● • • •#حدیث
• اَشْـــــࢪافـ...💎
• ؟
• _ اَشرافُ أُمَّتی أصحاب اللّیل ؛
اشراف امت من،
نـماز شب خـوان ها هستند 🌙
#پیامبراکرمصلاللهعلیهوآلهوسلم
╔═🌸🍃════╗
@shabahengam
╚════🍃🌸═╝
{ابودراء}:
،علی ابن ابی طالب را در لابه لای درختان نخل دیدم که نیمههای شب با صدایی حزن آلود چنین مناجات می کرد:« خدای من، چه بسیار گناهانی که تو به دلیل شکیباییات، آنها را مایه انتقام از من قرار ندادی، و چه بسیار رسواییهایی که تو از سر بزرگواری، آنها را آشکار نساختی. خدایا، اگر عمرم را مدتی طولانی در معصیت تو گذراندم و در نامهی اعمالم گناهانم بزرگ است، جز آمرزش تو آرزوی دیگری ندارم و جز رضایتت به چیز دیگری امیدوار نیستم.»🦋🌱
صدای علی بن ابی اطالب مرا به خود مشغول ساخت. من دنبال صدا رفتم و به علی بن ابی طالب رسیدم. بدون حرکت در گوشه ای ایستادم و دیدم علی در دل تاریک شب چند رکعت نماز گزارد. آن گاه به دعا و گریه و مناجات مشغول شد و در ضمن مناجات هایش چنین گفت:« خدای من، به عفو تو می اندیشم و گناهانم بر من سبک میشود؛ و گاه مؤاخذه و مجازات هولانگیز تو را یاد می کنم و گناهانم بر من بزرگ و سخت میگردد.✨🍃
آه، اگر تو در نامهی اعمالم گناهی را بخوانی که من فراموش کرده ام، و تو آن را ثبت کردهای. آن گاه فرمان دهی که او را بگیرید. پس وای بر اسیری که خاندانش نتواند او را رهایی بخشد و قبیلهاش سودی برایش نداشته باشد. آه از آتشی که جگرها و کلیهها را می سوزاند...»🌹🌙
پس آن قدر گریست که بدون حرکت افتاد. من پیش خودم گفتم از شدت شبزنده داری، خوابش برده، و گفتم او را برای نماز صبح بیدار می کنم. جلو رفتم و او را تکان دادم، ولی تکانی نخورد.
گفتم:« انالله و انا الیه راجعون. علی بن ابی طالب مُرد!»◼️
با شتاب به منزلش رفتم و خبر مرگ او را به همسرش دادم. حضرت زهرا سلام الله علیها ماجرا را پرسید و من تعریف کردم.
او فرمود:«ای ابودرداء، به خدا سوگند این حالتی است که از ترس خدا به علی دست میدهد.»...♡
صبح که شد مردم به صورت علی آب زدند و علی به هوش آمد. برخاست و مرا دید که میگریم. فرمود:« چرا گریه می کنی؟»
گفتم:« به خاطر کاری که تو با خودت میکنی.»
فرمود:« ای ابودرداء، چه میگویی اگر مرا ببینی که برای حساب فرا خواندهاند، فرشتگان عذاب مرا گرفتهاند و در پیشگاه خداوند جبار ایستادهام، در حالی که دوستانم رهایم ساختهاند. در این هنگام تو بیشتر از اکنون به من رحم میکنی و برایم دل میسوزانی.»...♤
•|بحارالانوار|•
28.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صرفامحضبازشدنقفلدل):
❕❓ ° •
[ پـࢪسـش]
#ارسالی
🌱• فرمودند که⇦ همسرشون رفتار مهربانانهای با فرزندانشون ندارند و این مسئله برای ایشون (همراه کانال) ناراحت کننده است.
💠 چکار کنند که صبرشون بیشتر بشه!؟
💠 چه رفتاری داشته باشند تا همسرشون خوشاخلاقتر بشه؟
💠 چطور رابطهی بین پدر و فرزندانشون رو صمیمیتر کنند؟
تـا فـــــࢪدا همیـڹ سـاعـت ࢪاهڪاࢪهاتـوڹ ࢪو بـامـا دࢪمیـوڹ بـذاࢪیـد🌷
📨|• برای ارسال نظر کلیک کنید :)
📩|• ارسال فایل
⇩
@Asheghe_ahlebeit
🍁•••
❄️ #یککلافِعاشقانه❤️
گاهی دلم تنگ میشود، مثل امروز!
و گاهی زیر قولم میزنم و چشمانم بارانی میشود، مثل امروز!
میل بافتنیام را دست میگیرم.
کلاف کاموایی انتخاب میکنم. چه رنگی دوست داشت؟ توسی؟!
سر میاندازم و تمام خاطراتم را از سر مرور میکنم. هر دانه، یک عاشقانه... رج به رج!
یکی زیر، یکی رو..ساده ترین نوعش ...ساده و زیبا..مثل احساسات ساده و بی ریایمان.
روح و روانم عجین شده با رج هایش...
نگاهم به آتش شومینه است و از حفظ میبافم...می بافم و مرور میکنم روزهایی که گذشت را...
مثلاً آن روز که زنگ درب به صدا درآمد و من میل و کاموا را درون سبد حصیری نهادم و پرکشیدم به سوی او و عاشقانههایش.
خودش بود با آن پالتوی برف خوردهی خاکی رنگش.
صورتش از سوز سرما چون گلی سرخ مینمود.
+سرده؟
نگاهم کرد و لبخندش نمکین گشت در نظرم.
_نه گرمه!
خندهام را به رویش پاچیدم و او مشتاقانه خریدار گشت.
+دارم برات شالگردن میبافم.
_کی آماده میشه؟
+تاشنبه.
_خوبه. شنبه عازمم.. اونطرفاهم که هوا سرد...
بهت زده نگاهش کردم... مهربان نگاهم کرد.
جای بوسهای که روی دستانم نشاند، خنکایی گشت و وارد رگهایم شد...
نگاهم کلافی گشت سر در گم و به میل و کاموای کرمی رنگ گره خورد.. چه خبر داشتم که چند رج از هفته که بگذرد، او با همان شالگردن پرمیکشد و ...
کلافم از روی پاهایم رها میشود و قل میخورد و قل میخورد و قل میخورد. نگاهش میکنم. گویی در پیچ و تاب کمی زیاده رویمیکند. زمین پرشده از کلاف توسی رنگم...کاش دلتنگی هایم هم کلافی بود و قلش میدادم تا کوچک شود..
✍#هیثم
╔═•🌖••════╗
@shabahengam
╚════••🌖•═╝
✨•••
🌱|. #حدیث
🌏 دنيا
🌊به آب دريا مى ماند
كه تشنه هر چه
از آن بنوشد،
تشنه تر مى شود
تا سرانجام
او را مى كشد(!)
#امامکاظمعلیهالسلام🍃
[ميزان الحكمه، جلد ۴، صفحه ۱۳۰]
نمـــــاز امشــب ࢪو هـدیـھ میـدیـمـ بھ
حضــــࢪٺ خـدیجـہ سلاماللهعلیها
رفیـق جـانمـونـے!؟ :)
۴ بامداد ساعت قرار