#6728
#پندانه
✍️ حکمت ندانستن بعضی از مسائل!
🔹مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر! میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
🔸سلیمان گفت:
تحمل آن را نداری.
🔹اما مرد اصرار کرد. سلیمان پرسید:
کدام زبان؟
🔸جواب داد:
زبان گربهها!
🔹سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربهها را آموخت. روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
🔸یکی گفت:
غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!
🔹دومی گفت:
نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم.
🔸مرد شنید و گفت:
به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید.
🔹و آن را فروخت! گربه آمد و از دیگری پرسید:
آیا خروس مرد؟
🔸گفت:
نه، صاحبش فروختش. اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
🔹صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
🔸گربه گرسنه آمد و پرسید:
آیا گوسفند مرد؟
🔹گفت:
نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلیدهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
🔸مرد شنید و بهشدت برآشفت. نزد پیامبر رفت و گفت:
گربهها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن!
🔻پیامبر پاسخ داد:
خداوند خواست خروس را فدای تو کند اما آن را فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن.
💢خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمیکنیم. او بلا را از ما دور میکند، و ما با نادانی خود آن را بازپس میخواهیم!
💢گاهی خدا با یک ضرر مالی میخواهد مالمان را فدای جان خودمان یا فرزندانمان کند، ولی ما نمیدانیم و ناشکری میکنیم.
💢چه خوب است در هر بلایی خدا را شکر کنیم. چهبسا بلای بزرگتری در انتظار ما بوده است و خدا آن را دفع کرده است.
شب چراغ کانال بصیرت،پاسخ به شبهات و شایعات جهت عضویت
https://eitaa.com/shabcheragh2
#6815
🔅#پندانه
✍️ مراقب باش حرفهایت فتنه و درگیری ایجاد نکند
🔹ملامهرعلی خویی در مسجد نشسته بود که نادانی از او به عمد سؤال کرد:
چرا ریش خود بلند کردهای و مردم را با ریش خود گمراه میکنی؟!
🔸ملا سکوت کرد. سکوت ملا، یکی از شاگردان را سنگین آمد و خواست جواب او بدهد که ملا بر او خشم گرفت و او را امر به سکوت کرد.
🔹ملا گفت:
بیایید شما را موعظهای کنم. هر حرفی یک نر است و پاسخ آن یک ماده. چون بههم آیند، از آنان فرزندی زاده شود که یا شیطانی است یا رحمانی!
🔸اگر سؤالی رحمانی بود نری آمده که پاسخ آن مادهای بر آن میفرستد که مولودش علم و حکمت میشود؛ ولی اگر سؤالی شیطانی بود هرگز مادهای بر او نفرست و سکوت کن که شیطان قصدش آبستنکردن آن مجلس از کلام و پاسخ تو برای ایجاد فتنه و کینه و درگیری است.
شب چراغ کانال بصیرت،پاسخ به شبهات و شایعات جهت عضویت
https://eitaa.com/shabcheragh2
#7411
#پندانه
✍ لطفا هیچوقت عوض نشو
🔹چند روز پیش رفتم نزد تعمیرکار مانیتور خودرو و گفتم:
ببخشید مانیتور خودروام بهنظر نیاز به تعمیر داره چون یههویی خاموش و روشن میشه و تصویرش میره.
🔸تعمیرکار گفت:
باشه، یه نگاهی بهش میندازم. ممکنه از نظر برقی یا شاید... سوخته باشه. اگه سوخته بود باید عوضش کنی.
🔹گفتم:
باشه، چک کنید ببینید چه میشه کرد. من میرم و یکیدو ساعت دیگه برمیگردم.
🔸با خودم گفتم:
خب دوسهمیلیون تومنی افتادم تو خرج.
🔹دوسه ساعت بعد رفتم سراغش و مانیتور خودرو رو سالم بهم تحویل داد.
🔸گفتم: هزینهاش چقدر میشه؟
🔹گفت:
هیچی، چیز مهمی نبود. فقط کابل سوکتش شل شده بود، سفت کردم. کار خاصی نکردم.
🔸تشکر کردم و اومدم بیرون. نشستم تو ماشین ولی دلم طاقت نیاورد. میتونست هر هزینهای رو به من اعلام کنه و منم خودمو آماده کرده بودم.
🔹بعد از چند دقیقه کنار یک شیرینیفروشی توقف کردم و یک بسته شکلات گرفتم و دوباره برگشتم پیشش.
🔸بسته شکلات رو گذاشتم رو میز کارش و بهش گفتم:
دنیا به آدمهایی مثل شما نیاز داره. لطفاً هیچوقت عوض نشو.
🔹یه نگاهی بهم انداخت و متوجه موضوع شد.
🔸گفت:
آقا، حرف پدرم رو بهم زدی. اونم بهم میگه همیشه خوب باش و عوض نشو، حتی اگه همه بهت بدی کنن.
🔹تو راه برگشت به این فکر میکردم که تغییر تو آدما به تدریج اتفاق میفته. تنها چیزی که میتونه ما رو تو مسیر درستکاری و امانتداری حفظ کنه، یک جمله ساده از عزیزترین آدما تو زندگیمونه؛
🔸«آدمِ خوب! هیچوقت عوض نشو...»
شب چراغ کانال بصیرت،پاسخ به شبهات و شایعات جهت عضویت
https://eitaa.com/shabcheragh2
#7714
#پندانه
✍ سعی ﮐﻦ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺮی ﻧﺒﺎشی ﮐﻪ ﮐﻤﮏ میﮐﻨﺪ
🔹زن جوانی در جاده رانندگی میکرد. برف کنار جاده نشسته بود و هوا سرد بود. ناگهان لاستیک ماشین پنچر شد و زن ناچار شد از ماشین پیاده شود تا از رانندگان دیگر کمک بگیرد.
🔸حدود ۴۵ ﺩﻗﻴﻘﻪﺍی میﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ و ﺳﺮﻣﺎ منتظر کمک ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺎﺷﻴﻦﻫﺎ یکی ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮی ﺭﺩ میﺷﺪﻧﺪ.
🔹ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺎﻟﺘﻮی ﮐﺮمرنگ ﺍﺻﻼ ﺗﻮی ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﻳﺪﻩ نمیﺷﺪ. ﺑﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﻳﺶ ﺣﺴﺎبی ﺑﺮﻑ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ ﮐﻼﻩ پشمیﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭی ﮔﻮﺵﻫﺎﻳﺶ ﮐﺸﻴﺪ.
🔸بالاخره ﻳﮏ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻗﺪیمی ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍنی ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ. ﺯﻥ کمی ﺗﺮﺳﻴﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪ.
🔹ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪ.
🔸ﺯﻥ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ کسی ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺍﻭ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
🔹ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺎی ﺁﺯﺍﺭﺩﻫﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮی میﮐﻨﺪ ﺯﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ.
🔸ﺍﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی کمکش ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🔹ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺯﺩ و اشاره کرد که لاستیک درست شد.
🔸ﺯﻥ ﭘﻮلی ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭘﻮﻝ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮی ﺩﺭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻭی ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﮔﺮﻓﺖ.
🔹ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ، ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ که ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍی ﺭﺿﺎی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﺭ ﻋﻮﺽ، سعی ﮐﻨﻴﺪ ﺁﺧﺮﻳﻦ کسی ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ میﮐﻨﺪ.
🔸ﺍﺯ ﻫﻢ خداحافظی ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﻪﺷﺪﺕ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🔹ﺍﺯ ﻓﻬﺮﺳﺖ ﻏﺬﺍی ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ یکی ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍنی ﮐﻪ ﻣﺎﻩﻫﺎی ﺁﺧﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ میﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ گارسونی ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎنی ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﻪ ﻣﻴﻞ ﺩﺍﺭﺩ.
🔸ﺯﻥ، ﻏﺬﺍیی ۸۰ﺩﻻﺭی ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ، ﻳﮏ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ۱۰۰ﺩﻻﺭی ﺑﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺍﺩ.
🔹ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ۲۰ ﺩﻻﺭ باقیمانده ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﺍﻣﺎ وقتی ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺧﺒﺮی ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻧﺒﻮﺩ. ﺩﺭ ﻋﻮﺽ، ﺭﻭی ﻳﮏ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝﮐﺎﻏﺬی ﺭﻭی ﻣﻴﺰ ﻳﺎﺩﺩﺍشتی ﺩﻳﺪﻩ میﺷﺪ.
🔸ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ. ﺩﺭ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ۲۰ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﻋﻼﻭﻩ ۴۰۰ ﺩﻻﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝﮐﺎﻏﺬی ﺑﺮﺍی ﻭی ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺮﺍی ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺸﻮﺩ.
🔹ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍی ﺁﻥ ﺯﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ: سعی ﮐﻦ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺮی ﻧﺒﺎشی ﮐﻪ ﮐﻤﮏ میﮐﻨﺪ.
🔸ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻪﺧﺎﻃﺮ ﭘﻮﻝ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻥﻫﺎ ﺁهی ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
🔹ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍی ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ. ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯنی ﺑﺎ ﭘﺎﻟﺘﻮی ﮐﺮﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻪ ﻣﺒﻠﻎ ﮐﺎفی ﺑﺮﺍی ﺍﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ.
🔸ﻗﻄﺮﻩ ﺍشکی ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻓﺮﻭﺭﻳﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺍی ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺯﻥ ﺑﺮﺍی ﺭﺿﺎی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🔹ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میگویند ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﺪهی ﺍﺯ همان ﺩست میگیری.
شب چراغ کانال بصیرت،پاسخ به شبهات و شایعات جهت عضویت
https://eitaa.com/shabcheragh2