بسم الله الرحمن الرحیم
نامش را که میبری، در دلت گرمای رفاقت غلیان میکند..صمیمیتی خاص از نام حبیب میبارد...
آنقدر در سیرهی حبیب، مظاهر رفاقت وجود دارد، که آدمی گمان میبرد که اصلا رفاقت را جز حبیب کسی نفهمیده...
شب عاشورا، در خیمهاش نشسته بود و قرآن میخواند...چهرهاش چون ماه میدرخشید و اشک چشمانش ستارگان آسمان را خیره کرده بودند...
تا آنکه هلال خبر آورد از آنچه پشت خیمه #زینب کبری علیهاسلام شنیده بود:« آیا به اصحابت اطمینان داری برادر؟»
دنیا پیش چشمانش تیره و تار شد: دلت خوش بود حبیب که آمدهای غم دل از آلالله بزدایی...خوش نشستهای و ادعای رفاقت داری...
برخاست...اصحاب را فراخواند..همه را بسیج کرد جلوی خیمهی بانوان حرم...ندا سر داد: ای سروران ما! ای بانوان حرم پیامبر..این شمشیرهای آختهی یاران شماست که مصمماند آنها را جز در گردن بدخواهانتان فرو نبرند...و این نیزههای غلامان شماست که سوگند یاد کردهاند که آنها را جز در سینهی این نامردمان جا ندهند... و بعد همه ضجه زدند و بیعتشان را فریاد کشیدند...
و این چنین بود که حبیب، حال دل همه را در خیمههای امامش و رفیقش میپایید...
او با این کار نه تنها دل آل الله را آرام کرد؛ بلکه رفاقت را در حق همقطارانش نیز تمام کرد...دیگر ذرهای ناخالصی در نیتها نمانده بود مگر آنکه در این صحنهی آتشین، خاکستر شده بود...دیگر هیچ دلی ذرهای بوی عُجب هم نمیداد، وقتی که حبیب برایشان روضهی اسارت را اشارتاً خواند... خیال ارباب هم آسوده شد از بابت صدق تامّ اصحابش که فرمود: بهتر وباوفاتر از اصحاب من نبوده و نخواهد بود...
تجلّی آیهی «و حسن اولئک رفیقاً» را در حبیب، به تماشا بنشین...(نساء۶۹)
« وثبّت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین»، رفاقتی از جنس #حبیب میخواهد...
🏴 @shab_amaliat
بسم رب الحسین
نامش را که میبری، در دلت گرمای رفاقت غلیان میکند..صمیمیتی خاص از نام حبیب میبارد...
آنقدر در سیرهی حبیب، مظاهر رفاقت وجود دارد، که آدمی گمان میبرد که اصلا رفاقت را جز حبیب کسی نفهمیده...
شب عاشورا، در خیمهاش نشسته بود و قرآن میخواند...چهرهاش چون ماه میدرخشید و اشک چشمانش ستارگان آسمان را خیره کرده بودند...
تا آنکه هلال خبر آورد از آنچه پشت خیمه #زینب کبری علیهاسلام شنیده بود:« آیا به اصحابت اطمینان داری برادر؟»
دنیا پیش چشمانش تیره و تار شد: دلت خوش بود حبیب که آمدهای غم دل از آلالله بزدایی...خوش نشستهای و ادعای رفاقت داری...
برخاست...اصحاب را فراخواند..همه را بسیج کرد جلوی خیمهی بانوان حرم...ندا سر داد: ای سروران ما! ای بانوان حرم پیامبر..این شمشیرهای آختهی یاران شماست که مصمماند آنها را جز در گردن بدخواهانتان فرو نبرند...و این نیزههای غلامان شماست که سوگند یاد کردهاند که آنها را جز در سینهی این نامردمان جا ندهند... و بعد همه ضجه زدند و بیعتشان را فریاد کشیدند...
و این چنین بود که حبیب، حال دل همه را در خیمههای امامش و رفیقش میپایید...
او با این کار نه تنها دل آل الله را آرام کرد؛ بلکه رفاقت را در حق همقطارانش نیز تمام کرد...دیگر ذرهای ناخالصی در نیتها نمانده بود مگر آنکه در این صحنهی آتشین، خاکستر شده بود...دیگر هیچ دلی ذرهای بوی عُجب هم نمیداد، وقتی که حبیب برایشان روضهی اسارت را اشارتاً خواند... خیال ارباب هم آسوده شد از بابت صدق تامّ اصحابش که فرمود: بهتر وباوفاتر از اصحاب من نبوده و نخواهد بود...
تجلّی آیهی «و حسن اولئک رفیقاً» را در حبیب، به تماشا بنشین...(نساء۶۹)
« وثبّت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین»، رفاقتی از جنس #حبیب میخواهد...