eitaa logo
شبهای با شهدا
308 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
285 ویدیو
5 فایل
💫 در شب‌های ظلمانی ، با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد ارتباط با ما👇👇 @Samanoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴یاد شهید مدافع حرم #محمود_رادمهر بخیر؛ می گفت مهم نیست که آدم مسئولیت داشته باشد یا نداشته باشد؛ مهم این است که اگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند، آن قدر #توانمندی و #اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند. مگر امام زمان به جایگاه و مسئولیت آدم ها نگاه می کند؟! شادی روحش #صلوات از کتاب #شهید_عزیز @shabhayeshahid
🌴یاد شهید #شاهرخ_ضرغام بخیر؛ محرم و صفر مشروب نمیخورد. هیئتی راه انداخته بود و میاندار بود. به سادات و روحانیون بسیار احترام می گذاشت. هیچ وقت #فقیری را دست خالی رد نمی کرد. زمستان در خیابان پیرمردی را دید که از سرما میلرزید، شاهرخ کاپشن گرانقیمتش را درآورد و همراه دسته ای اسکناس به پیرمرد داد. پیرمرد از خوشحالی فقط میگفت : #خدا_عاقبتت_را_به_خیر_کند_جوان. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴یاد شهید #سید_ابراهیم_میرکاظمی بخیر؛     در وصیتنامه اش نوشته بود؛ ... چاره ای جز رفتن ندارم . نمی توانم ببینم برادرانمان در جبهه شهید شوند و شهرهای مملکت اسلامی را به توپ ببندند و کودکان معصوم را در خواب شهید کنند. که #اگر_بی_تفاوت_باشیم هرگز خدا ما را نخواهد بخشید و هیچ عذری هم نداریم و بدان راهی که انتخاب کرده ام #راه_سعادت است... از کتاب #ستاره_اما_بر_خاک @shabhayeshahid
🌴یاد شهید #حامد_جرفی بخیر؛ با دکتر «جان کوپر» رابطه دوستانه‌ای داشت؛ هر چند مسلمان نبود. کوپر استاد روانشناسی دانشکده پزشکی بود و از ترجمه نهج‌البلاغه حامد خیلی خوشش آمده بود و می‌گفت که حضرت علی (ع) روانشناس بزرگی است. #رفتار_حامد به اندازه‌ای بر روی این استاد غیرمسلمان تاثیر گذاشته بود که در نهایت مسلمان شد و حتی با شهید جرفی همخانه شد تا #آداب_اسلام را بهتر بشناسد. @shabhayeshahid
🌴یاد شهید #مرتضی_اسلامی بخیر؛ یکی از همرزمانش می گفت چون مرتضی درجه دار بود ، گویا در جبهه یک اتاق اختصاص بدیشان داده بودند که کارهای خود را دنبال کنند ولی ایشان هرگز خرج خود را از دیگر رزمنده ها جدا نکرده بلکه با ایشان بر سر #سفره_غذا و یا هنگام استراحت در #آسایشگاه_عمومی استراحت می کردند. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر؛ . کفشی را مدتها می پوشید و بسیار کهنه شده بود. به همین دلیل به او گفتم که برایت کفشی را خریداری کنم چون شما می خواهی به دانشگاه بروی و این کفش ها مناسب نیست؛ اما قبول نکرد و گفت که همین کفش ها برایم خوب است. شادی روحش     @shabhayeshahid
🌴یاد بخیر؛ اولین و مهم ترین توصیه‌ای که به دوستان و نزدیکانش داشت این بود که ." آن موقع هم که فرمانده پایگاه بسیج بود، یکی از وظایفی که همیشه بر گردن خود احساس می‌کرد سر زدن به خانواده شهدا بود. خیلی برای بچه‌های شهدا احترام قائل بود و به خصوص برای بچه‌های شهدای سوریه خیلی گریه می‌کرد. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد بخیر؛ سیزده سالش بود و با اصرار و درخواست از ریاست جمهوری وقت ( آقای خامنه ای) به جبهه آمده بود. به آقا گفته بود اگر سیزده ساله ها اجازه ندارند جبهه بروند پس بگویید مداحان و روحانی ها هم دیگر روضه حضرت قاسم را نخوانند‌ چون ۱۳ ساله بود و به کربلا رفت. خیلی دل و جرأت داشت. در یکی از عملیات‌ها که در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه می‌شود در حالی که ، ولی ناگهان متوجه شیئی می‌شود و آن را بر می‌دارد و به عربی می گوید: ˈقفˈ یعنی ˈایستˈ دشمن از ترس و وحشت تسلیم او می‌شوند و مرحمت در تاریکی شب آنها را به مقر می‌آورد. افسر عراقی از فرمانده ی مرحمت پرسیده بود من سال‌هاست که در چند کشور دوره‌های چریکی را گذراندم، تا به حال این اسلحه که سربازتان به دست داشت را ندیده‌ام این دیگر چه نوع اسلحه‌ای است. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد به خیر؛ بسیار به تمام معنا بود در زمان فتنه 88، ده روز او را ندیده بودیم و بعد از 10 روز که آمد دیدیم که 10 کیلو لاغر شده به منزل آمد و با عجله را برداشت و گفت: این عکس‌ها را به موتورم می‌چسبانم تا ببینم چه کسی جرات می‌کند به حضرت آقا حرف بزند. یک عکس تمام قد از حضرت آقا را در خانه چسبانده و هر صبح که بیدار می‌شد عجل الله تعالی فرجه الشریف سلام می‌کرد و . عشق به ولایت او  به گونه‌ای بود که اگر از تلویزیون بیانات حضرت آقا پخش می‌شد همان موقع بلند می‌شد و . شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد بخیر؛ ♦️با عملش به دیگران امر به معروف می کرد. یک شب که برای فعالیت در بسیج و ایست و بازرسی به مسجد میرود میبیند کفشهای زیادی نا مرتب جلوی در اتاق بسیج ریخته. علی با حوصله و گفت الان دقت کن هر کی بره بیرون و برگرده کفشش رو مرتب میگذارد سر جایش. واقعا همینطور شد.👌 البته کسی متوجه نشد کار علی بوده است. ♦️علاقه شدیدی به هنر و داشت و خیلی زود توانست حتی نقاشی های بزرگ پارچه ای به مناسبت های مختلف بکشد و در مسجد نصب کند. عکس بسیاری از شهدای محل را کشیده بود و می گفت کی نوبت من میرسد. از کتاب شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد شهید بخیر؛ "یک نیروی مطمئن برای واحد اطلاعات بود. در همه عملیات‌ها بازوی راست واحد محسوب می‌شد. اگر از یک نفر خیال همه راحت بود که بتواند در هر عملیاتی و یک گردان را در دل دشمن ببرد یا یک گروه مهندسی را در مسیرهای خطرناک هدایت کند، آن یک نفر، کسی جز علی اکبر نبود. وقتی برای شناسایی می‌رفت، تا با اطلاعات کامل از منطقه نمی‌آمد، راضی نمی‌شد گزارش خود را ارائه دهد؛ اگر هم گزارشش نقصی داشت آنقدر می‌رفت و می‌آمد تا آن را . گزارش‌هایش از بود و به همین دلیل، سردار شهید مهدی زین الدین به عنوان فرمانده لشکر 17 علی بن ابی طالب علیه السلام هم به کار او اعتماد داشت." شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد #شهید #محمد_مفتح بخیر؛ ایشان عادت داشتند #صبح_زود_برای_پیاده_روی بروند و موقع برگشتن نان سنگک بخرند، عادتشان بود که با تک تک کاسبها #احوالپرسی کنند و اگر موقعیت مناسب بود، با آنها دست بدهند. بسیار خوش خلق و مردمدار بودند همیشه #اوقات_مشخصی_برای_مطالعه داشتند و هر مشکلی که پیش می آمد و هر گرفتاری ای که بود، آن ساعات را باید صرف مطالعه می کردند و این برنامه را تغییر نمی دادند. یادم هست در روزهایی که اوج مسائل و درگیریهای انقلاب بود، ایشان باز هم از تحقیق و مطالعه غافل نمی شدند.  شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴یاد بخیر؛ یکی از کارهایی که شهید گلستانی برای رابطه گرفتن با اعضای دسته میکرد این بود که بچه ها هر کدوم، بعد از مطالعه هر موضوعی که میخواستن برای دسته میکردن. وقت خواندن از بچه ها میخواست هر کدوم یک قسمت از دعا رو بخونن. بعضی از شبها گلستانی با بچه های دسته یک،برای مناجات شبانه بیرون از چادر و کنار گودالی شبیه به قبر میرفتن،بچه ها به نوبت درون گودال میخوابیدن و گلستانی علیه السلام رو میخوندن و بچه ها راز و نیاز میکردن بعضی شبها هم تنها و دورتر از چادر ها با یه سجاده و فانوس و مهر و قرآن مینشست و از کتاب شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد مدافع حرم بخیر؛ همیشه را در جیبش داشت و روزی ۵ یا ۶ بار قرآن تلاوت می‌کرد شهریور همان سالی که عقد کردیم، خیلی به من اصرار کرد که مثل خودش قرآن را حفظ کنم. من سعی خودم را کردم و چند جزء حفظ کردم. خودش با اینکه سرش خیلی شلوغ بود، اما حتماً قرآن را حفظ می‌کرد. . اگر یک روز وقتش به بطالت می‌گذشت، خیلی ناراحت می شد و عمیقاً غصه می‌خورد که چرا آن روز را درست استفاده نکرده است.  تمام ماه رجب و شعبان را می‌گرفت. وقتی را می‌شنید فورا به نماز می‌ایستاد و می‌گفت برای رفع مشکلات کافی است، دو رکعت نماز بخوانی. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد شهید بخیر؛ یکی از دغدغه هایش علیه السلام بود. بعد از ارتحال امام رحمت الله علیه هیئت عشاق الخمینی را به همراه دوستانش در محله فلاح تاسیس کرد. در سرما و گرما اجازه نمی داد هیئت تعطیل شود. حتی اگر ۵ نفر بودند زیارت عاشورا را برپا می کرد. خودش روحانی هیئت را با موتور می آورد و می برد. گاهی هم مداحی می کرد هم خادمی. در هیئت های دیگر هم شرکت می کرد و میانداری می کرد. خانواده و دوستانش را هم با خود می برد. روزی که او را به خاک سپردند روز ولادت امام حسین علیه السلام بود. از کتاب شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد شهید #سیدکاظم_سیفان بخیر؛ با بچه های محل همیشه در فعالیت های فرهنگی و‌مذهبی شرکت داشتن اینقدر #در_مسجد_رفت_و_آمد_داشت که یه روز که شهید در حال رفتن به مسجد بودن پدرش به شوخی بهش می گه کاظم آخرش جنازه ات رو توی مسجد پیدا می کنیم. کاظم خیلی #اهل_کتاب بود و موضوع کتاب ها بیشتر راجع به امام حسین و از شخصیت هایی مثل آیت الله طالقانی، شهید مطهری و شهید بهشتی و خاطرات رزمندگان و شهدا بوده... رفیقش با افسوس تعریف می کرد که: برای شرکت در کنکور ما اومدیم و‌ امتحان دادیم ولی کاظم جبهه موند و شهید شد، کاظم قبول شد ، رفت و ما موندیم شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴یاد شهید بخیر؛ دوست نزدیکش میگوید یکبار ازو پرسیدم چطور اینقدر از نظر معنوی پیشرفت کردی؟ گفت: یک روز با بچه های مسجد و محل رفته بودیم باغی در دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد برو از رودخانه آب بیاور. نزدیک رودخانه که شدم صحنه ای دیدم که فورا نشستم تا از پشت بوته ها چیزی نبینم. چند دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. خدا را صدا زدم و کمک خواستم. با خدایم گفتم خدایا الان شیطان مرا به شدت وسوسه میکند که نگاه کنم و کسی هم متوجه نگاه من نمیشود ولی من . کتری را خالی برگرداندم و از جایی دیگر آب برداشتم. موقع درست کردن آتش چای دود در چشمم رفت و اشک از چشمم آمد.یاد صحبت حاج آقای حق شناس افتادم که هر کس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. اشک ریختم و گفتم خدایا از این به بعد فقط برای تو گریه میکنم. منقلب شدم و یا الله گفتم ناگهان حس کردم اطرافم درخت و گیاهان و ... سبوح قدوس میگویند. از آن به بعد درهایی از عالم بالا به رویم باز شد. و گفت تا زنده ام از این ماجرا حرفی نزن. از کتاب شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد فرمانده #شهید #مهدی_باکری بخیر؛ همسرش می گفت : یه روز در حالی که آقا مهدی ، از خانه بیرون می رفت به او گفتم : چیزهایی را که لازم داریم بخر . گفت : بنویس . خواستم با خودکاری که در جیبش بود بنویسم ، با شتاب و هراس گفت : #مال_بیت_المال_است و استفاده شخصی از آن ممنوع است و حتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم .» شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴یاد شهید بخیر؛ خیلی کاری بود همه کاری هم میکرد و تو هر کاری وارد میشد . یه بار داشتن پایگاه رو گچکاری میکردن ولی گچکار کمک نداشت لباسش رو عوض کرد و رفت کمک گچکار و کار رو ازش یاد گرفت و کمک کرد خیلی سریع کار گچکاری رو به اتمام برسونن بعد از فلافل فروشی یه مدت رفت تو بازار آهن کار میکرد بعدازظهرها هم با موتور مسافرکشی میکرد بعدشم می اومد پایگاه جالبه هیچی از درامدش رو برای خودش خرج نمیکرد. همه اش رو برای هیات و دستگیری از بنده های خدا خرج میکرد. هر کی لازم داشت بهش قرض میداد. تو مراسم شهادتش کلی ها می اومدن و میگفتن که به ما کمک میکرده هم کار میکرد و اصلا نمیخواست تو هیچکاری اسمش برده بشه تو اردوهای جهادی هم شرکت موثر داشت و خستگی ناپذیر بود. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 به آقا ارادت ویژه ای داشت و تو هم خیلی فعال مقابل فتنه گرا ایستاد. یه بار جلوی دانشگاه داشتن رو پاره میکردن که به سمت در دانشگاه رفت با اینکه از طرف دانشگاه دائم داشتن سنگ پرتاب میکردن و هیچ کس جرأت نمیکرد بره جلو ولی هادی هیچ ترسی نداشت. به سمت در دانشگاه دوید زیر باران سنگ. نزدیک دانشگاه یه آجر بزرگ به صورتش خورد که به شدت مجروح شد و سه روز بیمارستان بود. ولی دست از آقا بر نمیداشت 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 اون زمان رو دیوارها شعار مینوشتن علیه آقا کارش این شده بود که آخر شبا و صبح زود میرفت همه جاها رو چک میکرد و یه خریده بود و هر جا شعار بود رنگ میزد روش از کتاب شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد مدافع حرم بخیر؛ در 12 آذرماه همزمان با ایام اربعین سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به شهادت رسید. از او یک دختر به نام حلما به یادگار مانده است که 17 روز بعد از شهادتش متولد شد. خیلی بود و سر به سر همه می‌گذاشت. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز می‌خواند. (ع) بود. همیشه دنبال این بود که برای امام حسین(ع) کار کند. به هیچ عنوان ظاهرسازی را دوست نداشت، شاید هر کسی ظاهر او را می‌دید فکر نمی‌کرد شهید شود. هم بود. با هم گردش و کوه می‌رفتیم. قبل از رفتنش به سوریه یک دفعه گفتم: «آقا میثم در این موقعیت می‌خواهی بروی؟ اجازه بده بچه به دنیا بیاید.» که گفت: «زهره! دلت می‌آید این حرف را بزنی؟ دلت می‌آید حضرت زینب(س) دوباره اسیری بکشد؟» بعد از این حرفش من دیگر هیچ چیزی نگفتم. خیلی مشتاق بود بچه به دنیا بیاید و او را ببیند و همیشه می‌گفت: «پس این بچه کی به دنیا می‌آید؟» ولی عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر بود. اگر بیشتر نبود اول صبر می‌کرد بچه‌اش به دنیا می‌آمد و بعد می‌رفت. اما دیگرهیچ چیز نمی‌توانست جلوی او را بگیرد. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد شهید #عباس_مطیعی بخیر؛ دبيرستان مي‌رفت، تابستونا هم كار مي‌كرد تا #پول‌_تو_جيبي‌اش تأمين بشه.  هميشه مي‌گفت: « بابا گناه داره. نبايد بهش فشار بياد. او خيلي زحمت مي‌كشه!» براي دفترچه و مداد و اين حرفها هم به بابا مراجعه نمي‌كرد.  ساختن خونه‌ خواهرش که تمام شد، #توي_اثاث‌كشي_خيلي_كمك_كرد. بعدش هم گفت: ـ خواهر از اثاث خونه چي كم داري؟ ـ براي چي مي‌پرسي عباس؟ ـ مي‌خوام يه چشم روشني برات بخرم. نمي‌دونم چي بخرم! ـ از تو ديگه انتظار نداريم. همين كمك هم مي‌كني ازت ممنونيم! ولي خلاصه #خودش_كمبود_ما_را_فهميد. از همون پولهايي كه تابستون درآورده بود يه كپسول گاز، چشم‌روشني برام خريد. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴یاد بخیر؛ خیلی دوست داشت پسرش محمدحسین حافظ قرآن شود. حتی در دوران بارداری صوت جزءهای قرآنی را در خانه پخش می‌کرد . بعد از تولد محمدحسین هم، زمان‌هایی که خواب بود برایش نوای قرآن پخش می‌کرد. آن هم روزانه حدوداً و نه بیشتر. چراکه وقت بیداری‌ با شیطنت‌هایش هر دو ما را با خود همراه می‌کرد. پخش صوت قرآن، جزء برنامه‌های اصلی تربیتی محمدحسین بود. آقا صالح می‌گفت «اگر محمدحسین حافظ قرآنی شود، ما آن دنیا سربلند خواهیم بود.» می‌گفت «می‌دانم سخت است، ولی به اجر آن دنیایش می‌ارزد، پس برایش تلاش کن.» به من و محمدحسین خیلی علاقه داشت، اما همیشه می‌گفت ! محبتش بی‌نظیر بود، اما وابستگی نداشت. این حرفها مربوط به زمانی بود که اصلاً هیچ خبری از سوریه و شهادت و... نبود. انگار حواسش بود که با وجود شدت علاقه بینمان، این رابطه قلبی زمینگیرش نکند... دلش می‌خواست به راحتی دل بکند. محمدحسین 7 ماهه بود که آقا صالح رفت. با این‌حال به دوستانش که در سوریه بودند گفته بود «محمدحسین خیلی به من وابسته است.» شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد جانباز شهید بخیر؛ واسه خودش تنظیم کرده بود 🔰🔰 :بارالها، اعتراف می‌کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل قرآن را باید بخوانم. اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم : پروردگارا! اعتراف می‌کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل باید بخوانم. اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم. : خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم. : خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم. حداقل در هر هفته باید بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم . : خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم. حداقل در هر هفته باید دو صبح و صبح جمعه باید را بخوانم و ... از کتاب شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد سردار شهید #حاج_حسن_مداحی بخیر؛ تعارف توی کارش نبود،وقتی توی منزلشان جلسه به درازا می کشید و وقت نماز می شد جلسه را قطع می کرد و می گفت:« #بلند_شوید_نماز_بخوانیم، ادامه جلسه باشد برای بعد.» وقتی نماز خوانده می شد خیلی خودمانی #غذای_ساده ای را می آورد تا دور هم چیزی بخوریم، بی اراده تسلیم سادگی و تصمیمش می شدیم و غذا می خوردیم،بعد جلسه ادامه پیدا می‌کرد. یک بار پنج نفر بیشتر توی جهاد نبودیم،دیر وقت بود،همه رفته بودند.آماده رفتن شدیم، پایمان را که توی محوطه جهاد گذاشتیم تریلی سیمان نظر حاج حسن را جلب کرد.پرسید:«بار این تریلی چرا خالی نشده؟» بچه ها گفتند:آخر وقت آمد،کارگر نبود خالی اش کند. همه می دانستیم اگر تریلی یک شب در آن جا بماند کرایه ی بیشتری می خواهد. نگاهی به ما انداخت و گفت:«خب، #کارگر_نیست_ما_که_هستیم، باور کنید من می توانم به اندازه ی یک کارگر کار کنم.» بعد بدون اینکه منتظر نظری باشد به طرف تریلی حرکت کرد و دست به کار شد. از کتاب #چشم_های_بیدار شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴یاد پدر و ۴ فرزندش ؛ شهیدان 🔰🔰 بخیر؛ مادر شهیدان می گفت ؛ پدر شهدا، کشاورز و باغبان بود؛ گندم، جو، سیب‌زمینی آلوچه و ... می‌کاشت. من هم برای لحاف‌دوزی و ... می‌رفتم تا زندگی بچرخد. حاج آقا خیلی به حساب و کتاب و حساس بود. بعد از شهادتش جعبه‌ای از کاغذ‌های این محاسبات مانده بود. حاج آقا از قبل ازدواج بود. گاهی فکر می‌کردم نکند بچه‌ها نماز یا روزه‌ای به گردنشان مانده باشد و با این حساب برایشان می‌خواندم. مادر می گفت ؛ هیچ انتظاری از کسی ندارم! مگر شهید داده‌ام که چیزی بخواهم؟ . حتی توقع احترام بیشتر هم ندارم."  بعد از شهادت 4 پسرم، یکی از مسئولین دفتر حضرت امام به حاج آقا گفت "شما 4 پسرت را داده‌ای، چه می‌خواهی به شما بدهیم؟" حاج آقا گفته بود "من ..."می‌روم به رزمنده‌ها بدهم پدر آنقدر به اموال دیگران حساس بود که حتی به بچه‌ها می‌گفت به باغ و درخت‌های مردم نگاه نکنید، که مبادا هوس کنید آنها را بچینید. بعد از شهادت برادرها هرچه به پدر گفتیم که جبهه نرود، قبول نکرد. گفتیم تو زانو درد داری، معده‌ات مشکل دارد، تازه 4 پسرت را هم از دست داه‌ای؛ می‌گفت "می‌روم به رزمنده‌ها روحیه بدهم." شادی روحشان @shabhayeshahid