❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_پنجم_قسمت۳
🌱 #مریم کمی فکر کرد و گفت:
_خب این شد حرفی. اما به شرطی که حقوق نگیرم.
_وای تو چقدر ناز و ادا داری #مریم. خب حالا اسم شریف و فامیلی محترم و تاریخ تولد و شماره شناسنامه و آدرس و...
_ بسه سنیه، بده خودم مینویسم.
_ #مریم شروع به پر کردن فرمها کرد. << #مریم فرهانیان. فرزند: لطیف. متولد ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ در آبادان، شماره شناسنامه ۲۲۸۵، صادره از آبادان و این هم آدرس.
□
🍀سنیه به دیدن سیما رفته بود. اما دلش پیش #مریم مانده بود. حالا #مریم با او در منزل پدری سنیه زندگی میکرد. خانوادهی سنیه به ماهشهر رفته بودند. سنیه وقتی دو، سه ساعت از #مریم دور میشد. خیلی زود دلش برای #مریم تنگ میشد. روز به روز #مریم وابستهتر میشد.
🌿وقتی به خانه رسید دید که #مریم در سجاده نشسته و چشمانش از فرط گریه سرخ و متورم و پشت دستانش هم سرخ و ملتهب شده است. ترسید.
_چی شده #مریم، اتفاقی افتاده؟!
_نترس سنیه، چیزی نیست.
_تو را به خدا بگو چرا گریه کردهای، چرا پشت دستانت سرخ شده؟
بغض #مریم دوباره ترک برداشت. گریه گریه پشت دستش میزد.
_میدانی سنیه، داشتم فکر میکردم که روز حساب وقتی از دستانم بپرسند که چه کار خیری کرده است، چه جوابی دارد؟ دست کدام فرزند شهید را گرفته و به کدام مادر یا همسر شهید خدمت کرده است؟ سنیه من خیلی میترسم.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
سلام و عرض ادب خدمت اعضاء محترم کانال شهیده #مریم فرهانیان.
عذرخواهی میکنیم بابت اینکه دو روز #داستان_مریم رو ارسال نکردیم.
ان شاءالله از امروز ارسال میکنیم.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_پنجم_قسمت۴
_#مریم تو که با تمام وجود داری به خانوادهی شهدا خدمت میکنی. قبلاً هم به مجروحین میرسیدی و در کارهای پشت جبهه فعالیت میکردهای.اگر قرار باشد این همه اجر و ثواب تو به حساب نیاید پس وای به حال امثال من!
🍀سنیه سعی میکرد مثل #مریم در خودسازی و عبادت سختکوشی کند. آن دو در گرمای بالای پنجاه درجهی آبادان روزه میگرفتند و لحظهای از خدمت به خانواده و فرزندان شهدا غافل نمیشدند.
هر روز سوار بر ماشین به روستاهای اطراف رفته و پای درد دل خانوادهی شهدا مینشستند. حالا اکثر فرزندان شهدا آن دو را میشناختند و #مریم را بیشتر دوست داشتند. و او را خاله #مریم صدا میکردند.
🍃پارهای وقتها که #مریم برای دیدن خانوادهی شهدا به ماهشهر میرفت همهاش میگفت:
_الان عباس و لیلا منتظر من هستند.خدا کند سنیه و بچهها به اکبر و قاسم و فاطمه هم سر بزنند.
🍀مرضیه پرسیده بود:
_#مریم این کسانی که میگویی کی هستند؟
_ فرزند شهدا هستند.دلم برایشان یک ذره شده.
□
🍃آن روز مادر یک شهید به بنیاد شهید آمد.او را خاله زبیده صدا میکردند.دخترش میخواست ازدواج کند و او پول احتیاج داشت تا برای دخترش جهیزیه بخرد اما طبق مقررات نمیشد به او پول داد.#مریم وقتی ماجرا را فهمید به سراغ خاله زبیده رفت.خاله زبیده خسته و درمانده وقتی با جواب منفی مسؤولان بنیاد شهید مواجه شده بود عصبانی و ناراضی شده و دادوفریاد میکرد. به همه بد و بیراه میگفت و شکایت میکرد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_پنجم_قسمت۵
🌱 #مریم با مهربانی او را به اتاقش برد. برایش آب خنک آورد. خاله زبیده دردمندانه گریست. حال #مریم دست کمی از او نداشت. نشست و با او صحبت کرد. از مشکلات بنیاد شهید و نبود امکانات و بودجه گفت. خاله زبیده گریهاش را خورد. غصهدار از جا بلند شد و گفت:
🍂من پسرم را به خاطر خدا دادهام. اما فکر میکردم لااقل در اینجا به دردم رسیدگی میشود. پیر شوی مادر، باز پای حرفهایم نشستی و سنگ صبورم شدی. خاله زبیده رفت. #مریم طاقت نیاورد و سرش را روی میز گذاشت و با صدای بلند شروع به گریستن کرد. سنیه به سراغش آمد.
🌱#مریم گریه گریه گفت:
_میبینی سنیه، وقتی ما که وظیفهمان رسیدگی به خانوادهی شهداست این طوری سر آنها شیره میمالیم و از گردن بازشان میکنیم، پس وای ه حال جاهای دیگه. من طاقت ندارم. ببینم سنیه تو میتوانی به من پول قرض بدهی.
🍀سنیه اشکهایش را پاک کرد و خندید:
_عجب آدمی هستی #مریم. تو که چند ماهه حقوق مرا میگیری و باهاش وسایل زندگی میخری و برای فاطمه میبری. من پولی برایم نمانده. #مریم هم به خنده افتاد.
_ناخن خشکی نکن. آخه تو پول به چه دردت می خوره. فاطمه تازه ازدواج کرده و من وظیفه دارم بهش برسم.
_خوبه دیگه، از کیسهی خلیفه میبخشی، من خودم آدم نیستم، پول احتیاجم نمیشود؟
_پول چرک دست است، یاالله پاشو با همدیگه سراغ همکارها برویم. من هر طوری شده باید مشکل خاله زبیده را حل کنم.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🌹السلام علیک یا صاحب الزمان🌹
🟢 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ...
🟢 سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبیها رسید.
🟢 سلام بر تو روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله (ارواحنا فداه) در سختیها
🌼اللهمعجللولیکالفرج🌼
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_پنجم_قسمت۶
🌱 #مریم به خاطر آن مادر شهید سراغ همکاران و دوستانش رفت و توانست پول مناسبی فراهم کند و به همراه سنیه به دیدن خاله زبیده رفت.
خاله زبیده باورش نمیشد. #مریم را در آغوش گرفت و از ته دل او را دعا کرد.
🌱#مریم صورت او را بوسید و گفت:
_ان شاءالله، ان شاءالله.
🍃هنگام بازگشت سنیه با شیطنت پرسید:
_ببینم #مریم، حاجتت چیه، نکنه یک همسر خوب میخواهی؟
_نه سنیه، از آن بهتر میخواهم، شهادت آرزوی من است.
🍀سنیه ایستاد و به #مریم توپید:
_دیگه این دعا را نکن #مریم!
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل پنجم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨خدایا! همین شب اوّل دستمان را بگیر...🤲🏻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_انصر_اخواننا_فی_غزه
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian