🍃 #یه_داستان_قشنگ
در سفر مکّه، به مدینه رفتم و
به حضور امام جواد(ع) رسیدم،
میخواستم لباسی را
از ایشان برای پوشیدن، بخواهم
ولی فرصتی بدست نیامد و
با امام ، خداحافظی کردم
حتی نشد که
نامهای برایشان بنویسم
و در نامه، لباس را بخواهم...
از مدینه بیرون آمدم،
💕 ناگاه، شخصی نزد ما آمد و
بستهای در دستش بود و
از افراد میپرسید:
محمّد بن سهل قمی کیست؟
☀️ تا اینکه نزد من آمد،
وقتی که مرا شناخت، گفت:
«مولای تو، امام جواد(ع))
این لباس را
برای تو فرستاده است...»
نگاه کردم دیدم
دو لباس مرغوب و نرم است
درست، همان چیزی که میخواستم...🌱
┏━ 🕊 ━┓
@sh_rezvan
┗━ 💛 ━┛
🍃 #یه_داستان_قشنگ #حتما_بخون
از شیعیان بود و
دلش میخواست پای سخنانِ
امام باقر(ع) بنشیند...
از خراسان
پای پیاده به راه افتاد و
🌥 با سختی فراوان،
نزد ایشان رسید
او به امام (ع) گفت:
🌿 من از خراسان آمدم
به خدا قسم، مرا از خراسان و
از راه دور
به اينجا نياورده
مگر محبت شما اهل بيت(ع)...
امام (ع) به او فرمودند:
💚 ای بُرید، به خدا سوگند
اگر سنگى هم ما را دوست بدارد،
خدا آن را با ما
محشور خواهد فرمود،
#آيا_دين_جز_محبت_چيز_ديگرى_است؟ 🌸❤️
📗 سفينة البحار: ج ۱. ص ۲۰۴
┏━ 🕊 ━┓
@sh_rezvan
┗━ 💛 ━┛