eitaa logo
شهیده مریم فرهانیان
220 دنبال‌کننده
348 عکس
88 ویدیو
8 فایل
شهیده مریم فرهانیان ولادت: ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ آبادان🌱 شهادت: ۱۳۶۳/۵/۱۳ آبادان⚘️ مزار مطهر: گلزار شهدای آبادان ثواب کانال شهیده تقدیم به حضرت زهرا س و صاحب الزمان عج و خادم الشهداء حاج احمد یلالی ارتباط با خادمة الشهیده: https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
مشاهده در ایتا
دانلود
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 کمی فکر کرد و گفت: _خب این شد حرفی. اما به شرطی که حقوق نگیرم. _وای تو چقدر ناز و ادا داری . خب حالا اسم شریف و فامیلی محترم و تاریخ تولد و شماره شناسنامه و آدرس و... _ بسه سنیه، بده خودم می‌نویسم. _ شروع به پر کردن فرم‌ها کرد. << فرهانیان. فرزند: لطیف. متولد ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ در آبادان، شماره شناسنامه ۲۲۸۵، صادره از آبادان و این هم آدرس. □ 🍀سنیه به دیدن سیما رفته بود. اما دلش پیش مانده بود. حالا با او در منزل پدری سنیه زندگی می‌کرد. خانواده‌ی سنیه به ماهشهر رفته بودند. سنیه وقتی دو، سه ساعت از دور می‌شد. خیلی زود دلش برای تنگ می‌شد. روز به روز وابسته‌تر می‌شد. 🌿وقتی به خانه رسید دید که در سجاده نشسته و چشمانش از فرط گریه سرخ و متورم و پشت دستانش هم سرخ و ملتهب شده است. ترسید. _چی شده ، اتفاقی افتاده؟! _نترس سنیه، چیزی نیست. _تو را به خدا بگو چرا گریه کرده‌ای، چرا پشت دستانت سرخ شده؟ بغض دوباره ترک برداشت. گریه گریه پشت دستش می‌زد. _می‌دانی سنیه، داشتم فکر می‌کردم که روز حساب وقتی از دستانم بپرسند که چه کار خیری کرده است، چه جوابی دارد؟ دست کدام فرزند شهید را گرفته و به کدام مادر یا همسر شهید خدمت کرده است؟ سنیه من خیلی می‌ترسم. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
سلام و عرض ادب خدمت اعضاء محترم کانال شهیده فرهانیان. عذرخواهی می‌کنیم بابت اینکه دو روز رو ارسال نکردیم. ان شاءالله از امروز ارسال می‌کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین _ تو که با تمام وجود داری به خانواده‌ی شهدا خدمت می‌کنی. قبلاً هم به مجروحین می‌رسیدی و در کارهای پشت جبهه فعالیت می‌کرده‌ای.اگر قرار باشد این همه اجر و ثواب تو به حساب نیاید پس وای به حال امثال من! 🍀سنیه سعی می‌کرد مثل در خودسازی و عبادت سخت‌کوشی کند. آن دو در گرمای بالای پنجاه درجه‌ی آبادان روزه می‌گرفتند و لحظه‌ای از خدمت به خانواده و فرزندان شهدا غافل نمی‌شدند. هر روز سوار بر ماشین به روستاهای اطراف رفته و پای درد دل خانواده‌ی شهدا می‌نشستند. حالا اکثر فرزندان شهدا آن دو را می‌شناختند و را بیشتر دوست داشتند. و او را خاله صدا می‌کردند. 🍃پاره‌ای وقتها که برای دیدن خانواده‌ی شهدا به ماهشهر می‌رفت همه‌اش می‌گفت: _الان عباس و لیلا منتظر من هستند.خدا کند سنیه و بچه‌ها به اکبر و قاسم و فاطمه هم سر بزنند. 🍀مرضیه پرسیده بود: _ این کسانی که می‌گویی کی هستند؟ _ فرزند شهدا هستند.دلم برایشان یک ذره شده. □ 🍃آن روز مادر یک شهید به بنیاد شهید آمد.او را خاله زبیده صدا می‌کردند.دخترش می‌خواست ازدواج کند و او پول احتیاج داشت تا برای دخترش جهیزیه بخرد اما طبق مقررات نمی‌شد به او پول داد. وقتی ماجرا را فهمید به سراغ خاله زبیده رفت.خاله زبیده خسته و درمانده وقتی با جواب منفی مسؤولان بنیاد شهید مواجه شده بود عصبانی و ناراضی شده و دادوفریاد می‌کرد. به همه بد و بیراه می‌گفت و شکایت می‌کرد. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 با مهربانی او را به اتاقش برد. برایش آب خنک آورد. خاله زبیده دردمندانه گریست. حال دست کمی از او نداشت. نشست و با او صحبت کرد. از مشکلات بنیاد شهید و نبود امکانات و بودجه گفت. خاله زبیده گریه‌اش را خورد. غصه‌دار از جا بلند شد و گفت: 🍂من پسرم را به خاطر خدا داده‌ام. اما فکر می‌کردم لااقل در اینجا به دردم رسیدگی می‌شود. پیر شوی مادر، باز پای حرفهایم نشستی و سنگ صبورم شدی. خاله زبیده رفت. طاقت نیاورد و سرش را روی میز گذاشت و با صدای بلند شروع به گریستن کرد. سنیه به سراغش آمد. 🌱 گریه گریه گفت: _می‌بینی سنیه، وقتی ما که وظیفه‌مان رسیدگی به خانواده‌ی شهداست این طوری سر آن‌ها شیره می‌مالیم و از گردن بازشان می‌کنیم، پس وای ه حال جاهای دیگه. من طاقت ندارم. ببینم سنیه تو می‌توانی به من پول قرض بدهی. 🍀سنیه اشک‌هایش را پاک کرد و خندید: _عجب آدمی هستی . تو که چند ماهه حقوق مرا می‌گیری و باهاش وسایل زندگی میخری و برای فاطمه می‌بری. من پولی برایم نمانده. هم به خنده افتاد. _ناخن خشکی نکن. آخه تو پول به چه دردت می خوره. فاطمه تازه ازدواج کرده و من وظیفه دارم بهش برسم. _خوبه دیگه، از کیسه‌ی خلیفه می‌بخشی، من خودم آدم نیستم، پول احتیاجم نمی‌شود؟ _پول چرک دست است، یاالله پاشو با همدیگه سراغ همکارها برویم. من هر طوری شده باید مشکل خاله زبیده را حل کنم. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹السلام علیک یا صاحب الزمان🌹 🟢 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ... 🟢 سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی‌ها رسید. 🟢 سلام بر تو روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله (ارواحنا فداه) در سختی‌ها 🌼اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🌼 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 به خاطر آن مادر شهید سراغ همکاران و دوستانش رفت و توانست پول مناسبی فراهم کند و به همراه سنیه به دیدن خاله زبیده رفت. خاله زبیده باورش نمی‌شد. را در آغوش گرفت و از ته دل او را دعا کرد. 🌱 صورت او را بوسید و گفت: _ان شاءالله، ان شاءالله. 🍃هنگام بازگشت سنیه با شیطنت پرسید: _ببینم ، حاجتت چیه، نکنه یک همسر خوب می‌خواهی؟ _نه سنیه، از آن بهتر می‌خواهم، شهادت آرزوی من است. 🍀سنیه ایستاد و به توپید: _دیگه این دعا را نکن ! مؤلف: پایان فصل پنجم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا