eitaa logo
شبهای با شهدا
303 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
285 ویدیو
5 فایل
💫 در شب‌های ظلمانی ، با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد ارتباط با ما👇👇 @Samanoor
مشاهده در ایتا
دانلود
یاد شهید بخیر؛ 🌴 تا آنجا که می توانست در روزهای جنگ می نوشت. یادداشت های دوران مقاومت او جزء زیباترین دست نوشته های تاریخ دفاع مقدس است. اگر روزنوشت های این شهید را از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵ مطالعه کنیم متوجه رشد جهشی او خواهیم شد این رشد بیهوده نبود کتابهایی که مطالعه می کرد در جلساتی که شرکت می‌کرد نوارهای بزرگانی که گوش میداد در رشد او موثر بود. از سال ۱۳۵۸ را که برای شروع خودسازی داده بودند، همراه دیگر یارانش اجرا می کرد این دستورالعمل عبارتند از ؛🔰🔰 1- های پنج گانه را در پنج نوبت بخوانید. 2-روزهای دوشنبه وپنج شنبه را حتی المقدور بگیرید. 3-اوقات را کم کرده وبیشتر قرآن بخوانید. 4-به تهیدستان کنید. 5-برای و پیمان اهمیت فوق العاده ای قائل شوید. 6-از مواضع دوری کنید. 7-در وباشکوه شرکت نکرده وخود نیز چنین مجالسی نداشته باشید. 8- بپوشید. 9-زیاد نکنید و دعاهای روزانه را بخوانید.(به خصوص دعای روز سه شنبه) 10- کنید. 11-بیشتر کنید. 12- را بیاموزید. 13- و تجوید را بیاموزید ودر هر زمینه ای هشیار باشید. 14- کار نیک خود را کنید و را به یاد آورید. 15-از نظر به تهیدستان واز نظر به اولیاء الله بنگرید. 16-از واخبار مربوط به با اطلاع شوید شادی روحش @shabhayeshahid
یاد سردار شهید #حسین_همدانی بخیر؛ 🌴حسین از سه سالگی یتیم شد و بخاطر همین از کودکی #نان_آور خانواده بود.با اینکه ۵ سال بیشتر نداشت شاگرد عطاری شد روزی یک ریال مزد می گرفت و هر روز عصر می آورد و مادرش میداد‌. برایش کار عار نبود.بعد از شاگرد عطاری شاگرد اوستای کفاش شد و پینه دوزی کرد.مدتی هم شاگرد باطری سازی شد.در این مدت حتی یک نفر از او گلایه و شکایت نکرد. بعد از آن شاگردی دایی خود که راننده کامیون بود را قبول کرد. حسین با مادر و خواهرهایش در خانه ای بزرگ کنار دایی و خانواده او زندگی میکرد. او یکجا بند نمیشد عرق میریخت و کار میکرد . مادرش میگفت #تربت سیدالشهدا رو که پدر و مادرم از کربلا آورده بودن به دهان حسین گذاشتم بی #وضو شیرش ندادم و گوشش را با #روضه امام حسین(ع) عادت دادم. #نذر کردم که حسین نوکر اهل بیت علیهم السلام باشه.بچه ام از وقتی که پاش به هیئت امام حسین باز شد کفش از پا کند و پابرهنه شد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #ایام_محرم روزهای تاسوعا و عاشورا هرجا بود باید به همدان میرفت و پیراهن سیاه هیئت ثارالله سپاه همدان را می پوشید و #عزاداری میکرد. سردار عزیز جعفری خانه ای دو طبقه در خیابان ایران گرفته بود و از حسین که معاونش بود خواست که طبقه دوم آنجا سکونت کند.خیابان ایران یک امتیاز فوق العاده داشت و آن جلسه هفتگی اخلاق حاج آقا مجتبی تهرانی بود.وقتی از پای منبر حاج آقا برمیگشت انگار از وسط بهشت خدا آمده بود پر از #انرژی و #نشاط بود. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
یاد شهید شیخ #محمدحسن_شریف_قنوتی بخیر؛  محمدحسن شریف قنوتی که در روزهای آغازین جنگ تحمیلی به شیخ شریف شهرت یافت، نخستین روحانی مجروح، اسیر و شهید دفاع مقدس است هنگامی که در زندان پهلوی می‌خواستند لباس روحانیت از شیخ شریف به در کنند ، او با شجاعت گفته بود: " شما که جای خود دارید اربابان شما هم از این لباس می‌ترسند، بی‌جهت خودتان را خسته نکنید که هرگز از این جامه روحانی جدا نخواهم شد." 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 *در وصیتنامه از شیخ شریف: کاش فرقم مانند مولایم علی شکافته شود    🍃🍃🍃🍃🍃 سیده زهرا حسینی از جانبازان و مدافعان روزهای مقاومت خرمشهر، در کتاب دا از شهادت شیخ شریف قنوتی اینچنین روایت می‌کند: "از جوانی پرسیدم:از شیخ شریف قنوتی خبر دارید؟.. گفت: شیخ را به بدترین وجه شهید کردند. پرسیدم چگونه؟ مگر چه کردند؟ گفت: روز بیست و چهارم مهر، عراقی‌ها تا چهل متری رسیده بودند. شیخ و چند نفر دیگر را که داخل ماشین بودند به گلوله می‌بندند. همه مجروح می‌شوند. شیخ را بیرون می‌کشند. از او می‌خواهند که به امام توهین کند. شیخ که زیر بار نمی‌رود و بعد در دهانش گلوله خالی می‌کنند. شیخ به شهادت می‌رسد. عمامه‌اش را برمی‌دارند، دورتادور کاسه سرش را می‌برند و هلهله‌کنان توی خیابان می‌دوند و فریاد می زنند، یک خمینی را اسیر کردیم، یک خمینی را کشتیم... شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
یاد شهید #رضا_حاجی_زاده به خیر؛ مراسم عروسی ما به خواست خودمان نیمه شعبان در مسجد برگزار شد و من حجاب کامل داشتم. جالب است برایتان بگویم وقتی فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری؟ می‌دانستم رضا دوست دارد شهید شود چون بارها گفته بود، من هم در جواب فیلمبردار گفتم: انشاءالله عاقبت ما ختم به #شهادت شود. من رضا را خیلی دوست داشتم، فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود. بعد از رضا پرسید شما چه آرزویی دارید؟ گفت همین که خانم گفت 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 آقا رضا همیشه می‌گفت من دوست دارم یک شغل دوم پیدا کنم که اگر روزی سپاه به من حقوق نداد #به_خاطر_پول_بیرون_نیایم یعنی اینقدر عاشق کارش بود شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴یاد شهید #خیبر_جعفری بخیر؛ در تاریخ ۶۳/۱۲/۱۷ به همراه وصیتنامه ، این قسمت را برای برادرش می نویسد : برادرم رضا سلام ، اکنون که این وصیت نامه و این نامه را می نویسم در جبهه هستم . عازم رفتن به خط مقدم برای جنگ با متجاوزین کافر بعثی عراق و نوکر آمریکا و شوروی . تو حالا کوچک هستی بطوری که نمی توانم همه حرف هایم را با تو بگویم . این را می نویسم برای روزی که بزرگ می شوی . بدان که تو برادری داشتی که خدایش توفیق جهاد داد و لباس زیبای شهادت را بر اندامش برازنده ساخت . انشاء الله . دلم می خواهد وقتی بزرگ شدی ، یک جوان مسلمان حزب الهی و عاشق خدا باشی . سرباز واقعی امام زمان (عج) ، پیرو ولی فقیه ، یک اسوه و نمونه باشی و بدان می توانی باشی . دست از اسلام بر مدار و آن را مو به مو اجرا کن . خداوند توفیق دهد به هر دومان و به همه مان که در بهشت همدیگر را ملاقات کنیم. خیبر در دفترچه خاطراتش انگیزه رفتن به جبهه را این چنین تعریف می کند : یاری اسلام، لبیک به ندای امام ، خودسازی ومبارزه با نفس خالص شدن ولایق شهادت گشتن . آنان که به راه عشق سرگردانند                          پیچ وخم این مسیر را می دانند از سجده بی رکوعشان پیدا بود                          بی دست نماز عاشقی می خوانند سخنی از شهید خیبر جعفری: عید ما وقتی است که بر سر تربت پاک حسین(ع)درکنار قبور شهدای کربلا زیارت عاشورا بخوانیم عید واقعی ما وقتی است که  همه محرومین جامعه به نان ونوایی رسیده باشند ودیگر محروم ومحتاج در جامعه نباشد. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴 یاد شهید #محمدتقی_مخزن_موسوی بخیر؛ بعضی مواقع بچه های سپاه افرادی را دستگیر می کردند که جرم چندانی نداشتند. ایشان بلافاصله در جریان امور قرار می گرفت و با آن افراد از در مهربانی و شفقت اسلامی صحبت و در همان لحظات اولیه آنان را از کارشان پشیمان می کرد. هیچ وقت برای نظام دشمن درست نمی کرد؛ بلکه با دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه چنان لطیف برخورد می کرد که از کار و رفتار خوبش به گریه می افتادند.. تازه، بعد از آزاد شدنشان، باز هم به آنها سرکشی می کرد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خیلی اهل مشورت و مشاوره بود. از همه بزرگان و مسئولین شهر و حتی زیردستانش در تمامی امور جامعه مشاوره می گرفت؛ اما در تصمیم گیری هایش قاطع بود و دستورات صادره را اول خود اجرا و بعد به زیردستان ابلاغ می کرد و اگر کسی تخطی می کرد، او را به صورت خصوصی در اتاقش می برد و امر به معروف می کرد.. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
یاد شهید #علی_جرایه بخیر؛ علی، نوجوانی بود که دوازده سال بیشتر نداشت، نوجوانی رشید، آراسته با چهره‌ای بشاش، نورانی و متین و خوش‌رو که بعد‌ها در طول دوران آموزشی زبانزد همه بچه‌ها و حتی مربیان پادگان شده بود. دارای هوش و نبوغ بالایی بود که به سرعت فنون رزمی را فرا گرفت و خیلی سریع موفق شد، مجوز حضور در عملیات مهمی، چون والفجر ۵ را اخذ نمود در این عملیات علی به تیم خط شکن رفت و با اصابت ترکش به جمع شهداء پیوست. او در وصیت نامه اش نوشته است: سلام بر پیامبر بزرگ اسلام و درود فراوان بر رهبر کبیر انقلاب؛ امام خمینی و سلام بر پدر و مادر مهربانم. من علی جرایه ... با دلی سرشار از ایمان و با اعتقاد و آگاهی که از اسلام عزیز داشتم راهی جنوب کشورمان و دفاع از نوامیس اسلام، از چنگال غارتگران و غاصبان و نوکران آمریکا شدم و می‌روم که درس عبرتی باشد برای دیگر تجاوزگران که قصد تجاوز به سرزمین‌های محروم اسلام را دارند. پدر و مادر جان خداوند متعال در قرآن می‌فرماید: گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده‌اند بلکه زنده‌اند و از جانب پروردگارشان روزی می‌گیرند. وصیت من به شما این است که هیچوقت امام عزیزمان را تنها نگذارید و پیرو مکتب ولایت فقیه باشید. پدر و مادرم برای من گریه نکنید، زیرا که باعث شادی منافقین خواهد بود. شادی کنید که شما هم به خدای متعال هدیه‌ای تقدیم کرده‌اید. همیشه نماز بخوانید و روزه بگیرید و امام و رزمندگان را دعا کنید.‌ شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
یاد شهید #مهران_اقرع بخیر؛ در دیدار صمیمانه ای که با آقا داشتیم گفتم: مهران آن موقع که هنوز سرکار نرفته بود به من می گفت برام دعا کنید خودم برم بیت، محافظ آقا بشم. آقا فرمودند: حالا شما به ایشان بگویید برای ما دعا کنند که به شهادت برسیم. قدر خودتان را بدانید. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 محبوبیت مهران بین همه  به خاطر مهربانی بیش از حدش بود. برای همه دلسوزی می کرد. یک روز سرش را بر روی زانوانم گذاشته بود و می گفت: مادر خیلی ناراحت هستم. با دو نفر از سربازان  تند برخورد کردم؛ اما مجبور شدم. رهبرم مرزها را دست ما سپرده است. به ما اعتماد کرده است، مرز دست ما امانت است. من مسئولم که همگی کارشان را درست انجام دهند ولی از طرفی ناراحت آن دو سرباز هستم. روز تشییع پیکر مهرانم آن دو سرباز را دیدم که جلوی عکس مهران بیش از همه بی قراری میکنند   🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تازه از مرخصی آمده بودم، نزدیک ظهر بود رسیدم پایگاه؛ خواستم به پایگاه وارد شوم که چشمم به شهید اقرع افتاد که در پیش ایستاده بود و همه پرسنل پایگاه اعم از کادر و وظیفه پشت سرش نماز می خواندند. همان جا بود که فهمیدم شهید اقرع نمازجماعت را در پایگاه های مرزی برگزار نموده است. نه تنها من بلکه کل پرسنل پایگاه خوشحال بودند چون جو پایگاه یک جور شده بود و همه لذت می بردند. شادی روحش #صلوات برگرفته از کتاب ؛ #مهران_می‌خندد @shabhayeshahid
یاد شهید #میثم_نظری بخیر؛ من دو دختر و دو پسر داشتم که از میانشان میثم عاقبت بخیر شد و به شهادت رسید. متولد نوزدهم اسفندماه ۱۳۶۷ بود. در یکی از مغازه‌های پاساژ علاءالدین کار تعمیر موبایل انجام می‌داد. پسرم مجرد بود. بسیار به بزرگ‌تر‌ها به‌ویژه من و مادرش احترام می‌گذاشت. در کارش دقت زیادی داشت. همیشه به حق‌الناس توجه داشت. نگران بود نکند حق مشتری بر گردنش بماند برای همین به نحو احسن کار انجام می‌داد. و در پاساژ علاءالدین معروف شده بود به #حلال_خوری بچه معتقدی بود، در عین حال شوخ‌طبع و با خواهر و برادرهایش مهربان بود. ارادت زیادی به اباعبدالله (ع) داشت. عاشق روضه حضرت علی اصغر (ع) بود. خیلی مقید بود حتی اگر دوی نصفه شب می‌خوابید نماز صبحش قضا نمی‌شد. بعد از شهادتش متوجه شدیم که از مدت‌ها پیش به آسایشگاه سالمندان می‌رفت و به آن‌ها خدمت می‌کرد. کار‌های خدماتی و نظافتی سالمندان را بر عهده داشت و آن‌ها را به حمام می‌برد. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴یاد شهیدان به خیر؛ همه برادرها دست پرورده پدری هستند که یک نماز را بدون جماعت نخواند و در تمام سال های زندگی عرق ریخت و نان زحمتش را خورد، بعید نبود از خانواده ای که همه چیز خود را در راه اسلام و انقلاب گذاشته اند، سه پسر هم فدای اسلام شود. محمد سرباز بود و در ۱۶ شهریور سال 1357 که رژیم شاه، سربازان را مسلح می کنند برای حمله به مردم، از پادگان فرار می کند و شب اول محرم در تظاهرات سر چهار راه سرچشمه با اصابت یازده گلوله به شهادت رسید مصطفی سن و سال کمی داشت و به او اجازه ورود به جبهه را نمی دادند ، آنقدر به این در و آن در زد تا راهش دادند و از ترس اینکه اگر برگردد دوباره در جبهه راهش ندهند به مرخصی نمی آمد، در عملیات بدر سال 1363 در شرق دجله به شهادت رسید و جنازه اش هم همان جا ماند و هنوز که هنوز است جنازه ایشان برنگشته. بعد از او مرتضی در سال 1365 در عملیات فکه به شهادت رسیدند تنها داماد خانواده پالیزوانی شهید محمد همایون هم در فاو ۹ ماه بعد از شهادت آقا مرتضی به شهادت رسیدند در قسمتی از وصیت‌نامه شهید دانشجو «مرتضی پالیزوانی» چنین آمده است: جز خدا به چيزهاي ديگر نينديشيد. دنيا، دار گذر است و اگر خواستيد از من تقدير كنيد از فكرم پیروی کنید ... پسرم محمد! من عاشق تو بودم و افتخار كن كه پدرت راه خميني(ره) را ادامه داده است و از تو مي خواهم راهم را ادامه دهي و از كتاب‌هايم استفاده كني و بدان پدرت فقط و فقط براي خدا و تحت حكومت مطلق امام خميني(ره) و با اطلاعات اسلامي كه از استاد مطهري گرفته بود شهيد شد . شادی روحشان @shabhayeshahid
🌴یاد شهیدان #ظل_انوار بخیر؛ هر سه برادر در یک روز و یک عملیات (19 دي ماه سال 65 در عملیات کربلا ) به شهادت رسیدند. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مهندس شهيد كمال ظل انوار از استادان هنرستان فني شهيد غفاري كوار بود ، شهيدي كه در سال 1358 زماني كه انقلاب اسلامي ايران روزهاي آغازين قيام مردم را پشت سر مي گذاشت ، هنرجويان را بيدار مي كرد و مي گفت : بچه ها بيدار باشيد آمريكا با چكمه هايش خواهد آمد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مهدی می گفت: روزی بر روی چمن حیاط دانشگاه نماز می خواندم. حراست دانشگاه مرا خواند. به محض ورود به دفتر حراست، مامور ساواک سیلی محکمی بر صورتم زد و گفت: مگر اینجا مسجد است؟!... نماز که می خوانی ریش هم که داری... کتانی هم که می پوشی... پس بگو چریکی هستی ؟؟ فکر کردی مملکت دست اجنبی پرستهایی مثل شماست؟ مهدی در جواب می گوید: ما اجنبی پرست نیستیم ما ریشه در اعماق این خاک داریم... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 جمال بصورت همزمان در دانشگاه درس میخواند، به جبهه میرفت و در جهاد هم خدمت میکرد و همواره به مناطق محروم سرکشی میکرد. او شخصی بسیار خوش اخلاق و با محبت و آشنا به احکام اسلام بود، و در برابر ضد انقلاب بسیار سختگیر و جدی بود شادی روحشان #صلوات @shabhayeshahid
یاد شهید #سکینه_بیگم_نیک_نژاد به خیر؛ سکینه به دلیل احساس وظیفه، به همراه همسرش و فرزندانش به یکی از نقاط مرزی رفت تا کودکان محروم مهرانی را از نعمت #معلم بهرمند سازد. تا جایی که به همراه شوهرش برای دختر دانش آموز مهرانی که با پدر نابینایش زندگی می‌کرد، #خانه‌ای_ساخت. زندگی در مهران برایشان شیرین بود اما به دلیل شرایط کاری همسرش و شرایط بد آب و هوای مهران به ناچار به تهران بازگشتند.  سکینه که شور و شعور وصف ناشدنی‌اش، او را شیفته امام(ره) و انقلاب اسلامی کرده بود؛ با #تبلیغ در خانواده و مدرسه به یاری نائب امام زمانش شتافت. پس از به ثمر رسیدن نهال انقلاب اسلامی و بازگشایی مدارس به سنگر تعلیم بازگشت و #معاونت_مدرسه راهنمایی ترکمان را به عهده گرفت؛ در کنارش تعلم را هم رها نکرد و در مقطع #کارشناسی_ارشد مشغول به تحصیل شد.   با شروع جنگ تحمیلی، در مدرسه به #جمع‌آوری_کمک‌های_مردمی می‌پرداخت و سعی می‌کرد همزمان دانش‌آموزان را با آرمان‌ها و #ارزش‌های_انقلاب آشنا سازد. تلاش‌های سکینه به قدری به ثمر نشسته بود که برخی دانش‌آموزان او را #مادر صدا می‌زدند... شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴یاد فرمانده تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهدا ( ع) ؛ شهید #سید_محمد_زینال_الحسینی بخیر؛ هم خودش مقید بود و هم سادات را تشویق می‌کرد که حتما علامتی که #نشانه_سیادت شان باشد همراه داشته باشند. همیشه یا پیراهن #سبز بر تن می‌کرد و یا کلاه سبزی به سرمی‌گذاشت و یا شال سبزی به گردن می انداخت و وقتی قرار بود خودش را برای دیگرانی که او را نمی شناختند معرفی کند می‌گفت: بنده حقیر سرا پا تقصیر #سید محمد زینال الحسینی هستم . بچه های تخریب باید قبل از آمدن نیروهای رزمی، شناسایی و اطلاعات وارد میدان مین می شدند و در زیر آتش سنگین دشمن پاک سازی را آغاز می کردند. ترس در گردان تخریب معنا ندارد چرا که اگر نیروهای تخریب دچار ترس شده و متوقف شوند، یک گردان برای رسیدن به هدف به مشکل برخورد می کند. تخریبچی در بدترین موقعیت باید بتواند بهترین تصمیم را بگیرد و در زمان تصمیم گیری به هیچ عنوان دچار ضعف نشود. و سید به هم #تخصص و هم #روحیات لازم را در حد اعلا به نیروهایش منتقل می کرد. زمانی که باید کاری در مدت کمی انجام می شد، همه استرس داشتند کار یا عملیات به درستی انجام شود، ولی سید محمد را هیچ وقت در حال عصبانیت و اضطراب ندیدیم. او بسیار اخلاق مدار و #آرام بود. بیشتر وقت ها ذکر خدا را بر زبان داشت. با وجود فرماندهان دیگر، همه دوست داشتند او همیشه #پیش_نماز باشد. سید محمد همیشه سخت ترین و خطرناک ترین کارها را خودش انجام می داد و هرگاه کسی نزدیکش می رفت ناخودآگاه #جذب او می شد. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 یاد شهید #علیرضا_کریمی بخیر در عملیات محرم در اثر اصابت گلوله خمپاره سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد. فرمانده گردان امیرالمؤمنین (ع) به خاطر شجاعت و مدیریتی که علیرضا از خود نشان داده بود، مسئولیت دسته دوم از گروهان اباالفضل (ع) را به او می دهد در آخرین دیدار با خانواده اش به مادر می گوید : ما #مسافر_کربلائیم ، راه کربلا که باز شد بر می گردیم. در پایان آخرین نامه ای که فرستاد، نوشته بود به امید دیدار در کربلا. در عملیات والفجر 1 هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و در جواب فرمانده اش که می خواهد او را به عقب بیاورد می گوید، شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند. علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده و به سختی می خواست خودش را به سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می شود. در اینجا فقط 16 ساله بود. 16 سال بعد درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا کرده و شب تاسوعای حسینی به وطن باز می گردانند. به خواب مسئول گروه تفحص لشکر امام حسین (ع) می آید و محل دفنش را هم می گوید. مردم در مسجد در دسته عزاداری کنار پیکرش تا صبح می مانند. صبح روز تاسوعا همراه با دسته سینه زنی در گلزار شهدای اصفهان او را به خاک میسپارند شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر از صفات بارز همان بسيجي بودن وي بود، ما شهيد رستمي را تنها به خاطر احترام صدا مي كرديم ولي براي وي پست، مقام و درجه هيچ اهميتي نداشت.  شب تا صبح براي شناسايي بيرون مي رفت و صبح كه مي آمد اتاقش پر از نيروهاي بسيجي بود كه خوابيده بودند وجايي براي خواب نداشت. شهيد رستمي با يك كيسه خواب هميشه دم در مي خوابيد و رزمندگان كه در رفت و آمد بودند باعث مزاحمت مي شدند، من هميشه گله مند و ناراضي بودم اما شهیدرستمي حرفي نمي زد.  روزي دو اتاق جديد ساختیم و براي اينكه رزمنده ها داخل اتاق شهيد رستمي نشوند خودمان از اتاق بيرون رفتيم. ولي آنقدر شهيد رستمي حيا داشت، حتي به رانندگان، مسوول غذا و ساير نيروهاي تداركاتي كه در اتاقش اتراق مي كردند نمي گفت جايي ديگر بخوابيد. هر كسي از هر كجا مي آمد وارد اتاق شهيد رستمي مي شد و شب را هم مي خوابيد. شهيد رستمي هميشه شبها بيرون مي رفت چهره اي خسته داشت و لباسهايش نيز هميشه گل آلود بود اما با نيروهايش مهربان بود.  شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد شهید بخیر هميشه رزمندگان را به مسائل ديني و احكام دعوت مي كرد. حتي تاكيد بر اين داشت كه رزمندگان اسلام نماز شب بخوانند و واقعا ایشان ترک نمی شد. یک شب دزفول را موشک باران کردن و شهید عباسی در مسجد دزفول تا صبح برای شهدای موشکی آن شهر نماز خواند و دعا کرد. علاوه بر شخصیت معنوی و روحانی و علمی که شهید عباسی داشت؛ بسیار و بود و هیچ کس را ناراحت نمی کرد. رزمندگان، مسئولین و فرماندهان این شهید عزیز را بسیار دوست داشتند و احترام خاص و ویژه‌ای برایش قائل بودن. شادی روحش @shabhayeshahid
بسمه تعالی مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا. 🏴 شهادت دو سردار رشید اسلام، شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس را خدمت حضرت ولی‌عصر "ارواحنافداه" و رهبر انقلاب و عموم مسلمین و آزادی‌خواهان جهان تسلیت می‌گوییم. @t_manzome_f_r
🌴 یاد بخیر به خیلی اهمیت می داد یه روز که از بهشت زهرا با دوستانش برمی گشت توی یه ترافیک سنگین گیر کرده بودن، اکبر به ساعتش نگاه می کرد و‌نگران بود صدای اذان رو که شنید با خوشحالی گفت: مثل اینکه مسجد نزدیکه من رفتم نماز بخونم... قبل از عملیات طریق القدس کامیون کمک های مردمی کرمان به مقر دو گردان از کرمان که در سوسنگرد مستقر شده بودن رسید، بحث بود سر اینکه کمک ها بین رزمندگان کرمان تقسیم بشه یا سایر رزمندگان استان ها هم سهمی داشته باشن. وقتی قرارشد که کمک های مردمی فقط بین رزمندگان کرمانی توزیع بشه اکبر از راه رسید و مخالفت کرد، او معتقد بود:« رزمنده ها با هم فرقی ندارن و هر چه به جبهه می رسه باید به صورت مساوی بین همه به صورت مساوی تقسیم بشه و با مقاومت اکبر کمک ها میان تمام رزمندگان حاضر در منطقه تقسیم شد. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر در دوران انقلاب ایشان خیلی فعال بود مطالعه کتابهایی که ممنوع بود را با جرأت انجام می داد، یا می‌رفت در جاده امامزاده داود، کوکتل مولوتف درست می کرد و بین بچه‌های انقلابی تقسیم می‌کرد. گاهی اوقات با کت و شلوار از خانه بیرون می‌زد و با یک لباس دیگه به خانه برمی‌گشت. به خاطر اینکه شناخته نشود. از موقعی که جنگ شروع شد در مسیر جبهه در رفت و آمد بود. از طریق بسیج مسجد یا بیمارستان در مأموریت جبهه بود و مأموریت‌هایش طولانی بود. اگر هم با او مخالفت می‌کردم، ولی اشتیاقش برای رفتن را می‌دیدم، دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. در آن دوران که باکمبود نفت برای سوخت بخاری مواجه بودیم او می رفت خاک زغال می خرید و گلوله زغالی درست کرد تا برای گرم شدن بچه‌ها در کرسی استفاده کنیم. در هم نوشته بود که خرج اضافی برای من نکنید بلکه هزینه آن را برای کمک به مستضعفان بدهید. موقعی که شهید شد تازه ما متوجه شدیم که به سه خانواده کمک مالی می‌کرده است. او شب‌ها در چادر برای بچه‌ها کلاس می‌گذاشت که چطور بتوانند جلوی خونریزی سربازان و رزمندگان مصدوم و زخمی را بگیرند. همیشه در فکر نجات رزمندگان بود حتی در یکی از عملیات ها جان خود را به خطر انداخت تا به یک رزمنده زخمی کمک کند. در عملیات والفجر یک با دو برانکارد همراه یکی دیگر از امدادگر‌ها در خط اول درگیری حضور می‌یابد و پیکر مبارکش بعد از ۱۲ سال باتفحص شهدا پیدا می شود. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر عباس ساده زندگی‌ می‌کرد؛ کمتر کسی در قزوین او را در لباس خلبانی دیده بود؛ همیشه مثل یک آدم ساده و عادی رفت و آمد می‌کرد، وقتی شهید شد، خیلی از مردم، حتی برخی از مسئولین و بستگان هم فکر نمی‌کردند که عباس چنین آدم شجاع و قهرمانی باشد، خیلی وقتها مجبور بودیم عکس عباس را که دست امام در دستش بود را به آنها نشان دهم. نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می‌آمد، مستقیم می‌رفت زیرزمین، ببیند که ما چه داریم و چه نداریم، وقتی گونی برنج و یا روغن را می‌دید، می‌گفت: «مادر اینها چه هست که اینجا انبار کرده‌اید، خیلی‌ها نان خالی هم ندارند که بخورند و می‌ریخت توی ماشین و می‌برد برای خانه نیازمندان». می‌گفتم:«عباس جان، ما رفت و آمد زیاد داریم»، می‌گفت:«خدای شما هم کریم است». آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از قبل بود. می گفت:« وقتی اذان صبح می شود، پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بر روی سر من بگذار و تاصبح فردا برندار؛ اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد». شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد شهید بخیر به گفته پدرش او از همان ابتدا با بچه های دیگرتفاوت داشت ؛میگفت:«پدر نان حلال به ما بده بخوریم چون این لقمه ها خون میشود و خون ناپاک باعث میشود که آدم بد تربیت شود». وقتی یکی از برادرانش به نام به شهادت رسید با وجود اینکه توان انتقال جنازه برادرش به پشت جبهه را داشت اما این کار را نکرد و گفت:«چگونه میتوانستم چنین کاری بکنم در صورتی که جنازه همرزمان شهیدم در زیر آفتاب سوزان جنوب مانده اند ،برای من همه رزمنده ها برادرند». او خدمت به جبهه را فقط به خاطر خدا، پیروزی انقلاب و رسیدن به شهادت انجام میداد و علاقه زیادی به امام خمینی(ره) و کربلا و عشق به زیارت امام حسین(ع) را در سر داشت. فقط 10 روز اول محرم به مرخصی میرفت و در مراسم عزاداری امام حسین(ع) شرکت می کرد و در مدت مرخصی ها به دیدار خانواده شهدا میرفت و از احوال این خانواده ها جویا می شد و اگر چیزی نیاز داشتند برای آنها تهیّه میکرد؛ بدون اینکه کسی متوجه شود. در کنارجنگ، زندگی برای او جریان داشت واز هیچ تلاشی برای آسایش و رفاه خانواده اش فرو گذار نبود.او همسرش را با تمام عشق به عنوان پشتوانه ای برای خودش انتخاب کرده بود تا همراه با او به سر منزل غایی برسد. شادی روحش @shabhayeshhid
🌴 یاد بخیر از جمله فرماندهان موفق و مؤثر در شکل گیری و بنیان گذاری و سازمان دهی توپخانه ی لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص) بود. بسیار با استعداد و باهوش بود و رزمندگان را به کار وتلاش تشویق می‌کرد. در مواجهه با حق، متواضع و متین و در برخورد با باطل، قاطع بود. زمانی که یوسف دانشجو بود، پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها برای کار به آجرپزی می‌‌رفت. او نذر کرده بود که با دهان روزه به افراد نیازمند کمک کند. کابلی داوطلبانه به عنوان مشاور وارد یگان تیپ 110 ادوات و گردان ذوالفقار شد واز طرف دیگر به دلیل تازه تاسیس بودن تیپ امکانات بسیار محدودی داشتیم؛ به همین دلیل یوسف شبانه روز تلاش می‌کرد تا امکانات مورد نیاز رزمندگان را مهیا کند. او چه از نظر کاری و چه از نظر اخلاقی یک الگو بود. شب قبل از شروع عملیات کربلای 5 اصرار داشت تا غسل شهادت انجام دهد. امکانات بهداری به نسبت رزمندگان بهتر بود؛ رفتیم و یوسف آنجا غسل شهادت انجام داد. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر در بحبوحه ی داغ سردار دلها نام این شهید سعید بر سر زبانها افتاد...سردار قبل شهادت وصیت کرده بودند کنار همرزم و مرادشان شهید یوسف اللهی به خاک سپرده شوند. محمدحسین عارفی بود که تنها کسانی که با او رابطه ی نزدیکی داشتند می توانستند به این موضوع و رابطه ی عاشقانه ی او با خدا و اهلبیت (ع) پی ببرند. حاج قاسم میگوید: عملیات بزرگی پیش رو داشتیم،به محمدحسین در مسیر آبادان گفتم: «به نظرم این عملیات هم نتیجه ای ندارد» گفت اتفاقأ در این عملیات پیروز میشویم گفتم دیوانه شده ای... گفت:حسین پسر غلام حسین به تو میگوید که ما در این عملیات پیروزیم... بعداز پاپی شدن من گفت:«بی بی حضرت زینب(س) به من گفتند در این عملیات پیروزیم...» در جبهه آنچنان ساده بود و خاکی تا جاییکه یکی از همرزمان دیده بود جانشین واحد با دوتا پتوی خاکی به سادگی خوابیده است زمان برگشتن به کرمان به خانواده ی او سر زده بود تا کمکی به آنها بکند،در کمال حیرت با خانه ای بزرگ و...مواجه شده بود که گویای تمکن مالی خوب خانواده ایشان بود .مرتضی حاج باقری نقل میکند در مرخصی استعلاجی بودم،رفته بودم سه راه ادیب کرمان،شنیدم کسی صدا میکند:«مرتضی،مرتضی! »برگشتم ،پشت فرمان پیکان سدری با ظاهری مرتب و شیک و عینک آفتابی به چشم دیدم صدایم میکند،اول نشناختم ،گفتم :«در جبهه آنجور،اینجا اینجور؟» گفت من آنجا هم همینطور هستم. شادی روحش منبع:خاطرات جمع آوری شده در اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمان @shabhayeshahid
🌴 یاد شهید حاج بخیر حاج اصغر از همان نوجوانی عاشق بسیج و انقلاب بود. در بسیاری از برنامه های فرهنگی بسیج حضور پررنگ داشت؛ با شروع جنگ های تکفیری و ضد اسلامی جزء اولین کسانی بود که به قافله مدافعین حرم پیوست. از همان روزهای اول در کنار سربازی می کرد، اما در شب حادثه ای که در بغداد توسط نیروهای تروریستی آمریکا اتفاق افتاد حاج اصغر نبود، دلیل آن حضور او در در میدان نبرد با تکفیر و تروریست بود و دقیقاً یکماه از شهادت حاج قاسم گذشت که پاشاپور هم به او پیوست. اوسردار شهید سلیمانی را الگوی خود میدانست و همیشه میگفت: «باید همچون سردار در میدان های نبرد جنگید و این مبارزه ها را در بوق و کرنا نکرد تا مورد قبول درگاه حق تعالی قرار بگیرد». یک ویژگی که خیلی در او پررنگ بود اش بود. محال بود مسئولیت قبول کند و آن را به سرانجام نرساند. در روز‌های آخر منطقه ای را که فرماندهان دستور آزاد شدنش را داده بودند، به یاری رزمندگان دیگر به طور کامل آزاد کرد و بعد به شهادت رسید و این یعنی خود را هم تکمیل کرد و بعد رفت. شادی روحش @shabhayeshahid