eitaa logo
شبهای شهدایی مدافعان حریم ولایت
101 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
261 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و یکمین روز از چله 🍃🌷سی و پنجم ( )🍃🌷 مهمان سفره بانوی شهید 🥀 زینب کمایی 🥀هستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 🚨 زینب کمایی دختر ۱۴ ساله‌ای که منافقین او را با چادرش خفه کردند. شادی روح بلندپرواز شهیده زینب کمایی صلوات
زینب کمایی در خرداد ماه سال 1346 در شهر آبادان به دنیا آمد. مادرش زنی دل آگاه و علاقه مند به قرآن و اهل بیت به خصوص امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) بود. پدر او نیز کارگر پالایشگاه نفت آبادا بود و با دسترنج اندک کارگری خود خانواده نه نفره اش را سرپرستی می کرد. زینب دوران دبستان و دو سال از دوره راهنمایی را در آبادان سپری کرد و از کلاس سوم دبستان تحت تاثیر تربیت آگاهانه مادر و شرکت در جلسات قرآن حجاب اسلامی را انتخاب کرد. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مدرسه راهنمایی و مسجد محله به فعالیت های فرهنگی و تربیتی مشغول شد. زینب علاقه زیادی به رهبر انقلاب حضرت امام خمینی داشت. گرایش به دیدگاه های حضرت امام تاثیر عمیقی در نوع نگاه زینب به زندگی و ادامه فعالیت هایش بر جای گذاشت.
بارها به مادرم گفت: «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته اید، چه جوابی می دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من می خواهم مثل زینب(س) باشم.» میترا تنها اولاد من بود که اسم خودش را عوض کرد و همه ی ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم.
شروع جنگ تحمیلی در سال 1359 زینب به همراه خانواده مجبور به ترک شهر و دیار کودکی اش شد. پس از مهاجرت به اصفهان و سپس شاهین شهر اصفهان او در سایه حمایت های مادرش به فعالیت های فرهنگی از جمله شرکت در کلاس های اعتقادی جامعه زنان و عضویت در بسیج و فعالیت های پرورشی و تربیتی دبیرستان 22 بهمن شاهین شهر پرداخت. در این زمان چهار عضو خانواده کمایی در جبهه مشغول به خدمت بودند.
زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن در صبح و ظهر و شب، کمتر گناه کردن تا کم‌خوردن صبحانه، ناهار و شام. دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می‌زد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و نهیفش که چند تکه استخوان بود، به یاد آن روزه‌های مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شب‌های طولانی و بی‌صدایش، به یاد گریه‌های او در سجده‌هایش و دعاهایی که در حق امام خمینی(ره) داشت. زینب در عمل، تک‌تک موارد آن جدول خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود را رعایت می‌کرد.
به دلیل فعالیت های مستمر زینب و تلاش های بی وقفه اش جهت تغییر وضعیت فرهنگی شاهین شهر/پس از گذشت شش ماه از حضورش در این شهر هدف سازمان منافقین قرار گرفت و درشب اول فروردین سال 1361 در راه بازگشت از مسجد تا خانه توسط اعضای این گروه ربوده و به شهادت رسید و پیکر پاکش پس از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید. منافقین در طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. زینب چهارده ساله و دانش آموز سال اول دبیرستان در سال ترور کور منافقین به شکل مظلومانه ای به شهادت رسید و همراه با شهدای فتح المبین در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
دست نوشته زینب: خدایا اکنون که من در این سن به سر می برم تازه دریافتم که چقدر این دنیای فانی بی ارزش وپوچ است و حال می فهمم که چگونه شهید عاشقانه به دیدارتو می شتابد . خدایا مرا نیز به آرزوی خود برسان و شهادت را نیز به من برسان .
وصیت نامه شهیده زینب کمایی : خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره مان افتد و در این هنگامه جنگ حسین را تنها گذاریم . اینها از یزدید بدترند و جایگاهشان اسفل سافلین است و بس ... ماذا وجدک من فقدک و ماذا فقد من وجدک . چه یافت آنکسی که تو را گم کرد و چه گم کرد انکس که تو را یافت . ( قسمتی از مناجات امام حسین علیه السلام ) بدلیل اینکه هر مسلمانی باید وصیت نامه ای داشته باشد من نیز تصمیم گرفتن این متن را بعنوان وصیت نامه بنویسم و آخرین حرف های خود را برای دوستان و خانواده و تمام عاشقان شهادت بنویسم . از شما عاشقان شهادت می خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید . هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید . همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید . چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت. همیشه به یاد مرگ باشید . تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد .نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی عج باشید مادر جان تو که از بدو تولد همیشه پرستار و غمخوار من بودی حال که وصیت نامه مرا می خوانی خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون امده ای و هرگزدر نبود من ناراحت نشو ٬ زیرا که من در پیشگاه خدای خود روزی می خورم و چه چیزی از این بهتر است که تشنه ای به آب برسد و عاشقی به معشوق . مادر جان می دانم که برای رساندن من به این مرحله از زندگی زحمات بسیار کشیده ای و بهمین دلیل تو را به رنجهای حضرت زینب سلام الله علیها قسم می دهم مرا حلال کن و مرا دعای خیر بفرما . در آخر از همه شما خواهران و برادران عزیزم و تمام دوستانم تقاضا می کنم که مرا حلال کنند و اگر من باعث ناراحتی شده ام مرا ببخشید . شما را به خون جوشان حسین علیه السام قسمتان می دهم دعا برای امام را فراموش نکنید . خواهر کوچک شما زینب کمایی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و دومین روز از چله 🍃🌷سی و پنجم ( )🍃🌷 مهمان سفره بانوی شهید 🥀 سیده طاهره هاشمی 🥀هستیم.
سیده طاهره هاشمی در یکم خردادماه سال 1346 در شهرستان آمل و در روستای شهید آباد ( شهربانو محله ) دیده به جهان گشود. او در خانواده‌ای متدیّن، مذهبی و طرفدار انقلاب و تحت تربیت پدر و مادری بزرگوار که هر دو از سادات منطقه‌ی هزار جریب ساری بودند، رشد و پرورش یافت. از کودکی با قرآن، نهج‌البلاغه و سایر کتب روایی شیعی انس و الفت پیدا کرد و به دلیل جوّ فرهنگی و مذهبی خانواده روح تشنه‌اش با عمیق‌ترین مفاهیم دینی و معنوی سیراب شد.
او دختری مهربان، دلسوز و دانش‌آموزی نمونه و موفق و درس‌خوان بود. هرگز در ادای تکالیف واجب دینی، کوتاهی نمی‌کرد و مستحبات را تا جایی که می‌توانست، به جا می‌آورد. در کارهای هنری چون خطاطی، طراحی، گلدوزی، نگارش مقاله، تهیه‌ی روزنامه دیواری و نیز اداره‌ی برنامه‌های فرهنگی مدرسه بسیار موفق بود و بسیاری از برنامه‌های فرهنگی، اجتماعی و حرکت‌های سیاسی مدرسه بر عهده‌ی او بود. در برخورد با دانش‌آموزانی که تحت تأثیر تبلیغات گروهک‌های منحرف قرار گرفته بودند، بسیار مهربان، باحوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستی، آن‌ها را به خود جذب می‌کرد. و سرانجام در غروب روز ششم بهمن‌ماه سال 1360 در حالی که چهارده بهار بیشتر از عمر کوتاهش نمی‌گذشت، در حالی به کمک نیروهای مدافع شهر شتافته بود ، در درگیری خونین گروهک‌های معاند انقلاب با نیروهای بسیجی و مردمی، با اصابت دو گلوله به فیض شهادت نایل آمد.
شیفته‌ی هنر گرافیک بود و رمز و راز این هنر را از برادرش قاسم می‌پرسید. در دبیرستان با برپایی نمایشگاه‌های عکس، طراحی، خطاطی، نقاشی و کاریکاتور دانش‌آموزان را با این هنرها آشنا می‌کرد. طاهره در نوجوانی برای بچه‌ها با کاغذ و مقواهای رنگی، قایق، عروسک و گل می‌ساخت و ذوق هنری خود را به رخ خانواده می‌کشید. در تابستان سال ۶۰ برای برپایی یک نمایشگاه طراحی ذوق شکوفای خود را به نمایش گذاشت. او در این نمایشگاه طرح‌هایی درباره‌ی جنگ و پیروزی انقلاب از خود به یادگار نهاد. همیشه پای طرح‌های خود کلمه‌ی«طاها» را می‌نوشت. طاها اول نام و نام‌خانوادگی‌اش بود. می‌گفت: دوست دارم اسم سوره‌ی قرآن پای نقاشی‌هایم باشد. چند نمونه از هنرخوش نویسی اش به یادگار مانده که در برگه هایی جملاتی از امام خمینی را خط خوش نوشته است. شاید بتوان ازگزینش این جمله ها احوالات درونی او را دریافت. دربرگه ای نوشته است: " بکوشید تا هرچه نیرومند شوید درعقل و علم. اگرعلم باشد و تزکیه نباشد همان رژیم سابق پیش می آید " طاهره نیزخود را با عقل و علم و هنرنیرومند کرده و در پیوند روح خود با تزکیه به این سفارش امام خمینی جامه ی عمل پوشانده بود. درجای دیگر نوشته است: " این فکر را که نمی توانیم خودکفا باشیم ازسر بیرون کنیم " مسلما کسی که این جمله ی امام را از میان هزاران سخن ارزشمند بزرگان برمی گزیند، حتما خود نیز به اهمیت خودکفایی آگاه است و می داند که انقلاب نوپای ایران نیازبه خودکفایی درهمه ی زمینه های اقتصادی و سیاسی دارد.
طاهره با اعضای انجمن اسلامی دبیرستان‌های دخترانه‌ی آمل در جماران به دیدار حضرت امام شتافت. در بهشت‌زهرا کنار مزار آیت‌الله شهید بهشتی میثاق بست که در مسیر روشن‌شان گام بردارد. خاطرات این سفر روحانی مدت‌ها در یادش سبز بود. بعد از بازگشت از این سفر یک شب خواب دید سفره‌ای گسترده‌اند و شهیدان دور تا دور سفره نشسته‌اند. طاهره به صورت تک تک به شهدا چشم دوخت. شهید فضلی و شهید قدیر را که از شهدای انجمن اسلامی محل بودند بین‌شان دید. آیت‌الله بهشتی چند دقیقه‌ای برای آن‌ها حرف زد. وقتی دید طاهره گوشه‌ای ایستاده به او هم تعارف کرد سرسفره بنشیند. وقتی صبح کنار سفره‌ی صبحانه خوابش را برای مادر و عباس تعریف کرد، به آرامی گفت:‌ من شهید می‌شوم. عباس به یاد انشای طاهره افتاد که اول نوشته بود دوست دارم فلسفه بخوانم؛ اما در پایان نوشت به من الهام شده که پیش خدا خواهم رفت. هر وقت عباس از او می‌پرسید: - در آینده‌ می‌خواهی چه کاره شوی؟ می‌گفت: - من آینده‌ای ندارم.
ششم بهمن سال 1360 شهرستان آمل، روستاي شهيد آباد مانند بسياري از شهرهاي درگير دفاع آن سالها شاهد نزاع خونين گروهك هاي ضدانقلاب و منافقين با نيروهاي بسيجي و مردمي بود. طاهره در آن روزهاي پرتنش 14 سالش بود و مانند هر دانش آموز ديگري در راه بازگشت از مدرسه - كه به دليل جريانت داخلي آن روز تعطيل شده بود - متوجه ي زد و خوردهاي خونين در روستاي كوچكشان شد. در آن روز سرد زمستاني طاهره با همراه كردن دوست و همكلاسي اش مينا براي تهيه ي وسايل امدادرساني اوليه و نان با آگاهي و علاقه درب خانه هاي زيادي از همسايه گان و آشنايانش را كوبيد. قلب كوچك اين دختر نوجوان آنچنان به درستي آرمان مكتب حضرت روح الله به يقين رسيده بود كه با وجود ترس و دلهره ي همكلاسي همراهش، همچنان براي حضور و كمك در آن صحنه ي درگيري اصرار داشت. طاهره پيش از اين نيز بارها ارادت و پايبندي به ارزش هاي انقلاب و دفاع را در نوشته هايش به تماشا گذاشته بود. و اينچنين بود كه شهادت، اين مسير سخت و طولاني لقاالله، براي او با همه ي كم سالي اش دور از ذهن و بعيد به نظر نمي رسيد كه اين نوجوان 14 ساله در يكي از انشاهايش خطاب به يك رزمنده ي فرضي نوشته بود: اگر تو شهيد بشوي صدها نفر بعد از تو مي آيند و سنگرت را حفظ خواهند كرد . ملتي كه براي هر قطعه از اين ميهن خون ها فدا كرد ، ديگر سازش با نوكران آمريكا و شوروي اين دشمنان اسلام را جايز نمي داند. مي دانم كه تو تا آخرين قطره قطره خون خواهي جنگيد ، زيرا تو فرزند خلف كساني هستي كه در جهان هميشه بر ضد ستم مي شوريدند و تو هم مانند آنها پيروز خواهي شد زيرا اماممان ، اين بت شكن عصر گفت : آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند و در جاي ديگر گفت: ما مرد جنگيم آقاي كارتر نبايد ما را از جنگ بترساند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و سومین روز از چله 🍃🌷سی و پنجم ( )🍃🌷 مهمان سفره بانوی شهید 🥀 خالده ترکی عمران 🥀هستیم.
🚨 زنی که با اختیار خودش در ماشین سوخت! ⭕️ خالده ترکی عمران؛ زنی از اهالی بصره عراق. معلم است. در تاریخ ۳ اپریل ۲۰۱۶ در حالیکه با ماشین شخصی خود روانه محل کارش بود، ماشین نزدیک به وی بر اثر کمین، دچار انفجار و حریق می‌گردد و ماشین وی نیز آتش می‌گیرد. خانم خالده درحالیکه لباسش آتش گرفته بود از ماشینش پیاده می‌شود اما بعد از اینکه متوجه می‌شود که لباس تنش در حال سوختن است و جسمش عریان خواهد گشت، راضی نمی‌شود تا جسمش در مقابل مردم عریان گردد، دوباره به طرف ماشینش برمی‌گردد و در را باز نموده داخل ماشین می‌نشیند. یکی از افراد پلیس درحالیکه گریه می‌کرد باصدای بلند فریاد می‌زند که من مانند برادرت هستم، از ماشین پیاده بشو تو را با لباس خودم می‌پوشانم؛ اما وی از پایین شدن امتناع می‌ورزد و ترجیح می‌دهد بسوزد تا مبادا کسی جسمش را ببیند. عراقی‌ها وی را شهیدِ و ، لقب گذاشتند و در میدان هوایی بصره اطراف ماشینش حفاظی کشیدند از وی تندیس ساختند تا یادش جاویدان بماند.