که به راستـی زندگـی چیسـت ، جـز زیستـن با رنـج؟
لَقَـدْ خَلَقْنَـا الْإِنْسَـانَ فِـي كَبَـدٍ
که ما انسـان را به حقیقـت در رنـج و مشقـت آفریـدیـم ...
امـا آقـاجان یک چیـزی را خـوب مـیدانـم؛ اگـرقـرار نبـود
قلب هـایمـان به عشـق شمـا در سینـه بتپـد ، روزی
هـزاران بار از شـدت دردهـا و رنـج هـا جـان مـیدادیـم !
شــبــانــه
_
اونجا که حاجامیر کرمانشاهی میگه :
حق نمیدی بهم اگه کلافه ام ؟ ؛
برای من سخته بگی اضافه ام ..
آره دقیقا همونجا :) *
شــبــانــه
_
آقای ِ من ؛
سخن را رها کردم
وَ سراغِ اَشکها رَفتم
زیرا کِه تَمام فصاحت را در اشکها یافتم .