eitaa logo
شهیده مریم فرهانیان
219 دنبال‌کننده
348 عکس
88 ویدیو
8 فایل
شهیده مریم فرهانیان ولادت: ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ آبادان🌱 شهادت: ۱۳۶۳/۵/۱۳ آبادان⚘️ مزار مطهر: گلزار شهدای آبادان ثواب کانال شهیده تقدیم به حضرت زهرا س و صاحب الزمان عج و خادم الشهداء حاج احمد یلالی ارتباط با خادمة الشهیده: https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین ☘عقیله با رزمنده‌ای به نام <<فرج‌الله زال بهبهانی>> در آبادان ازدواج کرد. 🌱 خیلی خوشحال بود. قبل از ازدواج کلی با عقیله صحبت کرد. _ببینم عقیله به هدفت از ازدواج فکر کرده‌ای به اینکه چه برنامه‌ای داری و چطوری می‌خواهی فرزندانت را تربیت کنی؟ شوهر تو رزمنده است و با دشمن می‌جنگد. تو باید تربیت بچه‌هایت را به عهده بگیری. فکر نکن ازدواج یک امر آسان است. به همه مسائل فکر کن. تو این اوضاع جنگی نباید توقع داشته باشی که همسرت هر شب دیدنت بیاید. باید با سختی و دوری از همسرت کنار بیایی. ☘عقیله از این‌که این قدر به مسائل ریز توجه می‌کند تعجب کرده بود. □ 🌷مهدی بیداری تازه بیست و دو ساله شده بود. مادرش ننه محمد از این‌که برادر کوچکتر مهدی ازدواج کرده و هنوز مهدی سر و سامان نگرفته خیلی غصه می‌خورد. همیشه وقتی مهدی به مرخصی می‌آمد، ننه محمد به مهدی اصرار می‌کرد که ازدواج کند و مهدی همیشه خنده، خنده می‌گفت: _مادر جان چند بار بگویم. من می‌خواهم در سی سالگی ازدواج کنم! و ننه محمد حرص می‌خورد و چیزی نمی‌گفت. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
✨بِسْمِ اللّهِ النُّور✨ الحمدلله علی کل حال دیروز بعد از ظهر رسیدیم ایران. بابت تأخیر در ارسال ادامه در این دو روز شرمنده‌ایم، التماس دعا داریم از بزرگواران. ان شاءالله از امروز ادامه رو ارسال می‌کنیم.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃اما آن روز وقتی مهدی به خانه آمد، ننه محمد دید که مهدی در خودش است و انگار حرفی در دل دارد و نمی‌تواند بر زبان بیاورد. برای مهدی چایی آورد، نشست کنارش و پرسید: _ببینم پسرم، اتفاقی افتاده، چیزی شده؟ 🌷مهدی در حالیکه سرش را پایین انداخته بود با خجالت گفت: _می‌ترسم حرفی بزنم و بگویید مهدی چه قدر پررو است. _نه مادر، این حرف‌ها چیه. حالا بگو چی شده. 🌷مهدی لبخند زد و سرخ شد. _از امام خمینی پیامی خواندم که هر رزمنده ای ازدواج کند شهادتش پیش خدا مقبولتر است. 🌴ننه محمد با خوشحالی صورت مهدی را بوسید. _حالا کسی را در نظر داری؟ _نه مادر خودتان هر که را صلاح دانستید من قبول دارم. فقط خواهش می‌کنم به خانواده‌ی عروس بگویید که من رزمنده‌ام و تا وقتی دشمن را ادب نکرده باشیم دست از جهاد نمی‌کشم. 🌴ننه محمد به این و آن سپرد تا دختری مناسب برای مهدی بیابند. خودش هم بیش از بیست‌جا به خواستگاری رفت اما هیچکدام را نپسندید. شگفت زده شده بود که حالا که مهدی قصد ازدواج دارد چرا دختری مناسب پیدا نمی‌شود. 🍃تا آن که خانم رحمانی؛ زن داداش ننه محمد برای او خبر آورد که دختری مؤمن و مناسب از هر نظر برای مهدی پیدا کرده است. _دختر حاج لطیف فرهانیان است. مهدی فرهانیان همان اوایل جنگ در دارخوین شهید می‌شود و عروس خانم که از دختران متعهد است که در بیمارستان شرکت نفت به همراه خواهر دیگرش به مجروحین خدمت می‌کند. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهید مهدی زین الدین: هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند… نثار روح بلندشان صلوات 🥀🥀 🤲 ‏‏ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم اَجمَعِین 🌹 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali 📍کانال رسمی شهید احمد مکیان ❞ https://eitaa.com/shahid_ahmadmakian من میترا نیستم ➩☘↷ ♡↝ @sh_zeynabkamae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌴ننه محمد با خوشحالی گفت: _اگر بشود قبل از رفتن به خواستگاری یک جوری ببینمش خیلی خوب می‌شود. 🍃‌خانم رحمانی گفت: _بسیار خُب، شب جمعه می‌رویم مزار شهدا، آنجا می‌بینیمش. 🥀شب جمعه ننه محمد و خانم رحمانی به مزار شهدا رفتند. ننه محمد در نزدیکی مزار شهید مهدی فرهانیان دو دختر چادری را دید. دلش غنج رفت. به خانم رحمانی گفت: _خدا خیرت بدهد. این دوتا که یکی از یکی بهترند! حالا شما کدام یکی را در نظر دارید؟ _آن دختر که پایین مزار نشسته است و دیگری که بالای مزار دارد قرآن می‌خواند فاطمه است. من فاطمه را در نظر دارم. □ 🌾چند روز بعد خانواده‌ی بیداری منزل حاج لطیف رفتند و فاطمه را خواستگاری کردند. ننه هادی راضی نبود. نه اینکه مهدی را نپسندیده باشد. خیلی هم از مهدی خوشش آمده بود. ناراحتی‌اش از این بود که در خانه بماند و فاطمه که دختر کوچکتر است ازدواج کند. 🌱 با ننه هادی خیلی صحبت کرد. _ببین ننه، ببخشید که پررویی می‌کنم، اما من هنوز همسر مورد نظرم را پیدا نکرده‌ام‌. اجازه بدهید فاطمه به خانه بخت برود. بعد اگر قسمت شد من هم ازدواج می‌کنم. _آخر ننه جان جواب حرف‌های مردم را چه بدهم؟ _با مردم چکار داریم؟ اصل، خوشبختی فاطمه است‌. آقا مهدی هم الحمدلله جوان برازنده و مؤمنی است. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍀ننه هادی راضی شد اما حالا نوبت بحث و جدل فاطمه با بود: _ببینم ! تا حالا هر دوی ما به بهانه‌ی ادامه تحصیل و جنگ به خواستگارانمان جواب رد می‌دادیم، حالا چی شده تو اصرار داری که من با ایشان ازدواج کنم. اصلاً چرا خودت که بزرگتر از من هستی ازدواج نمی‌کنی؟ _ببین فاطمه، نمی‌خواستم این حرف را بزنم. اما حالا می‌زنم. من ازدواج نکرده شهید می‌شوم و اگر من شهید شوم تو هیچ وقت عروسی نمی‌کنی. _این حرف را نزن ! چطور دلت میاد؟ _به خدا تو بهترین خواهر منی. خودت این را خوب می‌دانی که من حرف‌هایم را به تو می‌زنم. غیر از روابط خواهرانه تو بهترین دوست منی. خواهش می‌کنم حرفم را رد نکن. 🍃و فاطمه دیگر حرفی نزد. 🌿چند روز بعد و فاطمه و ننه هادی به همراه مهدی و پدر و مادر او برای خرید ازدواج به اهواز رفتند. به فاطمه اصرار می‌کرد که سعی کند مراسم عروسی‌اش ساده و کم خرج برگزار شود. ☘وقتی در بازار اهواز آن دو پشت سر مهدی و ننه محمد و ننه هادی به مغازه‌ها می‌رفتند. به فاطمه گفت: _راستی فاطمه تو صاحب دختر می‌شوی. شاید من دخترت را نبینم. اسمش را مریم بگذار. _همین یک که تو باشی برای کل خانواده بس است. و هر دو خندیدند. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا