eitaa logo
شبهای شهدایی مدافعان حریم ولایت
98 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
261 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣6⃣2⃣ نشستم پایین پایش و آرام گریه کردم و گفتم: «سهم من همیشه از تو همین قدر بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه.» پدرشوهر و مادرشوهرم بی تابی می کردند. از شهادت ستار فقط دو ماه گذشته بود. این دومین شهیدشان بود. برادرهای صمد تابوت را برداشتند و گذاشتند توی آمبولانس. خواستم سوار آمبولانس بشوم، نگذاشتند. اصرار کردم اجازه بدهند تا باغ بهشت پیشش بنشینم. می خواستم تنهایی با او حرف بزنم، نگذاشتند. به زور هلم دادند توی ماشین دیگری. آمبولانس حرکت می کرد و ما دنبالش. صمد جلوجلو می رفت، تندتند. ما پشت سرش بودیم، آرام و آهسته. گاهی از او دور می شدیم. گمش می کردیم. یادم نمی آید راننده چه کسی بود. گفتم: «تو را به خدا تندتر بروید. بگذارید این دم آخر سیر ببینمش.» راننده آمبولانس را گم کرد. لحظه آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یک عالمه حرف نگفته داشتم. می خواستم بعد از نه سال، حرف های دلم را بزنم. می خواستم دلتنگی هایم را برایش بگویم. بگویم چه شب ها و روزها از دوری اش اشک ریختم. می خواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم. به باغ بهشت که رسیدیم، دویدم. گفتم: «می خواهم حرف های آخرم را به او بگویم.» چه جمعیتی آمده بود. تا رسیدم، تابوت روی دست های مردم به حرکت درآمد. دنبالش دویدم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣6⃣2⃣ دیدم تابوت آن جلو بود و منتظر نماز. ایستادم توی صف. بعد از نماز، صمد دوباره روی دست ها به حرکت درآمد. همیشه مال مردم بود. داشتند می بردندش؛ بدون غسل و کفن، با همان لباس سبز و قشنگ. گفتم: «بچه هایم را بیاورید. این ها از فردا بهانه می گیرند و بابایشان را از من می خواهند. بگذارید ببینند بابایشان رفته و دیگر برنمی گردد.» صدای گریه و ناله باغ بهشت را پر کرده بود. تابوت را زمین گذاشتند. صمد من آرام توی تابوت خوابیده بود. جلو رفتم. خدیجه و معصومه را هم با خودم بردم. من که این قدر بی تاب بودم، یک دفعه آرام شدم. یاد حرف پدرشوهرم افتادم که گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید بعد از من زینب وار زندگی کند.» کنارش نشستم. یک گلوله خورده بود روی گونه سمت چپش. ریش هایش خونی شده بود. بقیه بدنش سالم سالم بود. با همان لباس سبز پاسداری اش آرام و آسوده خوابیده بود. صورتش مثل آن روز که از حمام آمده بود و آن پیراهن چهارخانه سفید و آبی را پوشیده بود، قشنگ و نورانی شده بود.» می خندید و دندان های سفیدش برق می زد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاه پوش دور و برمان نبودند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امسال هم مثل هر سال روز پدر، جای پدران آسمانی که جان خود را عاشقانه در راه دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) فدا نمودند خالیست در روز پدر بهاری از دل تنگی بر گونه های فرزندان شهدا می بارد چرا که آنها با پدر خود به اندازه یک سنگ مستطیل شکل که بالای آن نوشته شده شهید و در حاشیه آن آمده است پدری مهربان و همسری فداکار دیدار می کنند. فرزندان شهدای مدافع حرم شاید در نگاه اول حسرت بخورند که چرا پدر ندارند اما با نگاهی عمیق می بینند پدرشان به آنها چیزی داده است که هیچ پدری به فرزندش نداده است و آن هم نعمت اصالت، معرفت و ایمانیست که در خون فرزندان شهدای مدافع حرم جاریست، نعمتهایی که هرگز فروشی نیست. بر پدران آسمانی مبارکباد
💞 قدردان دلتنگی‌های شما... 🌷 رهبر انقلاب: از خانواده‌های پزشکان، پرستاران، بقیّه‌ی عوامل درمانی عزیز تشکّر میکنم -همسرانشان، فرزندانشان و پدر مادرهایشان که تحمّل میکنند این سختی را- بعضی از این عزیزان روزها، شبهای متوالی به منازل خودشان سر نمیزنند، خانواده‌ها تحمّل میکنند، صبر میکنند، از آنها هم من عمیقاً متشکّرم. ۹۸/۱۲/۱۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 توصیه رهبرانقلاب پیرامون تعطیلی اعتکاف امسال؛ در این ۳روز به جای اعتکاف، نماز جعفر طیار بخوانید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...♡ پدری دارم از جنس بهار ، قامتش سرو و بلند رحمت و صبر و قرار سخنانش پر پند دیده‌اش رود روان پدر ای هستی من ! تا ابد سبز بمان.....! ...♡♥️💚💓 روزت مبارک حضرت پدر......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 💠 خاطرات 💠 ✍حاج آقا قرائتی در خيابان هاى مدينه قدم مى زدم كه يكى از ايرانى‌ها نظرم را به خود جلب كرد. او با يكى از كاسب هاى مدينه حرفش شده بود. بحث بر سر جنگ ايران و عراق بود. مرد كاسب مى گفت: قرآن مى گويد: (والصلح خير) حالا كه صدام پيشنهاد صلح داده، چرا شما صلح را نمى پذيريد؟ زائر ايرانى نمى توانست او را قانع كند. زائران ايرانى نگاهشان كه به من افتاد گفتند: آقاى قرائتى! بيا جواب اين آقا را بده. 💥من به يكى از ايرانى‌ها گفتم: يكى از طاقه هاى پارچه را بردار و فرار كن. او همين كار را كرد. صاحب مغازه خواست فرياد بزند، گفتم: (والصلح خير)! خواست ايرانى را تعقيب كند گفتم: (والصلح خير) ! گفت: پارچه‌ام را بردند. گفتم: حرف ما هم با صدام همين است. دزدى كرده و خسارت زده، مى گوئيم جبران كند، بعد صلح كنيم. گفت: حالا فهميدم. 📚کتاب خاطرات حاج آقا قرائتی https://eitaa.com/joinchat/2277376019Cb385697768 👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا