eitaa logo
گروه جهادی شهید امیدی نهاوند
152 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
4هزار ویدیو
74 فایل
📢فعالیت رسانه ای ؛آموزشی ؛ تبیینی جهادی و آتش به اختیار 🙏با همفکری ؛ هم افزایی و مشارکت؛ رسانه قوی انقلابی باشیم : میثاق غدیر و زمین چاره ای جز ظهور مولا ندارد💐 قرارگاه جهادی شهید محسن امیدی تبادل: https://eitaa.com/haress313 آدرس : @sha_omidi_naha
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار بود بعد از پايان دوره در كشور امريكا، مصاحبه نهايی را يك ژنرال امريكايی با من انجام دهد. تمام تلاش های اين دو سال، بستگی به همين مصاحبه داشت. وقتی وارد اتاق او شدم، از من پرسش هايی كرد و من پاسخ دادم. بعد از چند دقيقه، فردی وارد اتاق شد و ژنرال با او رفت و من بايد در اتاق منتظر او می ماندم. به ساعتم نگاه كردم، وقت نماز ظهر بود. با خودم گفتم، كاش در اين جا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم! از طرفی ممكن بود نماز خواندن من در آنجا باعث دردسر شود، ولی با خودم گفتم هر چه بادا باد هيچ كاری مهم تر از نيست. در گوشه ای از اتاق روزنامه ای پهن كردم و مشغول نماز شدم. در همين لحظه ژنرال وارد اتاق شد، ولی من با توكل بر خدا نماز را ادامه دادم. نماز كه تمام شد، از ژنرال عذرخواهی كردم و درباره نماز برای او توضيح دادم. او هم لبخندی زد و پرونده ام را امضا كرد و پايان دوره ام را تبريك گفت. آن روز موفقيت خود را در توجه كردن به نماز اول وقت، آن هم در شرايط حساسی مثل آنجا ديدم». 🆔👇 @sha_omidi_naha
⭕️من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند! 🔸سرایدار مدرسه‌‌ای که شهید عباس بابایی در آن درس می‌خواند می‌گوید: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. 🔹اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر می‌شد. آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟ فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. 🔸شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌راست رفت سراغ جارو و خاک‌انداز. شناختمش. از بچه‌های مدرسه‌ی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را می‌کنی؟» گفت: «من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند.» 📚کتاب «ظرافت‌های اخلاقی شهدا» 🆔️👇👇👇 @haress_313