eitaa logo
شبستان| خراسان جنوبی
3.6هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
2.8هزار ویدیو
37 فایل
✅ شبستان ؛ رسانه‌ی دین، فرهنگ، اندیشه 🌐 سایت: shabestan.news ادمین: @Shabestan97
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️‍🔥بچه سوسول 💔بار اولی که صادق به جبهه می‌رفت، تازه جنگ شروع شده بود. در حال و هوای آن دوران، بعضی از رزمنده‌هایی که او را نمی‌شناختند، به دلیل ظاهر خاص و موهای بلند مزدستان به دوست و همراهش میرمحمد موسوی می‌گفتند: «این سوسول و بچه خوشگل کیه اومد به جبهه؟» چند ماه نگذشت که همین بچه خوشگل شد فرمانده تیپ دوم لشکر ویژه ۲۵ کربلا. روز نهم دی ماه ۱۳۶۱، در حالی که فقط یک هفته از ازدواج شهید مزدستان گذشته بود، سردارعمرانی به همراه شهیدمزدستان و یکی از نیروهای اطلاعات عملیات لشکر برای شناسایی به جنگل عمقر رفته بودند که مینی زیر پای نیروی اطلاعاتی می‌رود و یکی از ترکش‌هایش به قلب شهید مزدستان می‌خورد. در این واقعه مزدستان و آن نیروی اطلاعاتی به شهادت می‌رسند و جبهه‌های جنگ یکی از سرداران بزرگش را خیلی زود از دست می‌دهد 🥀خاطره ای به یاد سردار شهید معزز صادق مزدستان به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
💔بچه‌ی مرده‌شور 🥀اغلب شهدای بابلسر را پدرِ شهید محمدرضا بندری غسل و کفن کرده بود. تو منطقه‌ی عملیاتی والفجر ۶ که بودیم، هر وقت محمدرضا وارد چادر می‌شد، بچه‌ها به شوخی می‌گفتند: اَمِه مِردِه شور وَچِه بییَمو. «بچه‌ی مرده شور ما اومده.» او هم در جواب می‌گفت: وقتی من شهید شدم، پدرم با آب گرم جنازه‌ی مرا غسل می‌دهد و با آب دیدگانش کفن بر تنم می‌پوشد، اما شما چی؟ آب سرد بر بدنتان می‌‌ریزند و داد جنازه‌‌تان را در می‌آورند. سال ١٣٧٢ برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازه‌ی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود. بعثی‌ها دست و پایش را با سیم تلفن بسته و تیر خلاص هم به او زده بودند. در آن لحظه به یاد فرازی از وصیت نامه‌اش افتادم که نوشته بود: «شاید من برنگردم. اگر فرزندمان دختر بود، اسمش را بگذارید؛ فاطمه زهرا.» هفت ماه بعد از شهادتش دخترش، فاطمه زهرا، متولد شد. 💔وقتی پیدایش کردیم، سرم را گذاشتم روی تخته سنگی و گریه کردم. بچه‌های تفحّص گفتند: چرا گریه می‌کنی؟ خاطره‌ی بالا را برایشان تعریف کردم و گفتم: حالا این پدر، چطور استخوان‌های پسر تازه دامادش را غسل و کفن كند....؟! ✍🏻 خاطره ای به یاد شهید معزز محمدرضا بندری راوی: رزمنده دلاور علی‌اکبر محمدپور، تخریبچی لشکر ٢٥ کربلا به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
💔رویای صادقانه 🥀روزی برای يكی از خواهرانش خواستگار آمده بود. خواهرش گفته بود تا داوود برنگردد من ازدواج نمی‌كنم. بعد همان شب خواهرش خواب ديد كه داوود برگشته و به او می‌گويد شما ازدواج كن و من هم يك ماه ديگر بر می‌گردم. خواهرش ازدواج كرد و يك ماه ديگر جنازه آن شهيد بزرگ و معطر را به خانواده تحويل دادند. ✍🏻خاطره ای به یاد فرمانده شهید داوود آجرلو راوی: مادر شهید به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
🕊🕊مفهوم زیبای آزادی 🥀صدای گنجشكها فضای حیاط را پر كرده بود, بابای مدرسه جارو به دست از اتاقش بیرون آمد. مرتضی! مرتضی! حواست كجاست؟ زنگ کلاس خورده و مرتضی هراسان وارد كلاس شد. آقای مدیر نگاهی به تخته سیاه انداخت. روی آن با خطی زیبا نوشته شده بود: «خلیج عقبه از آن ملت عرب است.» ابروانش به هم گره خورد. هر كس آن را نوشته, زود بلند شود. مرتضی نگاهی به بچه‌های كلاس كرد. هنوز گنجشك‌ها در حیاط بودند. صدای قناری آقای مدیر هم به گوش می‌رسید. دوباره در رویا فرو رفت. یكی از بچه‌ها برخاست: «آقا اجازه! این را «آوینی» نوشته.» فریاد مدیر «مرتضی» را به خود آورد: «چرا وارد معقولات شده‌ای؟ بیا دم دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» معلم كلاس جلو آمد و آرام به مدیر چیزی گفت. چشمان مدیر به دانش‌آموزان دوخته شد. قلیان احساسات كودكانه‌ مرتضی گویای صداقت باطنی‌اش بود و مدیر ... «سید مرتضی» آرام و بی‌صدا سرجایش بازگشت. اما هنوز صدای گنجشكان حیاط و قناری آقای مدیر به گوش می‌رسید. آزادی مفهوم زیبای ذهن كودك شد. ✍🏻خاطره ای به یاد شهید مرتضی آوینی به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
💔براى لو نرفتن 🥀در منطقه فكّه، پيكر شهيدى اول ميدانِ مين روى زمين بود. اطرافش مملو از مينِ منور بود. مين منور شعله بسيار زيادى دارد. به حدى كه مى گويند كلاه آهنى را ذوب مى كند. حرارتى كه در نزديكى آن نمى توان گرمايش را تحمل كرد. خوب كه نگاه كردم، ديدم آثار سوختگى به خوبى بر روى استخوانهاى اين شهيد پيداست. در همان اول فهميدم كه چه شده .... 💔او نوجوانى تخريب چى بوده كه شب عمليات در حال باز كردن معبر بوده است تا گردان از آنجا رد شود. ولى مين منورى جلويش منفجر شده و او براى اينكه عمليات و محور نيروها لو نرود، بلافاصله خودش را روى مين منور سوزان انداخته تا شعله هاى آن، منطقه را روشن نكند و نيروها به عمليات خود ادامه دهند. ✍🏻به یاد تمام شهدا به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
✍🏻 شهید معزز احمد کاظمی 💔‌ ما این لباس را کردیم به تنمان که پاسدار باشیم. کسی را الکی بهش آخرت نمی‌دهند. این دنیا را بدانید اگه آدم کاذبی جایش برود بالا گیر می‌کند. این دنیا هم وصل است به آخرت. نمی‌تواند یکی با ناصداقتی تا آخرش برود، نمی‌شود؛ می‌خورد زمین... به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
💔اروند رود وحشى... 💔‌ غواص به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردى و تو آب نپريدم، من رو هول بده تو آب! فرمانده گفت: اگه مطمئن نيستى مى تونى برگردى. غواص جواب داد: نه، پاى حرف امام ايستادم. فقط مى ترسم دلم گيرِ خواهر کوچولوم باشه. آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم، و الان هم خواهرم را سپردم به همسايه ها تا در عمليات شرکت کنم. والفجر ٨، اروند رود وحشى، فرمانده تا داد زد: "يا زهرا" غواص قصه ى ما اولين نفرى بود که توی آب پريد! و اولين نفرى بود که به شهادت رسيد! ❤️‍🔥ما چقدر پاى حرف امام ايستاده‌ايم؟ به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
💔ثبت‌نام در كاروان كربلا 💔‌ از صفحه اول شناسنامه اش یه کپی گرفت، بعد ١٣٤٩ رو کرد ١٣٣٩، می خواست دوباره از روش کپی بگیره که باباش از دور پیداش شد. پرسید: دارى چیکار می کنی؟ جواب داد: اومدم برا ثبت نام کپی بگیرم. اما نگفت واسه چه ثبت نامی! 💔توی مجلس ختم سوم، صاحب عکاسی به باباش گفت: محمد تقی از شناسنامه‌اش چندبار کپی گرفت، شما نمی دونید برای چی مى خواست؟ ❤️‍🔥و باباش تازه متوجه شده بود ثبت نامی که پسرش اون روز جلوی درب عکاسی بهش گفت، کاروان کربلا بوده و باباش حالا به این نتیجه رسید که نباید برای نرفتنش به جبهه مانع تراشی می کرد. چون پسرش گلچین شده بود... به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
می‌گفت‌قبل‌از‌شوخے نیت‌تقـرّب‌ڪن‌و‌تودلت‌بگو؛ "دل‌یہ‌مؤمنُ‌شادمی‌ڪنم،‌قربةََاِلےاللّٰه" اون‌وقت این‌شوخیاتم‌می‌شہ‌عبادت...!シ ♥️به یاد شهید مدافع حرم محمدحسین معزغلامی به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
❤️‍🔥از غیبت کردن به شدت بپرهیزید. زیاد قرآن بخوانید زیرا خداوند متعال می‌فرمایند (الا به ذکر الله تطمئن القلوب). سوره واقعه را بخوانید و همیشه یاد مرگ باشید که یاد مرگ انسان را از گناه باز می‌دارد. ✍🏻فرازی از وصیت‌نامه شهید آرش صادق نین حقیقی به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
🥀 شهیدی که طبق وصیت خودش سنگ قبر ندارد... 💔«سخت است که من سنگ مزار داشته باشم، در صورتی که حضرت فاطمه (سلام ‌الله‌علیه) بی‌نشان باشد.» طبق وصیت‌نامه مرتضی هم اکنون مزار خاکی‌اش در قطعه ۲۶ بهشت زهرا(سلام‌علیها) همیشه پذیرای زائرانی است که تربت مرتضی آن‌ها را یاد مظلومیت قبور بقیع و مزار بی‌نام و نشان خانم فاطمه‌زهرا(سلام‌علیها) می‌اندازد. ✍🏻فرازی از وصیت‌نامه شهید محمد«مرتضی» عبداللهی به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
📚علی بی‌خیال «علی بی‌خیال» زندگینامه و خاطرات شهید علی حیدری است که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است. «هر وقت به زیارت بهشت زهرا (س) می‌روم، سعی می‌کنم توی قطعه شهدا قدم بزنم. اعتقاد دارم که اینان اولیای الهی هستند، هرچند ما آن‌ها را نشناسیم و ارادت ظاهری نداشته باشیم. یقین دارم اینان در آسمان بیشتر از زمین شناخته شده‌اند. اصلاً دیدن چهرهٔ خوبان عالم، در روح و روان انسان اثر می‌گذارد، چه رسید به اینکه این خوبان، از شهدا باشند. از زیارت قطعه شهدای گمنام به سمت قطعه ۲۷ آمدم تا به سراغ مزار برخی دوستان بروم. از لابه لای قبور عبور می‌کردم که چشمم به تابلو یک شهید خورد. کمی مکث کردم. شب جمعه بود و شب زیارتی ارباب بی‌کفن. در آنجا جمله‌ای از وصیت شهید نوشته شده بود: «من کمتر عطر خریده‌ام، هربار می‌خواستم معطر شوم از ته دل می‌گفتم: «حسین جان» آنگاه فضا معطر می‌شد!!» همانجا نشستم. چهره‌اش به نوجوانی می‌خورد که هنوز محاسنش نروئیده. آنجا نوشته بود: هنرمند شهید علی حیدری. آن شب گذشت و در نهانخانه قلب ما، نام علی حیدری نیز جاودانه شد. مانند شهیدان ابراهیم هادی و علیرضا کریمی و شاهرخ ضرغام و… مدتی بعد زمانی که کتاب عارفانه جمع آوری می‌شد، شنیدم که یکی دیگر از شاگردان آیت الله حق شناس بوده هم مانند شهید احمد نیری، حالات عرفانی عجیبی داشته و سال ۱۳۶۳ شهید شده. نام آن شهید والامقام، علی حیدری بود. به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
📚زخمی لبخند «زخمی لبخند»؛ روایت هایی از زندگی مربی جهادگر شهید علی خلیلی دفاع از ارزش‌های انسانی در هر نقطه از جهان مورد تحسین ملتهاست و افرادی که در این راه از مال و جان خود می‌گذرند در هر ملتی ارزشمند و مورد احترام هستند و بعنوان اسطوره و قهرمان به مردم شناسانده می‌شوند. از هر فرصتی برای زنده نگه داشتن نامشان استفاده می‌کنند. زنده نگه داشتن قهرمانان است که معنای حقیقی ارزش‌ها را حفظ می‌کند و می‌تواند این ارزش‌ها را در جریان زندگی مردم بخصوص نسل جدید تزریق کند. اینکه کسی جان خودش را برای بپا داشتن یک ارزش فدا کند یعنی رویاندن و به ثمر نشاندن و منتشر کردن این ارزش در بطن جامعه. علی خلیلی جوان دهه هفتادی که زندگی ساده و آرامش را در گوشه‌ای از شهر با مسجد، هیأت و طلبگی و تربیت نوجوانان پر می‌کند و در این مسیر با جدیت تمام از انجام کوچکترین کار‌ها ابایی ندارد. علی خلیلی نماد تک تک جوانانی است که هر کدام در دلشان شور و شعور انقلابی را دارند و محبت اهل بیت (ع) و نشاط بندگی‌شان به آن‌ها قدرت بخشیده است تا در مسیر حق درستترین انتخاب را داشته باشند. برخلاف آنچه دشمنان ایران اسلامی می‌خواهند و سعی می‌کنند که جوانان را بی‌نشاط، خسته، خموده و خالی از هر دلبستگی اعتقادی نشان دهند ولی وجود جوانانی چون شهید علی خلیلی و تمام شهدای دهه هفتادی و هشتادی مهر باطلی بر خیال آنهاست. کتاب زخمی لبخند روایت‌هایی از زندگی و شرح ماجرای آن شب و دو سال مجروحیت و نهایتاً شهادت علی خلیلی است که از زبان مادر و یکی از دوستان نزدیک این شهید عزیز روایت شده است. به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
📚آب هرگز نمی‌میرد. حمید حسام در کتاب آب هرگز نمی‌میرد به بیان تاریخ شفاهی دفاع مقدس می‌پردازد و این کار را در خلال روایت خاطرات یکی از فرماندهان لشکر 32 انصارالحسین، میرزامحمد سلگی، انجام می‌دهد. حمید حسام روایت خود را از بدو تولد میرزامحمد سلگی آغاز می‌کند تا مخاطب را بیشتر با شرایط زندگی او، خانواده و اندیشه‌هایش آشنا کند. حاج میرزا در کودکی برای کمک به پدرش تحصیل را رها می‌کند و به کشاورزی روی می‌آورد و پیشه‌ی پدر را دنبال می‌کند. او در نوجوانی برای زندگی بهتر همراه با برادر بزرگترش برای کار راهی تهران می‌شود و با دنیایی جدید آشنا می‌شود. در فصل‌های پیش از آغاز جنگ ما با خانواده‌ی این شخصیت آشنایی پیدا می‌کنیم و عکس‌هایی هم که در پایان هر فصل درباره‌ی شخصیت‌ها و مکان‌ها وجود دارد به جذابیت و اعتبار روایت می‌افزاید. قبل از انقلاب 57 میرزا محمد سلگی راهی سربازی می‌شود و پایان سربازی میرزای جوان همزمان با انقلاب و آغاز جنگ می‌شود اما او میدان جنگ را ترک نمی‌کند. کتاب آب هرگز نمی‌میرد تنها روایت زندگی یک فرد نیست بلکه مرور مشاهدات این فرد از جنگ‌ها، استراتژی‌های جنگی و سرنوشت سایر همرزمان میرزامحمد سلگی است که در فصل‌های گوناگون کتاب با آن‌ها آشنا می‌شویم. به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
❤️‍🔥اگر رضای الله رضای والدین است، پس چرا راه سخت رو انتخاب می‌کنین. حرف اونا رو گوش کنید. شمایی که پدر و مادرتون رو می‌ذارین تو خونه‌!!!.... به خودتون رحم کنین. مگه کسی بیشتر از این‌ها خوبی بهتون کرده؟ معرفتتون کو؟ ✍🏻فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم روح‌الله قربانی  به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi
✍🏻خاطره ای از شهید امیر سیاوشی 🥀ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت. رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم.چند دقیقه‌ای که گذشت یکی از این بچه‌های فال‌فروش به ماشین‌مون نزدیک شد. امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید که غذا خورده یا نه. وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران... وقتی برمی‌گشتن کودک می‌خندید و حسابی خوشحال بود. کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ به کانال خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی بپیوندید👇👇 ✅ @shabestan_khjonobi