❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_سوم_قسمت۱
☘عقیله با رزمندهای به نام <<فرجالله زال بهبهانی>> در آبادان ازدواج کرد.
🌱#مریم خیلی خوشحال بود. قبل از ازدواج کلی با عقیله صحبت کرد.
_ببینم عقیله به هدفت از ازدواج فکر کردهای به اینکه چه برنامهای داری و چطوری میخواهی فرزندانت را تربیت کنی؟ شوهر تو رزمنده است و با دشمن میجنگد. تو باید تربیت بچههایت را به عهده بگیری. فکر نکن ازدواج یک امر آسان است. به همه مسائل فکر کن. تو این اوضاع جنگی نباید توقع داشته باشی که همسرت هر شب دیدنت بیاید. باید با سختی و دوری از همسرت کنار بیایی.
☘عقیله از اینکه #مریم این قدر به مسائل ریز توجه میکند تعجب کرده بود.
□
🌷مهدی بیداری تازه بیست و دو ساله شده بود. مادرش ننه محمد از اینکه برادر کوچکتر مهدی ازدواج کرده و هنوز مهدی سر و سامان نگرفته خیلی غصه میخورد. همیشه وقتی مهدی به مرخصی میآمد، ننه محمد به مهدی اصرار میکرد که ازدواج کند و مهدی همیشه خنده، خنده میگفت:
_مادر جان چند بار بگویم. من میخواهم در سی سالگی ازدواج کنم! و ننه محمد حرص میخورد و چیزی نمیگفت.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
✨بِسْمِ اللّهِ النُّور✨
الحمدلله علی کل حال
دیروز بعد از ظهر رسیدیم ایران. بابت تأخیر در ارسال ادامه #داستان_مریم در این دو روز شرمندهایم، التماس دعا داریم از بزرگواران. ان شاءالله از امروز ادامه #داستان_مریم رو ارسال میکنیم.
#نجف_اشرف
#مضیف_امام_علی_ع
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_سوم_قسمت۲
🍃اما آن روز وقتی مهدی به خانه آمد، ننه محمد دید که مهدی در خودش است و انگار حرفی در دل دارد و نمیتواند بر زبان بیاورد. برای مهدی چایی آورد، نشست کنارش و پرسید:
_ببینم پسرم، اتفاقی افتاده، چیزی شده؟
🌷مهدی در حالیکه سرش را پایین انداخته بود با خجالت گفت:
_میترسم حرفی بزنم و بگویید مهدی چه قدر پررو است.
_نه مادر، این حرفها چیه. حالا بگو چی شده.
🌷مهدی لبخند زد و سرخ شد.
_از امام خمینی پیامی خواندم که هر رزمنده ای ازدواج کند شهادتش پیش خدا مقبولتر است.
🌴ننه محمد با خوشحالی صورت مهدی را بوسید.
_حالا کسی را در نظر داری؟
_نه مادر خودتان هر که را صلاح دانستید من قبول دارم. فقط خواهش میکنم به خانوادهی عروس بگویید که من رزمندهام و تا وقتی دشمن را ادب نکرده باشیم دست از جهاد نمیکشم.
🌴ننه محمد به این و آن سپرد تا دختری مناسب برای مهدی بیابند. خودش هم بیش از بیستجا به خواستگاری رفت اما هیچکدام را نپسندید. شگفت زده شده بود که حالا که مهدی قصد ازدواج دارد چرا دختری مناسب پیدا نمیشود.
🍃تا آن که خانم رحمانی؛ زن داداش ننه محمد برای او خبر آورد که دختری مؤمن و مناسب از هر نظر برای مهدی پیدا کرده است.
_دختر حاج لطیف فرهانیان است. مهدی فرهانیان همان اوایل جنگ در دارخوین شهید میشود و عروس خانم که از دختران متعهد است که در بیمارستان شرکت نفت به همراه خواهر دیگرش به مجروحین خدمت میکند.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهید مهدی زین الدین:
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند…
نثار روح بلندشان صلوات 🥀🥀
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
#اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم اَجمَعِین 🌹
#نجف_اشرف
#وادی_السلام
#مزار_شهید_هادی_ذوالفقاری
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
📍کانال رسمی شهید احمد مکیان
❞
https://eitaa.com/shahid_ahmadmakian
من میترا نیستم
➩☘↷
♡↝ @sh_zeynabkamae
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_سوم_قسمت۳
🌴ننه محمد با خوشحالی گفت:
_اگر بشود قبل از رفتن به خواستگاری یک جوری ببینمش خیلی خوب میشود.
🍃خانم رحمانی گفت:
_بسیار خُب، شب جمعه میرویم مزار شهدا، آنجا میبینیمش.
🥀شب جمعه ننه محمد و خانم رحمانی به مزار شهدا رفتند. ننه محمد در نزدیکی مزار شهید مهدی فرهانیان دو دختر چادری را دید. دلش غنج رفت. به خانم رحمانی گفت:
_خدا خیرت بدهد. این دوتا که یکی از یکی بهترند! حالا شما کدام یکی را در نظر دارید؟
_آن دختر که پایین مزار نشسته #مریم است و دیگری که بالای مزار دارد قرآن میخواند فاطمه است. من فاطمه را در نظر دارم.
□
🌾چند روز بعد خانوادهی بیداری منزل حاج لطیف رفتند و فاطمه را خواستگاری کردند. ننه هادی راضی نبود. نه اینکه مهدی را نپسندیده باشد. خیلی هم از مهدی خوشش آمده بود. ناراحتیاش از این بود که #مریم در خانه بماند و فاطمه که دختر کوچکتر است ازدواج کند.
🌱 #مریم با ننه هادی خیلی صحبت کرد.
_ببین ننه، ببخشید که پررویی میکنم، اما من هنوز همسر مورد نظرم را پیدا نکردهام. اجازه بدهید فاطمه به خانه بخت برود. بعد اگر قسمت شد من هم ازدواج میکنم.
_آخر ننه جان جواب حرفهای مردم را چه بدهم؟
_با مردم چکار داریم؟ اصل، خوشبختی فاطمه است. آقا مهدی هم الحمدلله جوان برازنده و مؤمنی است.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_سوم_قسمت۴
🍀ننه هادی راضی شد اما حالا نوبت بحث و جدل فاطمه با #مریم بود:
_ببینم #مریم! تا حالا هر دوی ما به بهانهی ادامه تحصیل و جنگ به خواستگارانمان جواب رد میدادیم، حالا چی شده تو اصرار داری که من با ایشان ازدواج کنم. اصلاً چرا خودت که بزرگتر از من هستی ازدواج نمیکنی؟
_ببین فاطمه، نمیخواستم این حرف را بزنم. اما حالا میزنم. من ازدواج نکرده شهید میشوم و اگر من شهید شوم تو هیچ وقت عروسی نمیکنی.
_این حرف را نزن #مریم! چطور دلت میاد؟
_به خدا تو بهترین خواهر منی. خودت این را خوب میدانی که من حرفهایم را به تو میزنم. غیر از روابط خواهرانه تو بهترین دوست منی. خواهش میکنم حرفم را رد نکن.
🍃و فاطمه دیگر حرفی نزد.
🌿چند روز بعد #مریم و فاطمه و ننه هادی به همراه مهدی و پدر و مادر او برای خرید ازدواج به اهواز رفتند. #مریم به فاطمه اصرار میکرد که سعی کند مراسم عروسیاش ساده و کم خرج برگزار شود.
☘وقتی در بازار اهواز آن دو پشت سر مهدی و ننه محمد و ننه هادی به مغازهها میرفتند. #مریم به فاطمه گفت:
_راستی فاطمه تو صاحب دختر میشوی. شاید من دخترت را نبینم. اسمش را مریم بگذار.
_همین یک #مریم که تو باشی برای کل خانواده بس است.
و هر دو خندیدند.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_سوم_قسمت۵
🌸مراسم ازدواج فاطمه خیلی ساده برگزار شد. جنگ بود و آتش توپها و خمپارهها مانع از روال عادی زندگی نشده بود. مردم شهرهای جنگ زده به زندگی ادامه میدادند و خانوادهی فرهانیان از همین مردم بودند.
🌱#مریم در دفترچه خاطراتش نوشته است.
<<سرانجام با برکناری بنیصدر به عنوان فرماندهی کل قوا و پس از آن عزل او از ریاست جمهوری، جانی دوباره در کالبد رزمندگان خسته از خیانتها و ناملایمتهای ناشی از بی کفایتی بنیصدر، دمیده شد.
در سرتاسر جبههها شوری دوباره دمیده شد و با آمدن داوطلبان مردمی در پنجم مهرماه و طی عملیات ثامنالائمه، حصر آبادان شکسته شد.
شور و حال مردم ناگفتنی بود. شهر من دوباره با تمام وجود نفس میکشید. و حالا نوبت خرمشهر بود. و عملیات حماسی بیتالمقدس با رمز <<یاعلی>> آغاز شد. دشمن بعثی تاب توان در برابر خیل رزمندگان تازه نفس و از جان گذشته را نیاورد و سرانجام خرمشهر پس از نزدیک به دو سال بار دیگر به دامان پربرکت ایران بازگشت. بله خرمشهر با خونهای جوانان غیور ایران متبرک و آزاد و رها شد. خدایا به خاطر این همه لطف و کرم، تو را سپاسگزارم. ای شهیدان راه وطن، ما را دریابید. ✨مهدی جان، میدانم که روحت خوشحال است. من فتح خرمشهر را بر سر مزارت جشن گرفتم.>>
□
☘عقیله صاحب پسری شد و اسمش را مجتبی گذاشتند. #مریم برای مجتبی لباس دوخت. عقیله خیلی خوشش آمد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian