یاد #شهیدان حسین و جعفر #فرج بخیر؛
#حسین برای اعیاد میلاد ائمه (علیهم السلام) تمام کوچه و #محل_را_چراغانی_و_تزیین_میکرد. همسایههای قدیمی هنوز یادشان هست. میگویند «بعد از حسین، محله ما چراغانیشدن را به خود ندید.» یادم هست که چقدر اصرار میکرد تا به او پول بدهیم که وسایل و لوازم بخرد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
آخرین بار که #جعفر را دیدم، روز اعزامش بود... آخرین اعزام... وقتی جعفر به انتهای کوچه رسید، ناگهان زانوهایم سست شد و افتادم! دختر و خواهرم که کنارم بودند خیلی ترسیدند. جعفر سراسیمه برگشت! گفت «چی شدی؟ میخواهی نروم؟ تو مرا به این راه فرستادی اگر میخواهی نروم...» گفتم «نه، برو... #نمی_خواهم_بمانی...» نمیدانم چه شد، اما جعفر که میرفت یه لحظه دیدم پاهایش روی زمین نیست، انگار روی هوا حرکت میکند... دلم ریخت...
شادی روحشان #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید مدافع حرم لبنانی #احمد_محمد_مشلب بخیر؛
احمد اولین فرزندمان بود. بسیار عزیز و دوست داشتنی بود. کودکی آرام، بی آزار، بسیار مؤدب و با اخلاق… نسبت به هیچ چیز در اطراف خود بی اهمیت نبود. اعتقاد به مذهب و دین در احمد متجلی بود. بسیار کوشا بود و ثروت باعث نشده بود که تن پرور و تنبل باشد. احمد هیچ وقت اجازه نمی داد وقتش به بطالت بگذرد.
احمد دانشجوی نمونه ی دانشکده امجاد بود و توانست با کسب بهترین نمرات در رشته فناوری اطلاعات(IT) فارغ التحصیل شود. او معتقد بود مسلمان واقعی کسی است که در یک دست، کتاب به نماد تحصیل دین و علم و در دست دیگر، سلاح به نماد مجاهدت داشته باشد.
خوش اخلاقی و شوخ طبعی احمد زبان زد بود. احمد بسیار نکته سنج و دقیق بود. هیچ گاه تولد خواهرانش را فراموش نمی کرد و هر سال به ما هدیه تولد می داد. او برادری مهربان و دوستی قابل اعتماد بود. در همه چیز اعتدال داشت. نه پر حرف بود نه کم حرف. در هنگام خشم و ناراحتی، سکوت می کرد.
احمد این حدیث امام علی علیه السلام را همیشه برای من می خواند: “برای دنیای خودت چنان عمل کن که گویا تا ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا می میری.”
معتقد بود این حدیث باعث جلوگیری از افراط و تفریط در میان مسلمین می شود. احمد مبنای زندگی خودش را بر همین اساس گذاشته بود. اهل تفریح و خوش گذرانی به جا بود، با دوستانش بیرون می رفت، از ماشینش استفاده می کرد؛ ولی حد همه چیز را نگه می داشت و همه چیزش به جا بود. اهل اسراف و زیاده روی نبود.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴یاد شهید #هادی_باغبانی بخیر؛
بدون اغراق باید بگویم که رفتار او چه با خانواده و چه با دیگران بسیار خوب و مهربانانه بود، زیرا مهربانی از خصوصیات بارز شهداء است. شهید باغبانی همواره به دنبال کمک کردن به دیگران بود و این موضوع به اندازه ای بود که در منزل به او لقب #ناجی داده بودیم. از دیگر خصوصیت بارز و مثبت همسرم، #تبعیت_محض_از_مقام_معظم_رهبری بود و خیلی انسان متواضع، صادق و خوش رویی بود که به بحث حلال و حرام بسیار توجه داشت.
من به شخصه چون همسرم را بسیار قبول داشتم، به رفتار و کردار او توجه می کردم؛ او تلاش می کرد، هر آنچه که اسلام گفته است را تمام و کمال اجرا کند. همیشه با هم صحبت می کردیم، در زمینه های مختلف و فکر می کنم این صحبت ها و #گفت_و_گوها_حالا_به_دردم_میخورد، حالا که او نیست می توانم از تفکرات و عقاید او برای تربیت فرزندم استفاده کنم و آنها را هم به سمت اجرای کامل فرامین الهی سوق دهم
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید مدافع حرم #بابک_نوری_هریس بخیر؛
یک روز مانده به پیروزی جبهه مقاومت اسلامی، به شکسته شدن آخرین سنگر داعش در منطقه البوکمال، کانال های تلگرامی و صفحه های پرطرفدار در اینستاگرام ، پر از تصاویری متفاوت از یک جوان مدافع حرم دهه هفتادی شد؛ جوانی با ظاهری شبیه مدل های سینمایی که می گفتند در سوریه شهید شده؛ شهید مدافع حرمی به اسم بابک نوری هریس.
قصه شهید بابک نوری هریس، از همین جا شروع شد، از وقتی عکس هایش یکی یکی در فضای مجازی منتشر شدند و روی قضاوت خیلی ها خط کشیدند، قضاوتی که معیار و اندازه اش چشم آدم ها بود؛ خط کشی که نمی توانست عکس آخرین سلفی بابک در سوریه را کنار عکس های قبل از اعزامش بگذارد و بپذیرد که قهرمان هر دو عکس یک نفر است.
ما در جریان بودیم که می خواهد به سوریه اعزام شود. روزی که می خواست برود، من داشتم تلویزیون نگاه می کردم که بابک آمد خانه رفت اتاقش و بعد با یک کوله پشتی رفت بیرون و چند دقیقه بعد بی کوله پشتی برگشت. بعد هم به مادرش گفت که با اعزامم موافقت شده. او هم از روی احساسات مادرانه خیلی گریه کرد شاید که بابک منصرف بشود اما بابک تصمیمش را گرفته بود، گفت من #حضرت_زینب(س) را خواب دیدم دیگر نمی توانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست ، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته ام. حتی شنیدم که به او گفته اند که چطور می خواهی مادرت را تنها بگذاری و بروی،بابک هم گفته مادر همه ما آنجا در سوریه است، #من_بروم_سوریه_که_بی_مادر_نمی_مانم، می روم پیش مادر اصلی مان #حضرت_زینب سلام الله علیها.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴یاد شهید مدافع حرم #محسن_قوطاسلو بخیر؛
محسن بسیار ولایی، با اخلاق، هیئتی و بسیجی بود، فقط یک زیارت سوریه را کم داشت که رفت و همانجا به شهادت رسید.
به ارتش و کارش خیلی علاقهمند بود هر وقت او را در شهرک میدیدم در حال تمرین دویدن و #حفظ_آمادگی بود، آنقدر با عشق کارش را دنبال می کرد که همیشه می گفتم حاج محسن تو صیاد شیرازی آینده هستی.
بهترین روحیه محسن ایجاد الفت بین بچهها بود یعنی تلاش میکرد که بین دوستانش کوچکترین مشکل و موضوعی پیش نیاید خودش محور حل مشکلات میشد. اگر بخواهیم فقط یک صفت از ایشان بگوییم همین #اصلاح_ذات_البین بودن محسن بود.
ایام شهادت ایشون یادمه کسایی که رفته بودن دیدار خانواده شهید میگفتن مادرشون در رسیدن محسن به این مقام خیلی نقش داشته
پدر شهید میگفتن تو خونه ما همیشه #رادیو_قرآن روشن بوده و مادر شهید یه نمازخونه کوچیک یه گوشه برای خودش داره که قران و دعا میخونه
تو مراسم تشییع شهید هم مادر شهید با #روسری_سفید بودن و با صلابت ایستاده بودن
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #رضا_انصاری بخیر؛
در جنگ ایران و عراق،دو پسرم داوطلبانه به جبهه رفتند و به شهادت رسیدند،اولی سال۶۱شهید شد. یک سال بعد رضا خواست به جبهه برود که من و پدرش مخالفت کردیم. آن زمان پانزده سال داشت، اعلامیه ای نشان داد که حاوی فتوای امام خمینی بود که نوشته بود تازمانی که جبهه نیاز به نیرو دارد اجازه والدین شرط نیست. آن اعلامیه را هنوز نگه داشته ام.
رضا مهربان و دلرحم بود و نمیخواست بدون اجازه ما و نارضایتی ما برود،برای همین #مثل_پروانه_دور_ما_می_چرخید تا رضایت نامه اش را گرفت و تابستان۶۳راهی جبهه شد. شهادت برادرش بر اخلاق و رفتارش بسیار تاثیر گذاشت.
درس رضا معمولی بود،به درسش میرسید ولی از وقتی جبهه رفت معلوم بود نمیتواند مثل گذشته به درسش برسد،بار دوم که به جبهه رفت سال۶۴بود، هم در جبهه بود و هم همانجا #در_جبهه_درس_میخواند، آن سال در عملیات والفجر هشت شرکت کرد و امتحانات درسی را با نمرات بالا گذراند.
از کتاب #دسته_یک
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #حسین_امیدواری بخیر؛
در کودکی هنگامی که بچهها میخواستند به مدرسه بروند برایشان #آیةالکرسی را میخواندم و پشت سرشان فوت میکردم. حسین همیشه میگفت: من این آیةالکرسی مادر را همیشه کنارم احساس میکنم و هنگام لغزشها و حتی هنگامی که کسی قصد آزار و اذیت من را در مدرسه دارد آیةالکرسی مادر به دادم میرسد.
اولین باری که حسین در جلسه قرآن استاد زکیلو تلاوت کرده بود استاد به وی گفته بود شما از سبک هر قاری یک خط گرفته و میخوانید. حسین هم به استاد گفته بود : #مادرم هر روز از رادیو تلاوتهایی را #گوش_میدهد و #به_ما_یاد_میدهد. استاد زکیلو حسین را به تقلید از سبک عبدالواسط تشویق کرده بود.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #علی_تجلایی بخیر؛
تازه زندگی مشترکمان را شروع کرده بودیم که رفت پادگان و نیامد. هیچ خبری هم نداد. خیلی نگران شدم. چشمم به در مانده بود. میرفتم دم در، میآمدم از مادرش میپرسیدم «پس چرا نیومد؟» مادرش میگفت: «عزیزم من که عادت کردم. نگران نباش. حتماً مونده پادگان.» تا صبح خوابم نبرد. بعد از دو روز آمد. مادرش تا علی را دید شروع کرد به داد و بیداد که هنوز نفهمیدهای زن گرفته ای. این دختر تا صبح نخوابیده. علی هم مدام قربان صدقهی مادرش میرفت و عذرخواهی می کرد.
خیلی ناراحت بودم. رفتم توی اتاق. آمد دنبالم. یک چیز روزنامه پیچ داد دستم. عذرخواهی کرد. گفت از ماشین پیاده شده و مسافت طولانی ترمینال تبریز تا خانه را پیاده آمده که برایم هدیه بخرد. دنبال لباس نیلی میگشته. نیلی رنگ مورد علاقه ام بود. چیزی پیدا نکرده بود و دست آخر از مغازه پدرش یک قواره پارچه برایم برداشته بود. گفت باور کن اصلاً نمیتوانستم تماس بگیرم."
"گفت: «خب قول دادیم که به هم تذکر بدهیم. تذکر بدم ناراحت نمیشی؟» گفتم: «نه.» گفت: «مشکلِ تو جنوب یا کردستانِ من نیست. مشکلت اینه که #از_خدا_خیلی_دور_شدی. وقتی با تو ازدواج کردم، برای خودت برنامه داشتی. بعد از نماز صبح، دعا میخوندی، آرامش میگرفتی. ظهر قرآن میخوندی. شب صحیفه دستت بود. منم خیلی به خودم میبالیدم که همچین همسری دارم. الان بعد از نماز، سریع چادرت رو میاندازی زمین و میدویی آشپزخونه.» گفتم «میخوام منتظر نباشی، اذیت نشی، گرسنه نمونی.» گفت: «من حاضرم غذا نخورم. حاضرم یک ساعت دیرتر بخورم، ولی تو همون روحیه رو داشته باشی.
از کتاب #نیمه_پنهان_ماه
@shabhayeshahid
🌴یاد شهید #مسعودعلی_محمدپور_اهر بخیر؛
بعد از شهادتش،معلم دبستان مسعود به دیدن ما آمد،او گفت مسعود شیرهایی را که در کلاس به او میدادند را نمیخورد و #به_فقرا_هدیه_میکرد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
برای دوستش تعریف کرده بود:
یک روز سرد زمستانی بود،همه جا پر از برف و یخ بود، ده سال داشتم، مادرم مرا برای خرید نان فرستاد، وقت برگشت توله سگ لاغری را دیدم که با گوش های آویزان گوشه ای کز کرده بود،سرما زیر صفر بود، حیوان میلرزید، ترسیدم بمیرد، دلم سوخت #با_شال_گردنم_گرمش_کردم و به خانه بردم.
چند روزی در حیاط و زیر زمین نگه داشتم،حالش که بهتر شد رفت،اما هر وقت مرا در کوچه میدید می افتاد دنبالم.
از کتاب #دسته_یک
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #حمیدرضا_فاطمی_اطهر بخیر؛
خیلی علاقه شدید به #حضرت_زهرا سلام الله علیها داشت
خیلی عجیب غریب بود این علاقه اش
به خاطر همین همسر سادات انتخاب کرده بود
بشدت به همسرش علاقه داشت
تمام زندگی آقا حمیدرضا با شهدا گذشت. زمان جنگ سنش کفاف نمیداد که وارد جبهه شود. وقتی جنگ تمام شد تمام فکر و ذکرش شهدا بود. الگوی زندگیاش را شهدا قرار داده بود و در همه زمینهها مثل برگزاری یادواره و یادمانها در سطح استان خوزستان فعالیت میکرد. به نوعی اگر در سطح استان برای شهدا یادواره و یادمان برگزار میکردند او مسئولیتی بر عهده داشت.
هیچ دلبستگیای به دنیا نداشت و تمام برنامههایش را از سر #اخلاص انجام میداد. آن زمان که یادواره شهدا و مراسم را برگزار میکرد آقا حمید بیشتر کارها را میکرد، کارها که تمام میشد، سرش را پایین میانداخت و گمنام میرفت. دیگر اصلاً کسی نمیفهمید مثلاً سن مراسم را چه کسی زده، هماهنگیها را کی انجام داده است. خودش هم #انتظار_خاصی_از_کسی_نداشت و دنبال این مسائل هم نبود. هدفش فقط انجام #کار_برای_شهدا بود و میخواست آنها راضی باشند.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #حاج_عماد_مغنیه بخیر؛
بعد از مسئله تدين چند ويژگي ديگري هم داشت كه عبارتند از:
ويژگي اول نبوغ فوق العاده در زمينه هاي برنامه ريزي و مهندسي نظامي: حاج عماد در زمينه مهندسي و سازماندهي نظامي، #طرحهايي_بكر_ارائه_مي_داد كه هيچ كس پيش از او چنين طرح هايي ارائه نكرده بود. بسياري از فرماندهان و كارشناسان نظامي در جمهوري اسلامي و برخي از كشورهاي اسلامي گفته اند كه حاج عماد در طرح مسائل جديد نظامي بي نظير بوده است.
ويژگي دوم قدرت شخصيت: حاج عماد در مسئله زهد و پرهيزكاري فوق العاده استثنايي بود به گونه اي كه تا آخرين روز حياتش #خانه_شخصي در اختيار نداشت. اين در حالي است كه براي خانه دار شدن بسياري از برادران جنبش مقاومت تلاش به عمل مي آورد، و مي كوشيد مشكلات و نيازهاي اجتماعي آنان را برطرف كند. با وجودي كه همه گونه امكاناتي در اختيار او گذاشته بودند، ولي فوق العاده زاهد و قانع بود. همانگونه كه پيشتر اشاره كردم زماني كه در جنبش مقاومت فلسطين حضور داشت و امكانات مالي فراواني در اختيار او بود ولي به اين امكانات هيچ گونه چشم داشتي نداشت.
ويژگي سوم #تواضع حاج عماد بود: او از رفتار سرور خود اميرمؤمنان علي بن ابيطالب(ع) پيروي مي كرد، و در برخورد با رزمندگان مقاومت بسيار فروتن بود.
هرگز خود را برتر از ديگران نمي دانست. ولي در برابر كساني كه در مسائل ديني و مقاومت سهل انگاري مي كردند، سرسختي نشان مي داد و قاطعانه برخورد مي كرد. در زمينه حفظ نظم و انضباط به هيچ وجه با رزمندگان مسامحه نمي كرد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴یاد سردار شهید #خانمیرزا_استواری بخیر؛
در مسابقات دو میدانی 10 هزار متر کشوری که پیش از انقلاب در ورزشگاه آزادی برگزار شد 200، 300 متر از نفر دوم جلوتر بود و در دور آخر که نفر دوم خود را به خانمیرزا رساند و از عقب لباس ورزشی خانمیرزا را کشید ، او سرعتش را کم کرد و باقیمانده مسیر را با سرعت راه رفتن، ادامه داد.
در آن مسابقه هر چه مربیها و تماشاگران فریاد میزنند که "بدو، بدو" اهمیت نمیدهد، همین کم شدن سرعت خانمیرزا به نفر دوم اجازه عبور میدهد و او هم با شادی چند متر آخر را از خان میرزا جلو افتاده و اول میشود.
پس از مسابقه با خان میرزا که نفر دوم آن مسابقه شده بود مصاحبه کرده و علت این کار در مسابقه را از او میپرسند و او پاسخ میدهد « در این مسابقه برای من #اول_و_دوم_شدن_ارزش_نداشت. ارزش آن است که یک ورزشکار مرد باشد، که متأسفانه من اینجا چنین چیزی ندیدم.»
بعد از این مسابقه او به اردوی تیم ملی دو و میدانی دعوت میشود تا جهت مسابقات آسیایی اعزام شود، اما به دلیل فضای قالب در اردوهای مختلط ورزشی این دعوت را رد میکند و نمیرود.
بعدها همرزمانش نقل می کردند ؛ ما زیر آتش خمپاره بودیم و ارتباط بیسیمی مناسبی نداشتیم و لازم بود که بین قسمتهای لشکر ارتباط برقرار باشد و شهید استواری که فرمانده گردان امام رضا (ع) بود، مانند یک دوندهای که در مسابقه المپیک شرکت کرده بود زیر آتش دشمن خبرها را بین سنگرها ردوبدل میکرد.
شادی روحش #صلوات
از کتاب #راز_یک_پروانه
@shabhayeshahid
یاد سردار شهید #محمود_شهبازی بخیر؛
بارش بیامان خمپارهها تا نیمه شب ادامه داشت. ترکشهای سرخ خواب را از همه گرفته بود. زیر پل تعدادی از افراد نشسته بودند، همدانی از زیر پل بیرون آمد، مات و حیران به روی پل نگاه کرد. نزدیک دهنه پل و کنار تپه «مجاهد» در همان مکانی که خمپاره های صد و بیست مثل باران میباریدکسی به نماز ایستاده بود. صدای انفجار خمپارهها لحظه ای قطع نمیشد. طنین صدای «محمد بروجردی» در گوشش پیچید: «این امانت ماست …دست شما…امانتدار خوبی باشید.»
دوباره نگاه کرد شهبازی #در_وسط_آتش دشمن مثل ابراهیم #با_آرامش_به_قنوت_ایستاده_بود.
نمی دانست چه کار کند. جرات حضور در خلوت شهبازی را نداشت. طاقت نیاورد در حالیکه اشک پهنای صورتش را پوشانده بود، به زیر پل بازگشت.
خلوص نماز شبهای شهبازی در میان اهل جبهه مشهور بود، و همدانی با تمام وجودش این خلوص را در ظلمات شب مشاهده کرده بود.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد سردار شهید #اسدالله_پازوکی بخیر؛
در وصیت نامه اش نوشته بود؛
خدانکند انسان پیش از آنکه خود را بسازد جامعه به او روی آورد و در میان مردم نفوذ و شخصیت پیدا کند، که خود را ميبازد. خود را گم ميکند،
قبل از آنکه عنان اختیار از کف شما ربوده شود، #خود_را_بسازید و اصلاح کنید…
آنها که کمر بستهاند برای حفظ اسلام باید اشخاصی باشند که اگر همه رفتند بمانند حضرت امیر (ع) فرمود: اگر همه بروند من ميمانم.
اگر انسان مشغول کاری شد، البته مشکلات دارد و کسی #اگر_ميخواهد_مشکلی_در_کار_نباشد باید مثل مردهها #برود_قبرستان، یا مثل درویشها منزوی شود...
ای خدای کریم! این خواسته ما را برآورده ساز تو کربلا را یک روز به عقب افکندی تا حر نیز این لازمه را داشته باشد پس این آمادگی را نیز در ما ایجاد بفرمائید.
اگر به رئیس جمهور با مرکب سیاه خودکار رأی دادهایم به خمینی کبیر (ره) #ولی_فقیه زمان با #جوهر_سرخ_خون که در خودکار رگ جریان دارد رأی دادیم. مرکب سیاه خودکار را با خون سرخ خود پاک خواهیم کرد. (در رابطه با بنيصدر)
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #مرتضی_جاویدی بخیر؛
در عملیات والفجر2، در منطقه عملیاتی حاج عمران، به همراه نیروهایش در محاصرهی دشمن #مقاومت جانانهای میکند.
در حالی که 4 شب و 3 روز در 40 کیلومتری خاک عراق، در محاصره با دشمن درگیر بودند، وقتی فرمانده وقت سپاه به او اجازه عقب نشینی می دهد، او پشت بیسیم می گوید که قصه احد در تاریخ برای بار دیگر تکرار نخواهد شد و ما تنگه را ترک نمی کنیم، به همین علت او را به عنوان #سردار_اُحُد هم می شناسند.
بعد از عملیات والفجر ۲ فرماندهان جنگ به محضر امام میروند. محسن رضایی و صیادشیرازی گزارشی از عملیات میدهند و به رشادت و قابلیت مرتضی جاویدی و نیروهایش اشاره میکنند.
امام با شنیدن سخنان صیاد از جا برمیخیزند و تمام قد میایستند و شهید جاویدی را در بغل میگیرند. همهی نگاهها به امام بود و لبهای مبارکشان که بر پیشانی مرتضی مینشیند و مرتضی در حالی که اشک میریخته است، شروع به بوسیدن دست و بازو و صورت امام میکند
در کتاب #تپه_جاویدی_و_راز_اشلو خاطرات این شهید جمع آوری شده است.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴یاد شهید #غلامرضا_صادق_زاده بخیر؛
در ۱۶ فروردین ماه ۱۳۶۱ به سعادت حضور در محضر مراد و رهبر و امام خویش دست یافت و در همان جا توسط امام عزیز در فضایی ملکوتی و روحانی با همراه و همسرش پیوندی بست که عمر آن کوتاه بود، زیرا خالصانه از مرادشان #دعا برای «شهادت در دنیا و شفاعت در آخرت» را طلبیده بودند.غلامرضا اشک ریزان آرزوی شهادت خویش را با امامش در میان گذاشت و امام به او فرمود: «انشاءالله پیروز شوید»
غلامرضا و همسرش بلافاصله بعد از پایان مراسم عقد به گلزار شهدا، بهشت زهرا میروند و پیوند خویش را با شهیدان برای ادامه راهشان مستحکمتر میکنند. آنها در حلقههای ازدواج خویش نشان دادند. روی #حلقههایی که به هم هدیه کردند، به جای هر نگینی کلمات مقدس و پرمعنای « تنها ره سعادت، #ایمان ، #جهاد ، #شهادت » حک شده بود.
و بالاخره در تاریخ ۶/۴/۱۳۶۴ در شب سالگرد شهادت بهشتی مظلوم و ۷۲ تن از یاران انقلاب، همزمان با انفجار ۱۲۰٫۰۰۰ چاشنی مین، به آرزوی خویش که پرواز به سوی معبود بود رسید و به ملکوت اعلی پر کشید، به بدنی سوخته و خونین.
تنها چیزی که در پیکر پاک و متلاشی اش به چشم میخورد همان #حلقه_ازدواجش بود که عبارت حک شده بر آن راه آینده را برای بازماندگان نشان میداد: تنها ره سعادت. ایمان، جهاد، شهادت
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #طالب_طاهری بخیر؛
شهید 17 ساله ای که مقام معظم رهبری دو روز پیش ( ۱۰ بهمن ۹۷)بر سر مزارش در بهشت زهرا فاتحه خواند.
هنوز ترکش هایی از عملیات فتح المبین بر بدن داشت که در مرداد 61 در عملیات مهندسی منافقین بعد از شکنجه های بسیار در تهران به شهادت رسید.
یک روز پدر از دور مراقب طالب بود که برای خرید نان به نانوایی رفته بود دید که با سربازان حرف میزند و به آنان، نان تعارف میکند.
از او پرسید: «چرا چنین کاری میكني؟» گفت: «من اعلاميهها را داخل نان سنگگ میگذارم و به آنان میدهم تا از دستور امام مطلع شوند و فرار كنند.» آن زمان امام فرموده بودند که سربازان و ارتشیها از ارتش فرار کنند و به مردم ملحق شوند.
در دوران پيروزي انقلاب بویژه در بهمن ماه 57 مردم مشكل نفت داشتند. مساجد برای تامین نفت مردم فعال بودند خانواده ها بخصوص افراد بی بضاعت را شناسایی و سهمیه بندی می کردند ،بعد با چرخ دستی نفت به درخانه های آنها می بردند. طالب به فکر مردم بود و با بچه هاي هم سن و سال خودش گروهی را تشکیل داده بودند و همکاری می کردند.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #داریوش_رضایی_نژاد بخیر؛
بخل و حساسیت خاصی بر فضای علمی حاکم شده بود تا جایی که وقتی داریوش از افراد مختلف ایراد میگرفت یا مسئله ها را برایشان حل می کرد و برای اصلاح اطلاعات جامعی در اختیارشان میگذاشت تعجب میکردند باورشان نمیشد کسی رایگان آن قدر کمکشان کند فکر می کردند باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد حتی وقتی متوجه میشدند تمام اطلاعات صحیح است باز هم نمی توانستند پیش خودشان این کار های داریوش را تحلیل کنند.
مدیریت یک پروژه علمی را برعهده داشتم که آقای رضایی نژاد هم در آن پروژه با ما همکاری می کرد افرادی که در این گروه بودند با یک تنگ نظری خاصی اطلاعات علمی خودشان را در اختیار دیگران می گذاشتند و برای هر دسته از اطلاعات مبلغ قابل توجهی دریافت میکردند اما آقای رضایی نژاد آمد و همه مقالات و کتابهایی را که در طول این سالها جمعآوری کرده بود #بدون_هیچ_چشمداشتی_در_اختیار_همه گروه قرار داد.
🍃
وقتی می خواستم ازدواج کنم گفت برادرانه بهت میگویم حالا که دانشجویی به پیشرفت های علمی فکر کن دور خانه و ماشین آنچنانی را خط بکش چه اشکالی دارد که آدم اول ازدواج در خانه کوچک زندگی کند با خودم گفتم خودش الان در یک خانه درندشت و مجلل زندگی میکند و ماشین آخرین سیستم اش زیر پایش و به من اینطور می گوید چند وقت بعد که منزلشان رفتن تعجب کردم با این که آن روزها چند سال از اشتغال ایشان می گذشت #خیلی_ساده_زندگی_میکردند.
برخی از مسئولان که برای مراسم هفتم ایشان به خانه شهید آمده بودند وقتی دیدند یک دانشمند در یک آپارتمان ۷۰ متری زندگی میکرده بغضشان ترکید.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #قربانعلی_افشاری به خیر؛
معمار ساختمان بود.
بسیار با ایمان و با تقوا.
قبل از انقلاب برای کار به تهران مهاجرت میکند با توجه به اوضاع آن زمان بسیار مراقب رفتار خود و خانواده بود. دعوت دوستانش برای رفتن به مکانهای نامناسب را رد میکرد.
میگفت باید خدا را شکر کنیم. ما بنده خداییم. اجازه نداریم هر کاری انجام دهیم.
حساب و کتابهایش را همیشه مینوشت و بسیار حساس بود.
یکبار برای دادن پول یک کارگر سه بار از تهران تا کرج رفت تا او را پیدا کرد و پولش را داد.
دفترچه حساب و کتاب و مداحیهایش هنوز موجود است.
به او میگفتند تظاهرات میروی خیلی جلو نرو..
میگفت:« #ما_هدف_داریم. بی هدف نیستیم که از پشت برویم.»هروقت میگفتم ما را چکار میکنی؟ میگفت من چکاره ام؟ خدا رو داریم. همه تان را به خدا میسپارم . اسم پسرم رضاست این بچه هم اگر پسر بود اسم پسر امام رضا و اگر دختر بود اسم خواهر امام رضا رو برایش بگذار.
معصومه شش ماه بعد از شهادت پدرش بدنیا آمد
.شهید قربانعلی افشاری همزمان با ورود امام خمینی در قطعه ۲۱ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #مصطفی_احمدی_روشن بخیر؛
از در مدرسه آمد تو رفتم طرفش دست دادم پوست دستش زبر بود.
مثل همیشه درس و بازی ما که تمام میشد میرفت پای مینی بوس کمک پدرش. همه کار میکرد از پنچر گیری تا جارو کردن کف مینی بوس. تک پسر بود. ولی لوس بارش نیاورده بودند. از همهمان پوستش کلفت تر بود.
🍃🍃
نه ماه رفت و آمد تا استخدامش کردند. توی همین رفت و آمدها به سایت نطنز گاهی می آمد پیش ما که در کنار خوابگاه خانه اجاره کرده بودیم یک شب با مصطفی کلی صحبت کردیم. برایم عجیب بود که چرا مصطفی میخواهد برود نطنز. آن وقتها از صد نفر یک نفر هم نمی رفت. نه پستی بود، نه حقوق بالایی عوضش دوری بود و غربت و سختی رفت و آمد. حتی حرفش بود که اسرائیل میخواهد مراکز هسته ای مان را بمباران کند.
مصطفی یک شب گفت: میدونم راهی که دارم میرم ممکنه ختم به #شهادت بشه.
🍃🍃
همه شوکه شدند. دستگاههای سانتریفیوژ یکی یکی از کار می افتادند. کنترل از دست مهندس ها خارج شده بود. سرعتشان از حد معمول بالاتر میرفت بعد یکدفعه خیلی کم میشد دوباره می رفت بالا.
کار ویروس استاکس نت بود .
توی دنیا پیچید که سایت نطنز تعطیل شده .
بچه های سایت خودشان یک تیم درست کردند و مصطفی هم شد مسئول تیم رفتند سراغ چند تا از بچه های نخبه کامپیوتر. کار را بهشان سپردند. خود مصطفی هم پای کار بود.
فهمیدند یک جاسوس حافظه های جانبی را آلوده کرده.
خبرگزاری رویترز اعلام کرد #مهندسان_ایرانی_موفق_شدند ویروس استاکس نت را از تجهیزات و ماشین آلات هسته ای خود پاکسازی کنند.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #اکبر_مدنی بخیر؛
یک سال در شروع سال تحصیلی برایش کتاب خریدم.اما بعد از چندماه دیدم تمام کتابهایش کهنه است.او کتابهایش را به یک دانش آموز #هدیه کرده بود و برای خودش #کتاب_دست_دوم تهیه کرده بود.
وقتی خواست به جبهه برود شانزده سال بیشتر نداشت،ما مخالف بودیم.اوهم شناسنامه اش را دست کاری کرد و ثبت نام کرد،اما قبل از اعزامش به کردستان از من و پدرش عذر خواهی کرد و رفت.وقتی از کردستان برگشت بدنش پر از تاول و زخم بود،به خاطر سردی هوا رزمنده ها در سنگر میماندند و بهداشت آنان به خوبی رعایت نمیشد.کفش کتانی را که برایش فرستاده بودم نپوشیده بود و به خانه آورد و گفت مادر این را به مرکز #کمک_به_جبهه برسان. دیگر رزمنده ها بیشتر از من به این احتیاج دارند.
اولین حقوق بسیج را که گرفت یک قسمت آن را به #فقرا بخشید و با یک قسمت آن برای خواهر کوچکش هدیه خرید.جبهه اخلاق و رفتار پسرم را به کلی عوض کرده بود.در هر فرصتی کتاب دعا و یا قرآن میخواند.
در نیمه شبی از اتاق اکبر صدای گریه شنیدم.نگران شدم و بی هوا وارد اتاق شده و چراغ را روشن کردم.اکبر در گوشه ای نشسته و مشغول #نماز_شب بود و در نماز گریه می کرد.صورتش خیس بود که او را بغل کردم و صورتش را به صورتم چسباندم و صورت و پیشانی اش را بوسیدم.
شادی روحش #صلوات
از کتاب #دسته_یک
@shabhayeshahid
🌹یاد شهدا به خیر🌹
۱. شهید مدافع حرم #مجید_قربانخانی
۲. #شهید_ابراهیم_هادی
۳. شهیده #زینب_کمایی
۴. شهید #حاج_محسن_دینشعاری
۵. جاویدالاثر #حاج_احمد_متوسلیان
۶. شهید #عبدالحسین_برونسی
۷. شهید #عباس_بابایی
۸. شهید #محسن_حججی
۹. شهید تفحص #محمد_زمانی
۱۰. شهید #حاج_همت
۱۱. شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی
۱۲. شهید #علی_چیت_سازیان
۱۳. شهید تفحص #علیرضا_شهبازی
۱۴. شهید مدافع حرم #مهدی_طهماسبی
۱۵. شهید ترور #حسن_تهرانی_مقدم
۱۶. شهید تفحص #سیدعلی_موسوی
۱۷. شهید امر به معروف #علی_خلیلی
۱۸. #شهید_مجید_پازوکی
۱۹. شهید فتنه #محمدحسین_حدادیان
۲۰. شهید مدافع حرم #عبدالله_باقری
۲۱. شهیدان حسن و علی و رضا #مظفر
۲۲. شهید مدافع حرم #محمدمهدی_لطفی_نیاسر
۲۳. شهید مدافع حرم #عباس_دانشگر
۲۴. شهید هنرمند #بهروز_مرادی
۲۵. شهید مدافع حرم #روحالله_قربانی
۲۶. شهید #علی_هاشمی
۲۷. خادم الشهدا #حاج_محمد_صباغیان
۲۸. شهید #محمود_احمدی_شیخانی
۲۹. شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
۳۰. شهید هنرمند #سید_مرتضی_آوینی
۳۱. شهید مدافع حرم #امین_کریمی
۳۲. آیت الله شهید #سید_محمد_بهشتی
۳۳. شهید #سید_محمدتقی_رضوی
۳۴. شهید #سید_حسین_علمالهدی
۳۵.شهید #مجید_شهریاری
۳۶. شهید #محمدعلی_رهنمون
۳۷. شهیده #مریم_فرهانیان
۳۹. جانباز شهید #ایوب_بلندی
۴۰. شهید #حسین_خرازی
۴۱. شهید دکتر #مصطفی_چمران
۴۲. شهید #عبدالحمید_دیالمه
۴۳. شهید #محسن_وزوایی
۴۴.شهید #میثم_شکوری
۴۵.شهید #محمد_بلباسی
۴۶. شهید #مهدی_نوروزی
۴۷. شهید #خلیل_مطهرنیا
۴۸. شهید #محمد_عبداللهی
۴۹. شهید #حاج_عبدالله_نوریان
۵۰. شهید #صفرعلی_ولیزاده
۵۱. شهید #صادق_مهدی_پور
۵۲. شهید #مهدی_زینالدین
۵۳. شهید #محمدحسن_دهقانی
۵۴. شهید #مرتضی_کریمی
۵۵. شهید #محمدحسین_محمدخانی
۵۶. شهید #حمیدرضا_مدنی_قمصری
۵۷. شهید #علی_صیاد_شیرازی
۵۸. علمدار روایتگری #حاج_عبدالله_ضابط
۵۹. شهید #عبدالله_میثمی
۶۰. شهید #جواد_جهانی
۶۱. شهید #سیدرضا_بطحائی
۶۲.شهید #محمدهادی_ذوالفقاری
۶۳. شهید #هادی_زاهد
۶۴. شهید #محمد_توسلی
۶۵. شهیدان داود، رسول و علیرضا #خالقیپور
۶۶. شهید #مهدی_خندان
۶۷. شهید #حسن_باقری
۶۸. شهید #سید_حسن_مدرس
۶۹. شهید #حاج_یونس_زنگی_آبادی
۷۰. شهید #سید_مجتبی_علمدار
۷۱. شهید #علی_اکبر_پیرویان
۷۲. شهید #محمود_رادمهر
۷۳. شهید #شاهرخ_ضرغام
۷۴. شهید #سید_ابراهیم_میرکاظمی
۷۵. شهید #حامد_جرفی
۷۶. شهید #مرتضی_اسلامی
۷۷. شهید #محمدصادق_طوبایی
۷۸.شهید #بهرام_مهرداد
۷۹. شهید #مرحمت_بالازاده
۸۰. شهید #مهدی_عزیزی
۸۱. شهید #علی_حیدری
۸۲. شهید #علی_اکبر_نظری_ثابت
۸۳. شهید #محمد_مفتح
۸۴. شهید #محسن_گلستانی
۸۵. شهید #ابوالفضل_راه_چمنی
۸۶. شهید #سعید_شاهدی
۸۷. شهید #سیدکاظم_سیفان
۸۸. شهید #احمدعلی_نیری
۸۹. شهید #مهدی_باکری
۹۰. شهید #میثم_نجفی
۹۱. شهید #عباس_مطیعی
۹۲. شهید #عبدالصالح_زارع_بهنمیری
۹۳. شهید #سید_مجتبی_علمدار
۹۴. شهید #حاج_حسن_مداحی
۹۵. شهیدان #سجادیان
۹۶. شهید #مهدی_ایمانی
۹۷. شهید #محمودرضا_بیضایی
۹۸. شهیدان #فرج
۹۹. شهید #احمد_محمد_مشلب
۱۰۰. شهید #هادی_باغبانی
۱۰۱. شهید #بابک_نوری_هریس
۱۰۲. شهید #محمود_کاوه
۱۰۳. شهید #رضا_انصاری
۱۰۴. شهید #محسن_قوطاسلو
۱۰۵. شهید #حسین_امیدواری
۱۰۶. شهید #علی_تجلایی
۱۰۷. شهید #مسعودعلی_محمدپور_اهر
۱۰۸. شهید #حمیدرضا_فاطمی_اطهر
۱۰۹. شهید #حاج_عماد_مغنیه
۱۱۰. شهید #خانمیرزا_استواری
۱۱۱. شهید #محمود_شهبازی
۱۱۲. شهید #اسدالله_پازوکی
۱۱۳. شهید #مرتضی_جاویدی
۱۱۴. شهید #غلامرضا_صادقزاده
۱۱۵. شهید #طالب_طاهری
۱۱۶. شهید #داریوش_رضایی_نژاد
۱۱۷. شهید #قربانعلی_افشاری
۱۱۸. شهید #مصطفی_احمدی_روشن
۱۱۹.شهید #اکبر_مدنی
@shabhayeshahid
یاد شهید #محمد_اسلامی_نسب بخیر؛
#ارادت_عجیبی_به_حضرت_فاطمه_زهرا سلام الله علیها داشت. وقتی نام حضرت را می شنید، حالی به او دست می داد که وصف شدنی نیست. بارزترین حالتش، #اشک بود. آن چنان اشک می ریخت که تمام اطرافیان را متأثر می کرد. گویی تمام مصیبت های آن حضرت را با تمام وجود درک کرده بود. در کار هم از ایشان جدا نبود. چه مسائل فرهنگی و آموزشی و چه عملیات هایی که شرکت می کرد، نقطه شروع و پایان کارهایش با توسل به ائمه به خصوص این بانوی بزرگوار بود.
قبل از عملیات کربلای چهار به مداح گفت بعد از نماز، #روضه_حضرت_زهرا بخوان. همان شب به آرزوی دیرینه اش رسید. با اطمینان می گفت “من محال می دانم که این بانوی دو عالم ما را شرمنده کند.”
🍃🍃🍃🍃
آیت الله خامنه ای برای بازدید به مقر لشکر نوزده فجر آمده بودند. فیلم مصاحبه محمد را که چند روز قبل از شهادت ضبط شده بود، پخش کردیم. محمد می گفت: پاره تن رسول الله همیشه ما را در مصائب یاری کرده است. پس از مکثی کوتاه، ادامه داد: من هرگاه نام بی بی فاطمه زهرا را بر زبان می آورم، ناخودآگاه از خود بی خود می شوم. عینکش را برداشت و اشک هایش را پاک کرد. با دیدن حالات محمد، #اشک_در_چشمان_آقا حلقه زد و خطاب به محمد، مکرر فرمودند: بگو، چرا سکوت کردی؟ بگو که ایشان را ملاقات کرده ای …
🍃🍃🍃
مدتی که با محمد در لبنان بودیم متوجه شدیم در بین شیعیان لبنان، جای سینه زنی و مرثیه خوانی کم است. آن ها در مراسم خود به سخنرانی اکتفا می کردند. محمد به زبان عربی مسلط بود و اشعار را به صورت عربی می خواند و مراسم سینه زنی به پا می کرد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #غلامرضا_نعمتی بخیر؛
اوقات بیکاری اش را در مسجد میگذراند.شبهای ماه رمضان تا سحر در مسجد میماند.
پانزده سالش تمام نشده بود که تصمیم گرفت به جبهه برود.پدرش میگفت تو بچه ای و باید به درس و مشقت برسی اما او دست بردار نبود، مرتب دور من میچرخید و اصرار و التماس میکرد که پدرش را راضی کنم.
هیچ وقت او را آنقدر مصمم و مشتاق کاری ندیده بودم. سرانجام رضایت نامه را امضا کردم و او رفت.نمیدانم چقدر در کردستان خدمت کرد چرا که روزها در نظرم مثل ماه بود
وقتی به مرخصی آمد دیدم سر به زیرتر شده. در خانه شلوار خاکی جبهه و زیر پیرهنی را میپوشید که در جبهه به او داده بودند.مثل همیشه در کارهای خانه کمکم میکرد.خودش لباسهایش را میشست.
خیلی زود مرخصی غلامرضا ( جعفر) تمام شد،با هم تا جلوی در رفتیم.گفت مادر نمیخواهد بیرون بیایی،بعد به سرعت از در بیرون رفت و در را بست. پارچ آب دستم بود، میخواستم پشت سرش آب بریزم،رفتم به کوچه،او دور شده بود، آب را ریختم پشت سرش و قل هو الله خواندم.برگشت و نگاهم کرد.تا برگشت پارچ آب از دستم افتاد و جان از دست و پایم رفت. او رفت و دیگر نه خودش و نه پیکرش برنگشت.
سالهاست دلخوشی ما یک تکه سنگ است که برای یادبودش گذاشته ایم.حالا هر وقت به بهشت زهرا میروم احساس میکنم هر شهیدی خفته در خاک به ویژه شهید گمنام،فرزند من است.خاک قبرشان را میبوسم و می بویم و با آنها از غلامرضا میگویم.
شادی روحش #صلوات
از کتاب #دسته_یک
@shabhayeshahid
یاد سردار شهید #علی_هاشمی بخیر؛
حاج علی فوتبال بازی می کرد عضو تیم محله حصیرآباد بود. اسم تیم را گذاشته بودند شهباز. البته در حین بازی به واجباتش اهمیت می داد. مثلا یکبار وسط بازی وقت اذان شد. بازی را تعطیل کرد و خودش کنار زمین فوتبال اذان گفت.
🍃🍃🍃🍃
عاشق بچه ها بود با اینکه مدت زمان کمی در خانه بود ولی سعی می کرد در همان مدت کم هم به آنها ابراز محبت کند بعضی مواقع می شد با خستگی زیاد به خانه می آمد محمدحسین و زینب از ایشان انتظار داشتند که با آنها بازی کند و ایشان دریغ نمی کرد. شیرینی آن خاطرات اندک هنوز در ذهن بچه هاست.
🍃🍃🍃🍃🍃
زمانی که حاج علی از جبهه بر می گشت ، محمد حسین زودتر درب را برایشان باز می کرد ، و زینب خانم از این بابت ناراحت می شد. یادم هست که حاجی دوباره به بیرون می رفت و دوباره در می زد و می خواست که زینب در را باز کند.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid