رفقا گردان شباهنگام به داشتن شما یاوران خوب و با اخلاص افتخار میکنه.
برای دعوت بیشتر افراد جامعه به نمازشب، نیازمند تبلیغ شما دوستانیم!
لطفاً بنر تبلیغاتی شباهنگام رو بین دوستان و آشنایانتون منتشر کنید🌷⇩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ سلام رفیق🌱••
وسط این #جنگ نرم، ما یہ عده همبازے یهو به خودمون اومدیم و دیدیم چقدر الڪی وقتمونو صرف #دنیای فانۍ ڪردیم!
وقتشه ڪه بزرگ بشیم!✌️
اومدیم و یه ڪانال زدیم ڪہ از دشمن عقب نمونیم!
شباهنگـــــام؛
جایـے براے عاشق شدن!
دلبـرونہ هاے بندگے!
قرار های دستہ جمعے شبونه!
گفـتوگـو با اللّٰـہجآن
مراسمات مذهبی خاص!
عـاشقـانہ هاے ناب!
عشـق یعنے بندگے معبود! 🌱:)
حالا از شما صمیمانه دعوت میڪنیم که با ما همراه بشید :)🍃
با یه ڪلیڪ نمازشبخون شو :)
_ اینجا گمانم عشـق را با گریہ درمان میڪنند!♥️🌹🥀
شباهنگام
⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
_ اینجا گمانم عشـق را با گریہ درمان میڪنند!♥️🌹🥀 شباهنگام
⃟ ⃟❁
بچـہهاےتَــــہِاتـوبـوس
+ آه...
با دیدن این عکس، کتاب خاطرات ذهنم ورق خورد و ورق خورد و رفت به اون روز ها...
یادش بخیر چند سال پیش که برای اولین بار قسمت شد تو اُردوی راهیان نور، با رفقا بریم جنوب، خیلی اتفاقات عجیب افتاد. یه سری از همسفرا که ته اتوبوس نشسته بودند و جمعشونم حسابی جمع بود و تیپشون هم با ما بسیجیا فرق میکرد و بیشتر به خاطر همراهی با رفقاشون و خوش گذروندن اومده بودند، مدام هندزفری تو گوششون بود و اون زمان آهنگای رپ گوش میدادند.
من و سه چهارتا از رفقام هم تو حال و هوای خودمون بودیم و مداحی "شهید گمنام سلامِ کربلایی مجتبی رمضانی" رو گوش میدادیم.
زیاد با بچه های ته اتوبوس آشنا نبودم و از اونجایی که همیشه دوست دارم تعداد رفقامو بیشتر کنم، دنبال یه فرصت میگشتم که سر صحبت رو باهاشون باز کنم. یادمه یکیشون که از همه شیطنتش بیشتر بود و مدل موها و لباساشم عجیب غریبتر بود، یه نگاه به پلاک من انداخت و با طعنه گفت:
_ اینو انداختی گردنت که بعد مردنت پیدات کنند؟
پلاک رو تو دستم گرفتم و یه بار دیگه متن حکاکی شده ی روش رو خوندم.
+یا علی گفتیم و عشق آغاز شد! نه رفیق اینو انداختم گردنم که گم نشم!
یه نگاه به چفیه ام انداخت و رفت طرف آبسرد کن اتوبوس.
دروغ چرا؟ اون لحظه حس خوبی بهش نداشتم. چند دقیقه بعد راوی اومد تو اتوبوس ما و یه پلاستیک که توش چفیه و دفتر طرح شهدا و... بود، به هممون داد.
گویی اون لحظه یه جرقهی کوچکی تو دل بچه های ته اتوبوس زده شد. چفیه هاشون رو از پلاستیک بیرون کشیدند و با همون مدلای عجیب و غریب دستمال گردن و... بستند به گردنشون.
راوی حرف میزد و ما اشک میریختیم.
راوی حرف میزد و بچه های ته اتوبوس یواشکی هندزفری تو گوششون چپونده بودند و...
راننده اتوبوس که نگه داشت واسه نماز، همه پیاده شدیم. ما رفتیم نمازخونه اما ندیدم بچه های ته اتوبوس پشت سرمون بیاند!
⃟ ⃟❁
بچـہهاےتَـــــہِاتـوبـوس
از نمازخونه که برگشتم دیدم اونا گوشه ی جاده ایستادند و با سر و صدا و شیطنت دارند از از همدیگه عکس میگیرند. تلخندی کنج لبم نشست. انگار اومده بودند لب دریا.
خلاصه تا رسیدن به اندیمشک اونا ته اتوبوس یواشکی زدند و خوندند و دور از چشم ناظم مدرسه که همراهمون بود و جلوی اتوبوس نشسته بود، گوشیاشون رو درآورده بودند و آهنگ برای هم بلوتوث میکردند.
وقتی به اردوگاه شهید زین الدین رسیدیم، اونا با همون سر و صدای مخصوص به خودشون رفتند و تختای ته سالن رو گرفتند. دیگه نگم اونشب تا صبح چقدر گفتند و خندیدند و صدای ناظممون و خادمای اونجا رو درآوردند.
نیمه های شب، یه سری از رفقا یواش یواش از جاشون بلند شدند و به بهانه ی سرویس بهداشتی راه فضایی باز اردوگاه رو پیش گرفتند تا نمازشب بخونند و این در حالی بود که هنوزم کم و بیش صدای پچ پچ و خنده های ریز بچه های ته اتوبوس به گوش میرسید.
#ادامه_دارد
🖋• #هیثم
༐༐⵿꯭ྂ
_ السَّلامُ عَلی الْمُدَّخَرِ لِکَرامَةِ اَوْلِیآءِ اللَّهِ وَ بَوارِ اَعْدآئِهِ...
سلام بر مولایے ڪه با آمدنش
دوستان خدا سربلند مےشوند ،
و دشمنان خدا سر به نیست...
سلام بر او و بر روزی ڪه خدا در انتظار آن است..
[📚بحارالأنوار،ج۹۹ ،ص۱۱۷]
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّڪَ الفَرَج
_________________
گروهفرهنگیشباهنگام
⇦جگـرِ شیـر ندارے سفـر عشـق مـرو⇨
پيشانی بند بسته ،پرچم دست گرفته بود و بی سيم رو هم روی كولش. خيلی بانمك شده بود.
گفتم:خودت رو مثل علم درست كردی؟
می دادی رو لباست را هم بنويسن.
پشت لباسش رو نشون داد نوشته بود:
«جگر شير نداری سفر عشق مرو! »
گفتم: به هر حال، اصرار نكن . بيسم چی لازم
دارم ولی تو رو نمی برم؛چون هم سن ات كمه
، هم برادرت شهيد شده!
با ناراحتی دستش رو گذاشت روی كاپوت
ماشين و گفت: باشه، نميام ولی فردای قيامت شكايتت رو به حضرت فاطمه زهرا«سلام الله علیها»
می كنم، می تونی جواب بده!
گفتم: برو سوار شو.
شباهنگام
⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
⇦جگـرِ شیـر ندارے سفـر عشـق مـرو⇨ پيشانی بند بسته ،پرچم دست گرفته بود و بی سيم رو هم روی كولش. خيلی
تو بحبوحه عمليات پرسيدم: بيسيم چی كجاست؟
گفتن نمی دونيم، نيست. به شوخی گفتم: نكنه گم شده، حالا بايد كلی بگرديم تا پيداش كنيم.
بعد عمليات نوبت جمع آوری شهدا شد.
بعضی ها فقط یه گلوله یا ترکش ریز خورده بودن.
يكی از شهدا تركش سرش رو برده بود، وقتی برگردونديمش پشت لباسش نوشته بود:
"جگر شیر نداری،سفر عشق مرو"
شباهنگام
هدایت شده از ⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
اذان میگویند.
نمازاولوقتفراموشنشه
༐༐⵿꯭ྂ
مختار : وقتي بتواني گريه کني يعني هنوز اندک غيرتي برايت باقي مانده. پس ميتوانيم مثل دو مرد با هم صحبت کنيم.
ناريه : غرورش را زخمي کرده باشيم ، عشقش را سر مي برد. حسن پسر همان عدالتي است که معتقد است فرماندارانش بايد هميشه در دسترس رعيت باشند. عدالتي که به مردم متکي است.
مختار : کسي که به عالم ملکوت نظر دارد، عالم ناسوت در نظرش حقير است و ناچيز . حلقه فرشتگان آسماني کجا و حلقه ديوان و ددان کجا؟
__________
[ مختارنامه ]