چه کسی ما را کشت؟»(۱) حضرت سجاد علیه‌السلام با اشاره‌ای به مردم آن ها را ساکت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند، پیامبر را نام برد و چنین فرمود: «ای مردم! هر کس که مرا شناخت که به من معرفت دارد و مرا می شناسد و آنکه نمی‌شناسد بداند که: من علی پسر حسین فرزند علی ابن ابیطالب هستم. من پسر کسی هستم که حرمت او را شکستند. من پسر کسی هستم که او را با کینه در کنار شطّ فرات سر بریدند و همین افتخار برای او کافی است. ای مردم! شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا شما نبودید که برای پدرم نامه‌ها نوشتید و در این کارتان حیله و نیرنگ نمودید؟ با او پیمان ها بسته و بیعت نمودید، امّا به جنگ او برخاستید. ننگ بر نظر و رأیتان باد! با چه چشمی می‌توانید به صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه کنید؟ آنگاه که آن حضرت از شما بپرسد: «شما از امّت من نیستید؛ زیرا عترت مرا کشتید و حرمت مرا شکستید!» راوی می گوید: صدای مردم به هوا برخاست، آن ها خطاب به هم می‌گفتند: نابود شده‌اید و بی‌خبرید! سپس حضرت علیه‌السلام فرمودند: «خداوند بیامرزد کسی را که به پَند من گوش دهد و سفارش مرا درباره خدا و رسول او و اهل بیت آن حضرت حفظ کند. زیرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای همگی ما اسوه و الگوی نیکویی است.» کوفیان همگی گفتند: ای پسر رسول خدا! ما همگی گوش به فرمان و مطیع تو می‌باشیم، نگهدار و حافظ احترام و عزت و آبروی تو ایم. ما به تو علاقه داریم. هر امر و دستوری که داری بگو، خداوند تو را رحمت کند. ما می‌جنگیم با دشمن تو و صلح می‌کنیم با دوستان تو، مسلّم بدان که ما از یزید که خداوند او را لعنت کند، بازخواست خواهیم کرد و از هر کس که نسبت به تو و ما ستم نموده بیزاری می‌جوییم!!! امام سجاد علیه‌السلام فرمودند: هیهات هیهات! ای مردم حیله گر! هرگز به خواسته‌های نفسانی خود نخواهید رسید، آیا می.خواهید مرا نیز همچون پدرانم که از پیش فریب دادید، فریب دهید؟! به خدای شتران رهوارِ سفر حج، سوگند می‌خورم که این امر هرگز صورت تحقق به خود نمی‌گیرید. هنوز جراحت دل ما بهبود و التیام نیافته است، شما همین دیروز بود که پدرم را به همراه اهل‌بیتش به شهادت رسانیدید. هنوز که هنوز است مصیبت داغ رسول خدا و مصیبت پدرم و پسران پدرم، فراموش نشده است. هنوز که هنوز است این درد راه گلوی من را بسته است و این غم و غصّه ها در دلم در حال جوشش و غلیان است.(۲) من از شما تقاضا می‌کنم که نه با ما باشید و نه علیه ما. 📚منابع: ۱. لهوف، ص۱۹۹ ۲. لهوف، ص۲۱۳. مقتل الحسین(المقرّم)، ص۴۱۰. ترجمه کامل نفس المهموم ص۱۸۷ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: اجتماع کوفیان بی وفا کاروان اسرای اهل بیت علیهم السلام در حالی که عمر سعد پیشاپیش آن ها حرکت می کرد به راه خود ادامه دادند تا آنکه به نزدیکی شهر کوفه رسیدند، کوفیان برای تماشا و دیدن اسرا جمع شدند. ✍موضوع: ما اسیران آل محمدیم راوی می گوید: یکی از زنان ساکن کوفه از بلندی (که بر اسیران اشراف داشت) سر برآورده و گفت: شما اسرا متعلق به کدام خاندان هستید؟ آن ها گفتند: ما اسیران آل محمد صلی الله علیه و آله هستیم. زن با شنیدن این کلام از پشت بام پایین آمده، سپس هرچه چادر و مقنعه داشت جمع نموده، آن ها را به ایشان داد تا خود را بپوشانند. 📚منابع: ترجمه کامل نفس المهموم صفحه۱۸۴ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: سخنان حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در جمع کوفیان حضرت زینب سلام الله علیها با دست مبارک خود به مردم اشاره ای نمود، یعنی سکوت کرده و خاموش شوید! با اشاره حضرت زینب سلام الله علیها ، نفس ها در سینه ها حبس شد و حتی زنگ شتران از حرکت بازایستاد، سپس آن حضرت سلام الله علیها فرمودند: حمد و سپاس مخصوص خداوند است، سلام و درود بر پدرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و خاندان طیب و برگزیده او باد. اما بعد، ای اهل کوفه! ای گروه دغل باز و بی وفا! آیا برای مصیبتی که بر ما واردشده است می گریید؟! چشمه ی اشکتان خشک نشود و ناله هایتان تمامی نپذیرد! مثل شما مثل آن زنی است که پس از تابیدن رشته های خود آن ها را باز می کرد. (ای کوفیان! شما) جز سخن بیهوده و گزاف و ناپاک و سینه های مالامال از کینه و خشم و ظاهری چون کنیزان چاپلوس و باطنی چونان دشمنان سخن چین، چه فضیلت دیگری را دارایید؟! شما همانند سبزه ای هستید که در میان زباله ها و منجلاب ها رشد کرده یا همانند نقره ای هستید که برای آراستن قبور مردگان استفاده می شود. بدانید و آگاه باشید که بد توشه ای را برای آخرت خویش از پیش فرستادید؛ زیرا که شما دچار خشم و غضب الهی شده و در عذاب او جاویدان خواهید ماند. آیا گریه می کنید و شیون و زاری بر پا کرده اید؟! آری! به خدا سوگند که باید بسیار گریه کنید و کمتر شاد شوید، زیرا دامان شما آلوده به ننگی شده که هرگز نمی توانید آن را بشویید. چگونه می توانید خون پسر خاتم انبیاء و معدن رسالت را از دامان خود پاک کنید؟! خون سید و آقای جوانان اهل بهشت را ؟! و پناهگاه نیکانتان را ؟! و ملجأ حوادث ناگوارتان را ؟! و مناره ی حجتتان را؟! و پیشوا و رهبر قوانین را؟! بدانید و آگاه باشید که بد جنایتی مرتکب شدید! از رحمت الهی به دور باشید! بمیرید که تلاش ما را بیهوده ساختید! دستانتان بریده باد، در معامله ای که کردید، زیانکار شدید و به غضب الهی دچار شدید و ذلت و بیچارگی را برای خود رقم زدید. وای بر شما ای کوفیان! آیا می دانید که جگر رسول خدا صلی الله علیه و آله را پاره پاره کردید و پرده نشینان حرمش را آشکار نمودید؟ آیا می دانید که چه خونی را از او ریختید و چه اندازه حرمت او را شکستید؟! 📚منابع: لهوف، صفحه ۱۹۷- ۲۰۳ ترجمه کامل نفس المهموم صفحه ۱۸۵ مقتل الحسین(المقرّم) با کمی اختلاف صفحه ۴۰۴ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: سخنان حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در مجلس ابن زیاد راوی می گوید: ابن زیاد در قصر خود نشسته بود و به همه مردم اذن ورود داد، دراین حال سر شریف امام حسین علیه السلام را وارد مجلس کردند و او را مقابل ابن زیاد نهادند. بانوان و دختران حرم حسینی را نیز وارد مجلس نمودند. حضرت زینب سلام الله علیها دختر بزرگوار حضرت علی علیه السلام به صورت ناشناس در گوشه ای از مجلس نشسته بود. ابن زیاد سؤال کرد: این زن چه کسی است؟ گفتند: این زن، دختر امام علی علیه السلام است. ابن زیاد روی به آن پاک دامن سلام الله علیها نموده و گفت: شکر خدا که شما را رسوا کرد و دروغ های شما را آشکار ساخت! حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «فاسق آن کسی است که رسوا شد و دروغگو شخص بدکار است، که ما نیستیم!» ابن زیاد گفت: رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «جز زیبایی چیز دیگری ندیدم، اینان کسانی بودند که که خداوند شهادت را برایشان رقم زده بود و آنان نیز به سوی خوابگاه و آرامگاه ابدی خود شتافتند و به همین زودی، خداوند میان تو و آنان را جمع خواهد کرد و آنان با تو مخاصمه خواهند نمود، در آن دادگاه بنگر که پیروز واقعی چه کسی است؟ مادرت در عزایت گریه کند ای پسر مرجانه!» ابن زیاد به اندازه ای خشمگین و عصبانی شد که قصد کرد که حضرت زینب سلام الله علیها به قتل برساند. عمرو ابن حریث خطاب به آن ملعون گفت: او زن است و کسی زن را به خاطر گفتارش مؤاخذه و کیفر نمی کند! ابن زیاد به حضرت زینب سلام الله علیها گفت: خداوند دل مرا از کشتن حسین علیه السلام و خاندان تو که مردمی سرکش بودند، شفا بخشیده و شاد نمود. حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «به جان خودم سوگند می خورم که توبزرگ خاندان مرا کشتی و ریشه مرا خشکاندی! اگر دل تو با این چیز ها شفا می یابد، باشد.» ابن زیاد گفت: این زن چه موزون و با قیافه سخن می گوید، به جان خودم سوگند که پدرش نیز مردی بود شاعر و قافیه پرداز! حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «ابن زیاد! زن را با سجع و قافیه چه کار است؟» نگاه ابن زیاد متوجه امام علی ابن الحسین علیهما السلام شد و گفت: این کیست؟ گفتند او علی پسر امام حسین علیه السلام است. ابن زیاد گفت: مگر خدا علی ابن الحسین علیهما السلام را نکشت!؟ امام سجاد علیه السلام علیه السلام فرمودند: «من برادری داشتم که نام او نیز علی ابن الحسین علیهما السلام بود و این قوم او را کشتند!» ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت! امام سجاد علیه السلام فرمودند: «خداوند است که جان ها را هنگام مرگ آنها می گیرد و کسانی را که نمرده اند به هنگام خواب قبض روح می فرماید.» ابن زیاد گفت: آیا تو هنوز جرأت داری که جواب مرا بدهی؟! این را بیرون برده و گردنش را بزنید! حضرت زینب سلام الله علیها به محض شنیدن این فرمان (قبیح) فرمودند: «ابن زیاد! تو که دیگر کسی را برای ما باقی نگذاشتی، حال اگر می خواهی او را بکشی پس مرا نیز همراه او بکش!» امام علی ابن الحسین علیهماالسلام فرمودند: «عمه جان آرامش خود را حفظ نما و ساکت باش تا من با او صحبت کنم.» امام سجاد علیه السلام سپس به ابن زیاد نگریست و فرمود: «ای پسر زیاد! آیا مرا با کشتن تهدید می کنی؟ آیا هنوز نمی دانی که کشته شدن عادت ما و شهادت مایه ی بزرگواری ماست!»(۱) ابن زیاد نگاه عجیبی به عمه و برادر زاده نموده گفت: در عجبم از خویشاوندی و مهرپیوندی ایشان؛ به خدا سوگند گمان می کنم زینب دوست می دارد هرگاه قرار شود برادر زاده ی او را بکشم او را با وی به قتل برسانم. آنگاه گفت: دست از او بردارید و بیماری و ناتوانی برای بیچارگی او کافی است.(۲) 📚منابع: ۱. لهوف، ص۲۱۷، کتاب ارشاد، ص۴۷۲. منتهی الآمال، ص۷۶۱. ترجمه کامل نفس المهموم ص۱۹۳. مقتل الحسین ( المقرّم) ص۴۲۱ ۲. ارشاد شیخ مفید صفحه۴۷۴ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: گرداندن سر شریف امام حسین علیه‌السلام در کوفه از زید ابن ارقم روایت شده وقتی که آن سر مقدس را عبور می‌دادند من در خانه خویش بودم و آن سر را بر نیزه کرده بودند. چون مقابل من رسید، شنیدم که این آیه را تلاوت می‌فرماید: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كاَنُواْ مِنْ ءَايَاتِنَا عجََبًا»(۱) سوگند به خدا که موی بر اندام من برخاست و صدا زدم که یا ابن رسول الله! امر سر مقدس تو والله از قصّه اصحاب کهف و رقیم عجیب‌تر است. روایت شده که به شکرانه قتل حسین علیه‌السلام چهار مسجد در کوفه بنیان کردند. نخستین را مسجد اشعث نامیدند، دوم مسجد جریره، سوم مسجد سماک، چهارم مسجد شبث بن ربعی لعنهم‌الله و به خاطر این بنیان‌ها شادمان بودند.(۲) سپس ابن زیاد دستور داد که سر شریف امام حسین علیه‌السلام را در کوچه‌های شهر کوفه بگردانند.(۳) راوی می گوید: ابن زیاد بالای منبر رفته، پس از حمد و ثنای الهی در ضمن سخنرانی خویش گفت: حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که حق را ظاهر ساخت و اهل حق را پیروز نمود، او که یاور امیرمؤمنان(یزید ملعون) و پیروانش بود، دروغگو پسر دروغگو را کشت!!! تا ابن زیاد این سخن را گفت قبل از این که بتواند کلام دیگری بر زبان جاری کند، عبدالله ابن عفیف ازدی که از برگزیدگان شیعه و از زهّاد زمان بود و دو چشم راست و چپش یکی را در جنگ صفّین و دیگری را در روز جنگ جمل از دست داده بود، از جای برخاست، او کسی بود که پیوسته در مسجد اعظم کوفه به سر می برد و تمامی روز را تا شب به نماز مشغول بود، او خطاب به ابن زیاد گفت: «ابن زیاد! دروغگو و پسر دروغگو تو هستی و پدر تو و کسی که تو را بر ما گماشته و پدر نابکار اوست. ای دشمن خدا! آیا فرزندان رسول خدا را می کشی و بر بالای منبر مسلمانان اینگونه سخن می گویی!؟» راوی می گوید: ابن زیاد خشمگین شده و بانگ برآورد که: چه کسی این سخنان را گفت؟ عبدالله گفت: «من بودم ای دشمن خدا ! آیا فرزندان پاک و مطهری که خداوند هرگونه آلودگی را از آنان دور ساخته می کشی و فکر می کنی که با وجود این مسلمان را نیز می باشی؟ ای وای(بر این مصیبت) کجایند مهاجرین و انصار تا از امیر طغیانگر تو یزید که خود و پدرش(معاویه) به زبان پیغمبر جهانیان لعنت شده اند، انتقام بگیرند؟!» ادامه دارد... 📚منابع: ۱. سوره الکهف آیه۹ ۲. منتهی الآمال ص۷۶۵. ترجمه کامل نفس المهموم ص۱۹۶ ۳. همان ص۷۶۴. ترجمه کامل نفس المهموم ص۱۹۵ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: سر شریف امام حسین علیه‌السلام در کاخ ابن زیاد عبیدالله ابن زیاد چون از ورود اهل بیت به کوفه آگاه شد، مردم کوفه را از خاص و عام اذن داد. لاجرم مجلس او از حاضر و آغاز کننده مجلس، پر شد. آن گاه امر کرد تا سر حضرت سیدالشهدا علیه السلام را در مجلس حاضر کنند. پس آن سر مقدس را به نزد او گذاشتند، از دیدن آن سر مقدس بسیار شاد شد و تبسم نمود و او را قضیبی(شاخه درخت) در دست بود که بعضی آن را چوبی گفته‌اند و جمعی تیغی رقیق دانسته اند. سر آن قضیب را به دندان ثنایای حضرت امام حسین علیه السلام می زد و می گفت: حسین را دندان های نیکو بوده. زید ابن ارقم که از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بود، در این هنگام پیرمردی گشته، در مجلس آن ملعون حاضر بود، چون این صحنه را دید؛ گفت: ای پسر زیاد! قضیب خود را از این لب‌های مبارک بردار، سوگند به خداوندی که جز او خداوندی نیست، من مکرر می دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله بر این لبها که موضع قضیب خود کرده‌ای بوسه می‌زد. این را گفت و بسیار گریست. ابن زیاد(ملعون)گفت: خدا چشم‌های تو را بگریاند، ای دشمن خدا! آیا گریه می کنی که خدا به ما فتح و نصرت داده است؟! اگرنه این بود که که پیرفرتوت (سالخورده و خرف شده) گشته‌ای و عقل تو زایل شده می‌فرمودم تا سر تو را از تن جدا کنند. زید که چنین دید، از جا برخاست و به سوی منزل خویش شتافت. 📚منابع: ۱. منتهی الآمال، ص۷۶۰ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: در راه شام پس از این رویدادها ابن‌زیاد سر مقدس امام حسین علیه‌السلام را با سه نفر به سمت یزید فرستاد و دستور داد تا زنان و کودکان را آماده سفر کنند و بر گردن علی ابن الحسین علیهماالسلام غل و زنجیر بزنند و آن‌ها را همراه شمر و محفر ابن ثعلبه به دربار یزید حرکت دهند.(۱) ابن زیاد سر مطهر را به زحر بن قیس داد و سر اصحاب هم به او داده شد و او را نزد یزید فرستاد و ابو برده بن عون ازدی و طارق ابن ابی ظبیان و جمعی از اهل کوفه را با او روانه کرد تا بر یزید وارد شوند.(۲) راوی می‌گوید: پیر مردی نزدیک اسرا آمد و خطاب به حرم حسین و بانوان آن حضرت که کنار مسجد ایستاده بودند، گفت: حمد و سپاس مخصوص خدایی است که شما را به قتل رسانید و هلاک نمود و با کشته شدن مردان شما، شهرها را امنیت بخشید و امیرمؤمنان را بر شما مسلط ساخت! امام سجاد علیه‌السلام به او فرمود: «ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده‌ای؟» پیرمرد گفت: آری! حضرت فرمودند: «آیا معنای این آیه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى »(۳) را می‌دانی؟ بگو ای پیامبر! من برای انجام رسالت خویش از شما اجر و مزدی نمی خواهم، جز این که با خویشاوندان من نیکی نمایید؟» پیرمرد گفت: آری! این آیه را در قرآن خوانده‌ام. حضرت امام سجاد علیه‌السلام فرمودند: خویشاوندان پیغمبر، ما هستیم. ای پیر مرد! آیا در سوره بنی اسراییل خوانده ای که: «حق خویشاوندان و نزدیکان را ادا نما؟» فرمودند: «آن خویشاوندان و نزدیکان (که مراد آیه می‌باشد) ماییم. ای پیرمرد! آیا این آیه را خوانده‌ای: «بدانید هرآنچه به عنوان غنیمت و سود می‌برید، خمس آن متعلّق به خدا و رسول او و نزدیکان رسول خدا می‌باشد.»؟ پیرمرد گفت: آری! حضرت امام سجاد عليه‌السلام به او فرمودند: ماییم خویشان و نزدیکان حضرت پیامبر. آیا این آیه را خوانده‌ای: همانا خداوند اراده کرده است که هرگونه رجس و ناپاکی را از شما خاندان دور کرده و شما را پاک و پاکیزه گرداند. پیرمرد گفت: آری! این آیه را نیز خوانده‌ام حضرت امام سجاد عليه‌السلام فرمود: ماییم آن خاندانی که خداوند آیه تطهیر را در شأن و منزلتشان نازل نمود. راوی گفت: پیرمرد سکوت نمود، در حالی که آثار پشیمانی در چهره‌اش نمایان بود، پس از لحظاتی گفت: تو را به خدا قسم می‌دهم، آیا این آیات قرآن در شأن شما نازل شده است؟ حضرت امام سجاد علیه‌السلام فرمودند: به خدا سوگند، بی هیچ شکّ و تردید، ما همان خاندان هستیم و به حقّ جدم رسول خدا که همان خاندانیم. راوی گفت: پیرمرد گریست، عمّامه خود را بر زمین کوبید، سپس رو به آسمان کرد و گفت: بارخدایا! من بیزاری می‌جویم از دشمنان جنّی و انسی آل محمّد. پیرمرد به حضرت گفت: آیا هنوز راه توبه برای من باز است؟! حضرت فرمودند: آری! اگر توبه نمایی، خداوند نیز توبه تو را خواهد پذیرفت و تو با ما خواهی بود. او عرض کرد: من توبه می‌کنم! هنگامی‌که این جریان به گوش یزید رسید، دستور داد تا او را بکشند.(۴) طبری به نقل از نویسنده «طبقات» و او نیز از «مالک ابن اسماعیل» و او از «سهل ابن شعیب» و او از پدرش و او نیز از «منهال» آورده است که: در شام بر چهارمین امام نور عبور کردم و حال او را پرسیدم. او فرمود: از مرد کهنسالی چون تو بعید است که از وضعیت ما آگاه نباشی. اگر نمی‌دانی بدان که: ما در این جامعه شرایطی مانند شرایط بنی اسراییل در استبداد فرعونیان داریم که قرآن می‌فرماید: «يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُم»(۵). در استبداد اموی کار ما به جایی رسیده است که با ناسازاگویی به سالار ما امیرمؤمنان بر فراز منبرها و خطبه‌های نماز جمعه به دشمنان ما تقرب می‌جویند. آنگاه فرمود: «منهال»! قریش به برکت وجود گرانمایه پیامبر، خود را از همه جهان عرب برتر شمرد و جهان عرب به برکت خورشید جهان افروز رسالت، خود را برتر از مردم گیتی شناخت و جهانیان نیز به این شکوه و برتری اعتراف کردند. و با اینکه طبق معیار آنان (که محمد صلی الله علیه و آله را مایه فخر و مباهات و برتری عرب و قریش می دانند) ما که فرزنـدان او هسـتیم و او از ماست، از همگان برتریم. اما همین قریش، هستی و حقوق ما را نیز غارت کرده و کار را به جایی رسانیده‌اند که حقوق انسانی ما را نیز رعایت نمی‌کنند. آری! این حال و روز ما در استبداد اموی است.(۶) 📚منابع: ۱. اولین تاریخ کربلا، ص۴۰۸ ۲.ترجمه کامل نفس المهموم ص۲۰۰. مقتل الحسین (المقرّم) ص۴۴۱ ۳. سوره الشوری آیه۲۳ ۴. لهوف، ص۲۳۶. منتهی الآمال ص۲۳۸. ترجمه کامل نفس المهموم ص۲۰۶. مقتل الحسین(المقرّم) ص۴۴۸ ۵. سوره البقره آیه۴۹ ۶. مقتل الحسین، ص۴۶۵. ترجمه کامل نفس المهموم ص۲۲۰ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: ورود اهل بیت علیهم‌السلام به مجلس یزید پلید  یزید ملعون چون از ورود اهل بیت علیهم‌السلام به شام آگاهی یافت مجلس آراست و به زینت تمام بر تخت نشست و ملاعین اهل شام را حاضر کرد و از آن طرف اهل بیت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را با سرهای شهدا علیهم‌السلام در دروازه دارالاماره برای درخواست اجازه حاضر کردند و نگاه داشتند. نخست زحر ابن قیس (لعنه الله) که مأمور بردن سر حضرت حسین علیه السلام بود اذن گرفت و بر مجلس یزید (پلید) داخل شد. یزید (لعنه الله) از او پرسید: وای بر تو خبر چیست؟ گفت یا امیرالمؤمنین! بشارت باد تورا که خدایت فتح و نصرت داد. به درستی که حسین ابن علی علیهما‌السلام با هجده تن از اهل بیت خود و شصت نفر از شیعیان خود بر ما وارد شدند. ما بر او عرض کردیم: جانب صلح و صلاح را رها نکند و سر به فرمان عبیدالله ابن زیاد فرود آورد و اگر چنین نمی‌کند، مهیای جنگ شود. ایشان اطاعت عبیدالله ابن زیاد را قبول نکردند و جانب جنگ را اختیار نمودند. پس صبحگاه که آفتاب طلوع کرد با لشکر بر ایشان حمله کردیم و با شمشیر برهنه بر ایشان حمله ور شدیم و سرهای ایشان را با شمشیرها از بدن جدا کردیم. پس سوگند به خدا یا امیرالمؤمنین! با اندک زمانی که ناقه را نهر کنند تمام آنها را با تیغ کشتیم و اول تا آخر ایشان را گردن زدیم. یزید لحظه‌ای سر را به زیر انداخت و گفت: اگر حسین را نمی‌کشتید من از کردار شما بیشتر خشنود می‌شدم. شیخ مفید رحمه الله فرمود: حضرت سید سجاد علیه السلام در بین راه شام با هیچ کس از آن کافران که همراه سر مقدس بودند صحبت نکرد(۱) و یزید گاهی با گفتن این نوع کلمات شاید می‌خواست به مردم بفهماند که من به قتل حسین دستور ندادم و راضی به آن نبودم. و گروهی از اهل تاریخ گفته‌اند که چون خبر ورود اهل بیت علیهم‌السلام به یزید رسید، او در قصر خود با دیدن سرهای به نیزه ابیاتی را خواند و مراد آن ملحد اظهار کفر و زندقه و کیفر خواستن از رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بوده یعنی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم پدران و خویشان مرا در جنگ بدر کشت، من خونخواهی از اولاد او نمودم. از معصوم علیه‌السلام روایت شده که چون سر مطهّر امام حسین علیه‌السلام را به مجلس یزید (ملعون) آوردند، مجلس شراب برپا کرد و با درباریان خود شراب، زهرمار می‌کرد و با ایشان شطرنج بازی می‌کرد و شراب به یاران خود می‌داد و می‌گفت: بیاشامید، که این شراب مبارکی است، که سر دشمن ما نزدمان گذاشته شده است و شاد و خرم گردیده‌ام و ناسزا به حضرت امام حسین و پدر و جد بزرگوار او علیهم‌السلام گفت و هر مرتبه که در قمار بر حریف خود پیروز می‌شد، سه پیاله شراب زهرمار می‌کرد و ته جرعه شومش را پهلوی تشتی که سر مقدّس آن سرور در آن گذاشته بودند، می‌ریخت.(۲) 📚منابع: ۱. مقتل الحسین، ص۴۶۵-۴۶۶، ترجمه کامل نفس المهموم، ص۲۲۰ ۲.منتهی الآمال با اختصار، ص۷۸۷-۷۸۹، مشابه این مطلب در کتاب ارشاد شیخ مفید، ص۴۷۷، ترجمه کامل نفس المهموم، ص۲۰۰-۲۰۱ @sh_hosein
••• 📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: ورود اهل بیت علیهم‌السلام به مجلس یزید پلید. قسمت ۲ به روایت شیخ جلیل، علی ابن ابراهیم القمی از حضرت صادق علیه‌السلام آمده که چون سر مبارک حضرت سیدالشهداء را با حضرت علی ابن الحسین و اسرای اهل بیت علیهم السلام بر یزید وارد کردند، او گفت: ای علی ابن الحسین! حمد، خدایی را که کشت پدرت را. حضرت فرمود: لعنت خدا بر کسی که کشت پدر مرا. یزید چون این جمله را شنید خشمگین شد و فرمان قتل آن حضرت را داد. حضرت فرمود: اگر مرا بکشی، پس دختران رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم چه کسی به منزلگاهشان برگرداند در حالی که محرمی جز من ندارند. پس یزید سوهانی خواست و شروع کرد به سوهان کردن غل جامعه که بر گردن آن حضرت بود. سپس یزید این آیه را خواند: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثير»(۱) یعنی گرفتاری‌هایی که به مردم می‌رسد به سبب کارهای خودشان است و خدا از بسیاری در می‌گذرد. حضرت فرمود: این آیه درباره ما نیامده بلکه آنچه درباره ما نازل شده این است: «ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها»(۲) مضمون آیه این است که: نمی‌رسد مصیبتی به کسی در زمین و نه به جان‌های شما انسان‌ها مگر آنکه در لوح محفوظ نوشته شده است. پیش از آنکه خلق کنیم انسان را تا که افسوس نخورد بر آنچه از دست ایشان رفته و شاد نشود برای آنچه به دست آورد. پس حضرت فرمود: مایییم کسانیکه چنین هستند. یزید (ملعون) فرمان داد تا آن سر مبارک را در تشتی در پیش روی او نهادند و اهل بیت علیهم‌السلام را در پشت سر او تا به سر حسین علیه‌السلام نگاه نکنند. حضرت سجاد علیه‌السلام چون نگاهش به سر مقدس افتاد پس از آن هرگز از سر گوسفند غذا میل نفرمود و چون نظر حضرت زینب سلام‌الله‌علیها بر آن سر مقدس افتاد بی طاقت شد و گریبان خود چاک داد و باصدای حزینی که دل‌ها را مجروح می‌کرد ندبه آغاز نمود. پس یزید خبیث پلید ساکت بود، سپس صدای زنی هاشمیه که در خانه یزید بود، به نوحه و ندبه بلند شد و حاضران بار دیگر گریستند و یزید بی‌حیا از این کلمات به هیچ وجه متأثر نشد و چوب خیزرانی خواست و به دست گرفت و بر دندان‌های مبارک آن حضرت می‌زد و اشعاری را می سرود.(۳) چون ابو برزه اسملی که حاضر مجلس بود و او یکی از صحابه رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بود، دید که یزید چوب بر دهان مبارک حضرت حسین علیه‌السلام می‌زند، گفت: ای یزید وای بر تو! آیا دندان حسین علیه پ‌السلام را با چوب خیزران می‌زنی؟ گواهی می‌دهم که من دیدم رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را که دندان‌های او و برادر او حسن علیه‌السلام را می‌بوسید و می‌مکید و می‌فرمود: شما دو سید جوان اهل بهشتید، خدا بکشد، کشنده شما را و لعنت کند، قاتل شما را و جهنم را برای او آماده کند.(۴) یزید چون از این جملات عصبانی شد، دستور داد او را به زمین کشیدند و از مجلس بیرون بردند. هند دختر عبدالله ابن عامر و همسر یزید هنگامی که از حرم سرای یزید سخنان ابوبرزه اسلمی را شنید، با چهره پوشیده وارد مجلس شد و گفت: ای یزد، آیا این سر مقدس حسین پسر فاطمه دختر پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است؟ گفت بله! ابن زیاد در مورد ایشان عجله کرد و او را به شهادت رسانید.(۵) 📚منابع: ۱. سوره الشوری، آیه۳۰ ۲. سوره الحدید، آیه۲۲ ۳. ترجمه نفس المهموم، ص۲۱۱ ۴. لهوف ص۲۴۳. منتهی الآمال ص۷۹۴. اولین تاریخ کربلا ص۴۱۱ (البته در همین کتاب به تقل از تذکره و تاریخ طبری آمده است که گوینده این سخن و اعتراض کننده به یزید انس ابن مالک بوده است.). مقتل الحسین(المقرم) ص۴۵۷ ۵. اولین تاریخ کربلا، ص۴۱۲. مقتل الحسین (المقرّم)، ص۴۵۹ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: ورود اهل بیت علیهم‌السلام به مجلس یزید پلید، قسمت ۳ حضرت زینب سلام‌الله‌علیها برخاست و خطبه خواند که خلاصه آن چنین است: حمد و ستایش مختصّ یزدان پاک است و درود و صلوات برای خواجه لولاک رسول او محمّد و آل او صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است. به درستی که خداوند راست فرموده: «ثُمَّ كاَنَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَُواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بَِايَاتِ اللَّهِ وَ كاَنُواْ بهَِا يَسْتَهْزِءُون»(۱) حضرت زینب سلام‌الله‌علیها به وسیله این آیه مبارکه اشاره فرمودند که: یزید و پیروان او (لعنهم الله) که از فرمان خدا سرپیچی کردند و آیات خدا را انکار کردند بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود. آنگاه رو به یزید کردند و فرمودند: ای یزید! آیا گمان می‌کنی که چون زمین و آسمان را بر ما تنگ کردی و ما را شهر به شهر مانند اسیران کوچ دادی از منزلت و مکانت ما کم کردی و بر حشمت و کرامت خود افزودی و نزدیکی خود را در حضرت یزدان زیاد کردی که از این جهت آغاز تکبر کردی و بر خود برتر بینی افزودی و یکباره شاد و خوشحال گشتی که دنیا برای تو فراهم شده است و سلطتنت برای تو مهیا گشته است؟! نه چنین نیست، لحظه‌ای به خود برگرد، مگر فراموش کردی فرمایش خدا را که فرموده: «البته گمان نکنند آنان که کفر ورزیدند که زمانی که به آن‌ها مهلت داده شده است برای ایشان بهتر است، به درستی که مهلت دادیم به ایشان تا بر گناه خود بیفزایند و عذابی مهین برای ایشان مهیا گشته است. آیا این راه عدالت است ای پسر طُلَقا که زنان و کنیزان خود را در پشت پرده قرار دهی و دختران رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را چون اسیران، شهر به شهر بگردانی؟! ای یزید! پلید قسم به خدا که نشکافتی مگر پوست خود را و نبریدی مگر گوشت خود را ! ای یزید! اگر امروز ما را غنیمت خود دانستی به زودی این غنیمت موجب ضرر تو می گردد، در هنگامی که به دست نیاوردی مگر آنچه را که پیش فرستادی و خداوند بر بندگان ستمکار نمی باشد و شکایت ما در محضر اوست و همچنین اعتماد ما به اوست، اکنون هر حیله و نیرنگی که می توانی به کار ببر و در دشمنی ما کوشش کن. با این همه به خدا سوگند که یاد ما را نمی توانی محو کنی و وحی ما را نمی توانی دور کنی و غایت و نهایت ما را درک نخواهی کرد و ننگ کردار خود را از خود نمی توانی دور کنی و رأی تو دروغ و علیل است و ایام سلطنت تو کم و روزگار تو گذرنده است، در روزی که منادی حق ندا کند که لعنت خدا برستمکاران است.(۲) یزید موافقت نمی کرد که حضرت زینب سلام الله علیها را به این سخنان درشت و کلمات مذمّت آمیز مورد غضب و خشم خود قرار دهد، بنابراین از زنان خواننده درخواست کرد که ترانه های مستی بخوانند. در این هنگام یکی از مردم شام نگاهش به فاطمه دختر امام حسین علیه السلام افتاد و گفت: ای امیر مؤمنان! این کنیز را به من بده! فاطمه در این حال به عمه اش زینب گفت: عمه جان یتیمی ام کافی نیست، که باید کنیز هم بشوم؟! حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: نترس این بدکار نمی تواند کاری بکند. یزید گفت: من می توانم این کار را انجام دهم. زینب سلام الله علیها فرمودند: به خدا سوگند این کار برای تو ممکن نیست، مگر آنکه از دین ما خارج شوی. یزید خشمگین شد و گفت: به درستی که پدر و برادر تو از دین خارج شده اند. حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: به وسیله دین خدا و دین پدر و برادر من تو و پدر تو هدایت یافتند اگر مسلمان باشید. یزید گفت: دروغ می گویی ای دشمن خدا ! حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: ای یزید! اکنون تو امیر و پادشاهی و آنچه می خواهی از روی ستم ، فحش و ناسزا می گویی. یزید گویی شرم کرد. آن مرد شامی از یزید پرسید: که ایشان چه کسانی می باشند؟ یزید گفت: او فاطمه دختر حسین علیه السلام و آن زن دختر علی علیه السلام است. مرد شامی گفت: حسین پسر فاطمه و علی پسر ابوطالب؟! یزید گفت: بله! مرد شامی گفت: خداوند تو را لعنت کند ای یزید ! عترت پیامبر را می کشی و ذریه او را اسیر می کنی؟! به خدا سوگند که گمان می کردم که ایشان از اسیران روم باشند. یزید گفت: به خدا سوگند تو را نیز به ایشان ملحق می کنم و دستور داد او را گردن زدند.(۳) 📚منابع: ۱. سوره الروم، آیه۱۰ ۲.ترجمه کامل نفس المهموم، ص۲۱. با کمی اضافات، مقتل الحسین (المقرّم) ص۴۶۱ ۳. لهوف ص۲۵۳. منتهی الآمال، ص۷۹۹. ارشاد شیخ مفید، ص۴۷۹. ترجمه کامل نفس المهموم ص۲۱۳. مقتل الحسین ص۴۶۱ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: ورود اهل بیت علیهم‌السلام به مجلس یزید پلید، قسمت آخر حضرت زینب سلام‌الله‌علیها برخاست و حضرت سجاد علیه السلام از یزید رخصت گرفت و بر بالای منبر رفت. پس فرمود: ای مردم! خداوند ما اهل بیت رسالت را شش خصلت داده است و به هفت فضیلت ما را بر سایر مردم برتری داده است. به ما علم و بردباری، جوانمردی، فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان و به ما فضیلت عطا فرموده است. به ما فضیلت داده است از آن جهت که نبی مختار محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از ماست و صدیق اعظم علی مرتضی علیه‌السلام از ماست و جعفر طیار که با دو بال خویش در بهشت با ملائکه پرواز می‌کند از ماست، حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از ماست. دو سبط این امت حسن و حسین علیهماالسلام که دو سید جوانان اهل بهشتند از ماست. هر که مرا شناسد، شناسد و هر که مرا نشناسد، من خبر می‌دهم او را به حسب و نصب خود. و پیوسته مفاخر خویش و مدائح آبا و اجداد خود را ذکر فرمود تا آن که فرمود: منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند سیده النساء، منم فرزند امام مقتول به تیغ جفا، منم فرزند لب تشنه صحرای کربلا و... پس آن قدر مدائح اجداد گرانقدر و مفاخر ایشان را یاد کرد که خروش از مردم برخاست و یزید ترسید که مردم از او برگردند، پس به مؤذن اشاره کرد که اذان بگوید و چون به جمله اَشهَدُاَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله رسید، حضرت فرمود: ای یزید (پلید)! بگو این صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم جد تو است یا جد من؟! اگر جد تو است که دروغ می‌گویی و کافر می‌شوی و اگر جد من است، پس چرا عترت او را کشتی و فرزندانش را به اسارت بردی؟! آن ملعون چیزی نگفت و به نماز ایستاد.(۱) چون یزید از انگیزه فتنه بیمناک شد از راه دوستی و مدارا با اهل بیت علیهم‌السلام برخورد می‌کرد و گاه‌گاهی حضرت سجاد علیه‌السلام را به حضور می‌طلبید و قتل حسین علیه‌السلام را به گردن ابن زیاد می‌انداخت و با این کار می‌خواست که ملک و سلطنت خود را حفظ کند و اگر نه این بود که در هر مجلس شرابش سر آن امام را نزد خود می‌گذاشت و شراب می‌نوشید. در کتاب کامل بهایی از حاویه نقل شده که زنان خاندان نبوت در حالت اسیری حال مردانی که در کربلا شهید شده بودند را بر پسران و دختران ایشان مخفی نگه می‌داشتند و هر کودکی را وعده می‌دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است باز می‌آید، تا این که ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکوچکی بود چهار ساله، شبی از خواب بیدار شد. گفت: پدر من، حسین علیه‌السلام کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان بود، زنان و کودکان همگی به گریه افتادند و شیون از ایشان برخاست. یزید (بی حیا) خواب بود، از خواب بیدار شد و از حال قضیه پرسید. به او خبر دادند که حال چنین است. آن لعین گفت که: بروند و سر پدر را بیاورند و در کنار او گذارند. پس آن سر مقدس را آوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند. [در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.](۲) پرسید این چیست؟ گفتند: سر پدر توست، آن دختر ترسید و فریاد برآورد و رنجور شد. و در بعضی مؤلفات چنین نوشته شده که سر را به سینه چسبانیده و گفت: پدر جان چه کسی تو را با خونت خضاب کرده؟ پدر چه کسی رگ گردنت را بریده؟ پدر چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده؟ پدر جان بعد از تو به چه کسی امیدوار باشم؟ پدر چه کسی یتیم را نگهداری می‌کند، تا بزرگ شود؟ و این سخنان را گفت تا آنکه لب به لب آن سر نهاد و سخت گریست تا از هوش رفت و چون او را تکان می‌دادند روحش پرواز کرده بود.(۳) 📚منابع: ۱. ترجمه کامل نفس المهموم ص۲۱۵ الی۲۱۶ ( با کمی اضافات). مقتل الحسین، ص۴۵۳ ۲.منتهی الآمال،خلاصه وقایع از ص۷۸۷ و ۸۰۸ ۳. ترجمه کامل نفس المهموم، ص۲۱۸ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: جایگاه اهلبیت علیهم‌السلام در شام راوی می‌گوید: یزید که خدا او را لعنت کند به علی بن الحسین علیهماالسلام وعده داد تا سه خواسته او را برآورده کند و اما خواسته های امام سجاد علیه السلام: ۱. اجازه برای آخرین ملاقات با سر مقدس پدرش حسین علیه السلام و وداع با ایشان. ۲. باز گرداندن هر چه از آنها به غارت رفته بود. ۳. اگر بخواهد او را بکشد کسی را مأمور کند تا زنان را به حرم جدشان در مدینه برساند. یزید به امام سجاد عليه‌السلام گفت: ۱. چهره پدرت را که هرگز نخواهی دید. ۲. درباره کشتن تو، تو را بخشیدم. ۳. و هر چه از اموال شما را که غارت کرده اند، من خود چندین برابر قیمت آن را به تو خواهم پرداخت. امام فرمودند: من مال تو را نمی‌خواهم و از این جهت خواستار اموال غارت شده هستم که در بین آن‌ها پارچه‌ای بافته دست حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها دختر محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‌باشد و روسری و گردنبند و پیراهن آن حضرت نیز جزء غارت شده هاست. یزید اموال را به اضافه دویست دینار به علی بن الحسین علیهماالسلام بازگرداند و امام پول‌ها را بین فقرا تقسیم نمودند.(۱) سپس فرمان داد اهل بیت علیهم‌السلام را در مکانی که نه از سرما و نه از گرما در امن بودند، جای دادند. آنها در آنجا بودند تا آنکه پوست صورت‌هایشان ترک برداشت و در مدت اقامت در دمشق همواره مشغول عزاداری برای حسین علیه‌السلام بودند.(۲) تمامی زنان خاندان معاویه به پیشواز اسرا رفتند و سه روز سوگواری عمومی و عزای ملی بر پای کردند.(۳) بعد از مدتی که اهل بیت علیهم‌السلام در شام بودند یزید دستور داد که اسیران خاندان حسین علیه‌السلام را به وطن هایشان و مدینه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بازگردانند. 📚منابع: ۱. لهوف، ص۲۶۳. ترجمه کامل نفس المهموم، ص۲۲۲ ۲. همان ص۲۵۵. ترجمه کامل نفس المهموم، ص۲۱۸ ۳. اولین تاریخ کربلا پایین صفحه۴۱۵. ترجمه کامل نفس المهموم، ص۲۲۲. مقتل الحسین ص۴۶۷ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: اُسراء در دمشق در برخی منابع آمده است اهل بیت علیهم‌السّلام حدود هفت روز در دمشق به عزاداری پرداختند، در روز هشتم یزید آنها را فراخواند و پیشنهاد ماندن در دمشق را به آنان مطرح کرد؛ اما اهل بیت علیه‌السّلام خواستار مراجعت به مدینه بودند. و ندبوه علی ما نقل سبعة ایام- فلما کان الیوم الثامن دعاهن یزید- و عرض علیهن المقام فابین- و ارادوا الرجوع الی المدینة. (۱)  در برخی از منابع آمده است: «یزید با احضار امام سجاد علیه‌السّلام اسرا را در رفتن به مدینه و یا ماندن با اکرام و احترام در شام مخیر ساخت و اهل بیت علیه‌السّلام خواستار بازگشت شدند.» یزید به حضرت گفت: ان احببت ان تقیم عندنا فنصل رحمک و نعرف لک حقک فعلت. و ان احببت ان اردک الی بلادک و اصلک. قال: بل تردنی الی بلادی. (۲)  طبق نقلی دیگر یزید وقتی می‌خواست کاروان اسرا را به طرف مدینه حرکت دهد، علی بن حسین علیه‌السلام را نزد خود فرا خواند و با او خلوت کرد و به حضرت گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه (عبیدالله) را آگاه باش اگر من با پدرت برخورد کرده بودم، هیچ چیز از من نمی‌خواست جز آن که به او می‌دادم و به هر نیرویی از مرگ او جلوگیری می‌کردم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. هر حاجتی داری برای من بنویس تا اجابت شود. «و لما ارادوا ان یخرجوا دعا یزید علی بن الحسین ثم قال: لعن الله ابن مرجانة، اما و الله لو انی صاحبه ما سالنی خصله ابدا الا اعطیتها ایاه، و لدفعت الحتف عنه بکل ما استطعت و لو بهلاک بعض ولدی، و لکن الله قضی ما رایت، کاتبنی و انه کل حاجه تکون لک». (۳)  در واقع یزید می‌خواست با رفع اتهام از خویش از طرفی عبیدالله را مقصر معرفی کند و از طرفی این امر را، خواست خدا (جبر) جلوه دهد. (یزید و پدرش معاویه در صدد گسترش اندیشه جبر گرایی بودند.) این در حالی بو د که یزید پس از واقعه کربلا به ابن زیاد جایزه داد و او را از حاکمیت بصره و کوفه عزل نکرد. یزید نه تنها عبیدالله را برکنار نکرد، بلکه او را تشویق هم کرد. مسعودی می‌نویسد: «یزید روزی به شراب نشسته بود و ابن زیاد طرف راست او بود، و این بعد از قتل حسین علیه‌السّلام بود، رو به ساقی خود کرد و شعری بدین مضمون خواند: جرعه‌ای بده که جان مرا سیراب کند و نظیر آن را به ابن زیاد بده که رازدار و امین من است و همه جهاد و غنیمت من به او وابسته است. سپس به خوانندگان گفت که شعر او را با آواز و ساز بخوانند.» (۴) 📚منابع: ۱. بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۹۶ ۲. الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳. المنتظم، ج۵، ص۳۴۵. انساب اشراف، ج۳، ص۲۱۷ ۳. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۲. الارشاد، ج۲، ص۱۲۲. الکامل، ج۴، ص۸۷ ۴. مروج الذهب، ج۳، ص۶۷ @sh_hosein
📖حوادث بعد از واقعه عاشورا ✍️موضوع: مأموریت نعمان بن بشیر وقتی کاروان آماده سفر شد، یزید نعمان بن بشیر را به ریاست گروهی مامور بازگرداندن آن‌ها به مدینه کرد نعمان بن بشیر و همراهانش موظف شدند با اسرا برخورد شایسته‌ای داشته باشند و احترام آن‌ها رعایت کرده و هنگام استراحت از کاروان آن‌ها فاصله بگیرند.(۱) یزید به نعمان بن بشیر دستور داد به همراه عده‌ای دیگر که گفته شده تعداد آن‌ها ۳۰ نفر بوده است. و وجه معه رجلا فی ثلاثین فارسا یسیر امامهم.(۲) اسرای کربلا را به مدینه بازگردانند.(۳) یزید دستور داده بود: هر کجا کاروان آن‌ها برای استراحت توقف کرد آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان پراکنده شوند، و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد یا قضای حاجت کند از آنان شرم نکند، آن‌ها نیز چنان چه یزید سفارش کرده بود با اسرا مدارا کرده و مراعات‌شان نمودند تا به مدینه رسیدند.(۴) در مسیر شام به کربلا یا مدینه ماموان یزید با اهل بیت علیهم‌السلام با خوبی رفتار کردند. طبری از ابی مخنف نقل می‌کند که حارث بن کعب به نقل از فاطمه بنت علی می‌گوید به خواهرم زینب گفتم: خواهر جان این مرد شامی در همراهی ما نیک رفتار بود، می‌خواهی چیزی به او بدهیم؟ او گفت: به خدا ما چیزی جز زیور و زینت خویش نداریم من گفتم: زیورهایمان را به او می‌دهیم. دست بند و ساق بند خویش را درآوردم خواهرم نیز دست بند و ساق بند خویش را بیرون آورد و پیش او فرستادیم و از او به خاطر رفتار نیکویش تشکر کردیم. مرد شامی گفت: و الله ما فغلته الا لله و لقرابتکم من رسول الله؛ من به خدا این کار را جز برای رضایت خدا و به خاطر قرابت شما به رسول الله انجام ندادم». (۵) 📚منابع: ۱. الارشاد، ج۲، ص۱۲۲. وقعة الطف، ص۲۷۲ ۲. اخبار الطوال، ابوحنیفه، ص۲۶۱ ۳. الارشاد، ج۲، ص۱۲۲. ۴. الارشاد، ج۲، ص۱۲۲. اعلام الوری، ج۱، ص۴۷۵ ۵. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۲ و ۴۶۳. @sh_hosein
🗓 ‌۲۹ محرم، رسیدن کاروان اسرا به شام در این روز اسراى اهل بیت (ع) به حوالى شام رسیدند. ابراهیم بن طلحه بن عبدالله جلو آمد و به امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) نزدیک شد، و کینه‌هایى که از جراحت شمشیرهاى جنگ جمل در سینه ذخیره کرده بود ظاهر ساخت و به حضرت گفت: دیدى غلبه با کیست؟ حضرت فرمود: اگر مى‌خواهى بدانى غالب کیست صبر کن تا هنگام نماز اذان و اقامه بگو، آن وقت مى‌دانى آوازه چه کسى تا قیامت باقى است.‌ ‌ 📚 قلائد النحور: ج محرم و صفر، ص ۳۳۶ @sh_hosein