eitaa logo
آستان مقدس امامزاده شاهرضا (علیه‌السلام)
718 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
209 فایل
کانال رسمی حرم مطهر امامزاده شاهرضا(ع) @shaahreza_ir صفحه اینستاگرام آستان: http://instagram.com/_u/emamzade_shahreza
مشاهده در ایتا
دانلود
خدای پروانه‌ها 🦋🦋 پیله کوچولو روی شاخه تکان تکان می‌خورد. سنجاقک داد زد یک پروانه می خواهد به دنیا بیاید . شاید دوست خوبی برای ما باشد. جیرجیرک روی شاخه پرید. پیله آرام آرام پاره شد. پروانه بیرون آمد و گفت: «ووی ووی! آنجا چه تنگ و تاریک بود! آخ آخ! بال هایم درد گرفت.» پروانه چشم هایش را باز کرد. آفتاب را دید و گفت : «او اوخ! چه نور تندی» بعد روی گل ها پرید و گفت: «وای وای! چه بوی بدی.» پروانه غر زد و غر زد. سنجاقک و جیرجیرک رفتند و کمی دورتر نشستند. پروانه داد زد: «پس چرا رفتید؟» سنجاقک گفت : «دوست غرغرو می‌خواهیم چه کار؟» پروانه خجالت کشید و ساکت شد. سنجاقک و جیرجیرک آمدند کنار او نشستند پروانه پرسید: «پس چرا برگشتید؟» سنجاقک گفت: «ببین چه بال های قشنگی داری! خدا با همه مهربان است به همه چیزهای خوب می دهد، حتی به غرغروها.» سنجاقک وجیرجیرک خندیدند. پروانه هم هاهاها خندید.همراه دوستانش روی گل ها پرید. ✍🏼رشد کودک /کلر ژوبرت 💠کانال آستان مقدس امامزاده شاهرضا (علیه‌السلام) 🆔️ @shaahreza_ir
داستان گرم ترین لانه دنیا باد سردی می‏‌اومد و درختا رو به شدت تكون میداد، سحر كوچولو كلاه پشمی خودش رو به سر كرد و دستکش گذاشت که سردش نشه و همراه مادربزرگ برای خرید به بیرون از خونه رفت. مادربزرگ و نوه كوچولو بعد از دو ساعت تونستن همه چیزایی رو كه باید تهیه میكردن ، بخرن و چون سحر كوچولو تمام این دو ساعت كه همراه مادربزرگ بود دختر خوب و حرف گوش كنی بود و مادربزرگ برای اینكه ازش تشكر كنه بهش قول داد سحر كوچولو رو با خودش به پارک ببره تا سحر بتونه اونجا بازی کنه. سحر خوشحال بود و تو پارک شروع کرد به تاب بازی و سرسره بازی كردن ، اون داشت بازی میکرد که كه بارون تندی شروع به باریدن گرفت و سحر كوچولو كه زیر بارون خیس شده بود به طرف مادربزرگ دوید. باد با سرعت بیشتری درختا رو تكون میداد و مادربزرگ دست نوه كوچولو رو گرفته بود و به راه افتاده بودن. اون سعی میكرد تا هر چه زودتر از پارک خارج بشن تا به خونه برن که در همین لحظه بود كه یه دفعه چشم‏ سحر به چیزی افتاد. اون مادربزرگش رو صدا زد و گفت: مامان بزرگ، ببین زیر اون درخت یه چیزی افتاده؟ و بعد به طرف درخت دوید. وقتی مادربزرگ كنار سحر رفت ، متوجه لونه كبوتری شد كه برای شدید بودن وزش باد روی زمین افتاده بود و جوجه كوچیكی از بالای درخت روی زمین افتاده بود و جیک جیک میكرد. قطره ‏های بارون پرهای كوچیک جوجه رو خیس كرده بود و سحر كوچولو از مادربزرگش اجازه گرفت كه جوجه رو با خودش به خونه ببره. اون روز سحر كوچولو تو یه كارتن كوچیک برای جوجه دونه و آب گذاشت و بال و پرهای جوجه كوچولو که خیس شده بود رو خشک کرد و سحر خوشحال بود كه از جوجه كوچولو مواظبت میکنه. صبح روز بعد مادربزرگ به سحر گفت: باید به پارک بریم و جوجه رو كنار همون درخت ببریم، من فكر میکنم كه مادر این کبوتر کوچولو نگران جوجه ‏اش باشه و دنبالش میگرده. سحر دوست نداشت از جوجه جدا بشه ولی وقتی به یاد كبوتر افتاد جوجه رو با خودش به پارک برد و با كمک نگهبان پارک روی درخت لونه كوچیكی برای كبوتر گذاشتن و جوجه به خانواده خودش برگشت و سحر از دیدن این صحنه کلی خوشحال شد. 💠کانال آستان مقدس امامزاده شاهرضا (علیه‌السلام) 🆔️ @shaahreza_ir