eitaa logo
شبهای با شهدا
289 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
285 ویدیو
5 فایل
💫 در شب‌های ظلمانی ، با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌅 وقت سحر 🌅
🌷 «زندگی به سبک شهدا» تصویر مربوط به پادری منزل شهید محمدعلی الله دادی است. 🌹این شهید در ۲۸ دی ماه ۱۳۹۳ در حالی که برای بازدید از استان قُنیطره سوریه عازم این منطقه گردیده بود، مورد حمله بالگردهای رژیم صهیونیستی واقع شد و شهد شیرین شهادت را نوشید.🌹 فرزند شهید میگوید؛ با بابا داشتیم سخنان مقام معظم رهبری را گوش می‌کردیم بابا همیشه سخنان مقام معظم رهبری را گوش می‌کردند اگر نبودند می‌گفتند ضبط کنید از سر کار که می‌رسیدند با کمال دقت گوش می‌کردند حتی زمان تحویل سال بابا حتماً با دقت پیام مقام معظم رهبری را می‌دیدند بعد به افراد خانواده تبریک می‌گفتند. فیلم ضبط شده وقتی شروع شد مقام معظم رهبری سخنرانی شان را با سلام به حضار شروع کردند بابا در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود با حالتی منقلب در پاسخ گفتند: "علیکم السلام روحی فداک". 🌺🌿🌺🌿🌺🌿 جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب فرزندان شهدا و هدیہ به ارواح طیبه شهدا صلوات 🌠 نشانى كانال وقت سحر در پيام رسانهاى ايرانى: 🚩 eitaa.com/vaghtesahar 🚩 sapp.ir/vaghtesahar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘⚘⚘⚘ باید گذشتن از دنیا به آسانی باید مهیا شد از بهر قربانی با چهره خونین سوی حسین رفتن زیبا بود این سان معراج انسانی ⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ♦️ بیست وششمین سالگرد شهادت پاسدار رشید اسلام؛ ♦️ پنجشنبه؛ دوم دی ماه ، ساعت ۱۱ صبح بر سر مزار شهید ، واقع در بهشت زهرا سلام الله علیها ، قطعه ۲۹ همراه با زیارت عاشورا و مداحی برادر شاهدی برگزار می گردد. ♦️ شهدا را یاد کنیم با یک https://eitaa.com/shabhayebashohada
🌷🌷🌷🌷 📌 روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم: 🔹️ پنج‌شنبه(۹۸/۱۰/۱۲)، دمشق ساعت ۷ صبح: با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد... ساعت ۷:۴۵ صبح: به مکان جلسه رسیدم.....مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند... ساعت ۸ صبح: همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود.با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند. دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید: "همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین!..." همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت... گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه... آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت: عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... ساعت ۱۱:۴۰ ظهر: زمان اذان ظهر رسید...با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!... ساعت ۳ عصر: حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم... پایان جلسه...مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خودرویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... ساعت حدود ۹ شب: حاجی از بیروت به دمشق برگشته، شخص همراهش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند... حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند..سکوت شد... یکی گفت:حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!... حاج‌قاسم با لبخند گفت: "می‌ترسید شهید بشم!..." باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد: که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست!...حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم.... حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: "میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته!..." بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد که اینم رسیده‌ست...اینم رسیده‌ست... ساعت ۱۲ شب: هواپیما پرواز کرد... ساعت ۲ صبح جمعه: خبر شهادت حاجی رسید... به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود... در آن نوشته بود: «مرا پاکیزه بپذیر...» 🔹️ راوی: از ستاد لشکر فاطمیون... ✅ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/shabhayebashohada
📷ای اهل حرم میر و علمدار نیامد . . . ☫ @sephbod_soleymani
🌴یاد شهید بخیر؛ یک بار همه بودجه گردان رو گذاشت تو یک کیف و رفتیم سمت اهواز، تو راه گرسنه شدیم و ایستادیم تا چیزی بخریم، تو مغازه متوجه شدیم هیچ پولی همراهمون نیست، بهش گفتم مقداری از پول توی کیف برداریم،گفت نه ، باید برسونم اهواز، گفتم خب خودتون فرمانده هستین، گفت من الان مسئولم این رو برسونم. تو مطمئنی سالم می رسیم؟ تا اهواز گرسنه بودیم. ⚘هدیه به روحش https://eitaa.com/shabhayebashohada