شهید مدافع حرم حجت الاسلام مصطفی خلیلی بلوطکی به سال ۱۳۶۷ شمسی در اهواز به دنیا آمد. از کودکی به مسجد علاقه داشت و در آن زیاد رفت و آمد می کرد.
او در سال ۸۶ در رشته حقوق قبول شد، ولی نرفت. می گفت: دوست ندارم وارد مکانی شوم که دختر و پسر در آن مختلط هستند. به مسائل دینی و اخلاقی اهمیت می داد و لذا وارد حوزه علمیه شد و درس های حوزه را تا پایه نهم خواند.
او علاوه بر درس، کارهای تبلیغی و فرهنگی اش را مستمر و بانگیزه در مسجد انجام می داد و اوقات فراوانی را در حل و فصل مشکلات دیگران و از جمله طلاب صرف می کرد.
این روحانی مجاهد در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا به همراه گروه به محاصره تکفیری ها در آمدند و عاقبت پس از ساعت ها جنگ و مبارزه در سال ۱۳۹۴ شمسی آسمانی شد.
جسد مطهر ایشان در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت.
از خصوصیت بارز شهید اهتمام فراوان او به نماز اول وقت بود. به نماز شب اهمیت می داد و همسرش در این زمینه می گوید: «از صدای قرآن خواندن و گریه کردنش می فهمیدم که برای نماز شب بیدار شده است».
همیشه بیش از سخن گفتن، با عمل خود بر دیگران تأثیر می گذاشت. به پدر و مادرش بسیار احترام می گذاشت. شهید اهل صله رحم بود و اگر کسی مریض می شد، به عیادتش می رفت.
همسر شهید می گوید: «هیچ وقت انتظار کمک از شخصی را نداشت و توکلش فقط به خدا و امام زمان(عج) بود. همیشه در کارهای خانه به من کمک می کرد و خیلی برای پسرمان وقت می گذاشت».
✍🏻فرازی از وصیت شهید مدافع حرم حجتالاسلام مصطفی خلیلی:
🔸فکر نکنید که این راهی که ما قدم برداشتیم راهی کم ارزش است بلکه رفتن ما برای این جهاد دفاع از حریم ولایت و اهل بیت و مظلومیت شیعه بوده است، مطمئن باشید اگر من و امثال من به این جهاد نمیرفتند ما باید الان در مرزهای خودمان با این قوم از خدا بیخبر میجنگیدیم و این بمبها و تیرها بر مردم خودمان فرود میآمد.
همسر شهید می گوید : 👇 👇
ما یک بار با هم به تهران سفر کرده بویم و سری هم به گلزار شهدا زدیم. شهیدی در بهشت زهراست که همیشه از قبرش بوی گلاب میآید. آنجا به آقا مصطفی گفتم از این شهدای خاص خیلی خوشم میآید. گفت که شهدا همه خاص هستند. گفتم مثل این شهید که از مزارش بوی گلاب میآید یا مثل شهید حقیقی که هنگام شهادتش خندید؛ از این ویژگیها خیلی خوشم میآید. زمانی که همسرم شهید شد دوستانش میگفتند ما او را به عقب آوردیم و داخل کیسهای گذاشتیم. بعد که گروه فاطمیون میآیند و میگویند ما میخواهیم مصطفی را ببینیم. کیسه را باز میکنند و صدای داد و فریاد بلند میشود که بروید دکتر بیاورید. بعد دوستانش که میآیند ببینند چه شده میگویند مصطفی چشمانش باز بود و لبخند میزد و همه فکر کردهاند او زنده است. میگویند شهدا مقامشان را در آن دنیا میبینند به همین دلیل هنگام شهادت لبخند میزنند.
من خیلی به آقا مصطفی افتخار میکنم. به قول آقا، شهدا در زمان حیاتشان از اولیاءالله هستند. من به این یقین پیدا کردهام که واقعاً ایشان در زمان حیاتشان از اولیاءالله بود. از زمانی که من این تصمیم را گرفتم و به ایشان رضایت دادم که برای جهاد بروند تا همین الان که چندین ماه از شهادتش میگذرد حتی آن لحظه که به من گفتند شهید شده یک لحظه هم در ذهنم نیامده که کاش نمیگذاشتم برود.
زمانی که پیکر همسرم را آوردند به حسین گفتم پدرت شهید شده است. خودش به پسرمان گفته بود میروم دشمنان امام حسین(ع) را بکشم و شبها برایش از امام حسین و یارانش میگفت. زمانی که شهید شد حسین خیلی بیقراری پدرش را میکرد، میگفت پس پدرم کجاست و چرا نمیآید؟ قول میدهم اگر بیاید من دیگر اذیتش نکنم. پدرش خیلی اهل عطر بود و حسین هم همینطور شده بود. به خودش عطر مالید و گفت وقتی بابا آمد میخواهم بگویم مرا بو کند. وقتی پیکرش را آوردند دوستان مسجدیشان هم آمدند و بالای پیکرش بیقرار بودند و حسین شوکه شده بود و میگفت مامان چرا به من دروغ گفتی؟ اگر بابا شهید شده پس چرا اینها گریه میکنند. برای شهید که گریه نمیکنند.
🛑با سلام و عرض ادب🛑
🍃شهر ما شاعر اگر داشت هوا بهتر بود🍃
🌐 آموزش متفاوت شعر را در کارگاه ما دنبال کنید🌐
❇️گروه آموزش شعر به صورت حرفه ای حتی
برای کسانی که هنوز شعری نسروده اند✅
🛑 با اصول و روشهایی که در هیچ کارگاهی
تا کنون ارائه نشده است.🛑
❇️ با خروجی صدرصد تضمینی❇️
🛑 برای شرکت در کارگاه آموزشی ما به لینک
زیر مراجعه شود 🛑👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1943142467C8b0d1790bc
🌹شهید روزهدار مدافع حرم
🌹شهید رحیم کابلی
🍀ولادت: ۴۲/۷/۱۱
🌹شهادت: ۹۵/۲/۱۷
🕊محل شهادت:سوریه، خان طومان
🌹نحوه شهادت: اصابت تیر خلاص به سر
یک هفته قبل از اینکه بازنشسته شود آمد خانه. انگار تمام غمهای دنیا در دل او بود، گفتم: «چه شده⁉️» گفت: «بازنشسته شدم😞، من فکر نمیکردم یک روزی بازنشسته شوم ولی شهید نشوم. شهادت نصیب من نشد😔. اگر هر جای دیگری مشغول کار بودم و بازنشسته میشدم خیلی خوشحال بودم ولی حالا که لباس پاسداری از تن من بیرون آمده خیلی ناراحت هستم
#امر_به_معروف به شیوهی شهید 🌸
"اولین روز سال 94 به اتفاق دوستان و حاج رحیم کابلی در راه یادمان اروند بودیم، بین راه حاجی صحبت های زیبایی درباره عملیات والفجر 8 کرد و همه با دقت به سخنانش گوش می کردیم👌. وقتی به یادمان شهدا رسیدیم، من به اتفاق شهید کابلی از جمع جدا شدیم و سریع تر رفتیم، در ادامه راه باز هم حاج رحیم از رشادت های همرزمانش گفت و چون می دانست که من مداح هستم، بیشتر از فضای مراسم دعای کمیل و زیارت عاشورا و مناجات ها در زمان جنگ تعریف می کرد🔅
شهیدان رحیم کابلی و بهمن قنبری وقتی رسیدیم در کنار یادمانی که به تازگی ساخته شده بود، تا چشمش به یادمان افتاد، خاطره ای به ذهنش رسید💥، و با هیجان آن را اینگونه برایم تعریف کرد: چند سال قبل من شب ها در اینجا می خوابیدم، شبی یکی از دوستان آمد و به من گفت: حاجی دو نفر اینجا هستند که وقتی همه خوابیدند، پول های ضریح یادمان شهدا را بیرون بر می دارند😒. این حرف را گفت و رفت. این حرف را شنیدم بلافاصله رفتم و جای آن اشخاص را گیر آوردم، وقتی رسیدم متوجه شدم که این افراد تازه از دزدی برگشته اند، تا من را دیدند از ترس پول ها را مخفی کردند و ترسیدند😥
گفتم اجازه می دهید بیایم داخل؟ آن ها قبول کردند، خلاصه رفتم نشستم و بعد از سلام و احوال پرسی، شروع کردم به تعریف از #شهدا و عنایاتشان، بدون اینکه درباره کار اشتباه آن دو نفر حرفی بزنم☝️. در بین صحبت هایم دیدم، کم کم قطرات اشک از چشمان شان جاری شد تا جایی که با صدای بلند گریه می کردند!😭 به خطایی که مرتکب شده بودند اعتراف کردند و از من تشکر کردند. حاج رحیم در ادامه حرف هایش گفت: آن دو نفر به من گفتند آقا حرف های شما خیلی روی ما اثر گذاشت، تا حالا هیچ کس این گونه با ما صحبت نکرده بود😔. شهید کابلی عزیز با بیان تاثیرگذارش کارهای خارق العاده می کرد...
در زمان جنگ دوست صمیمی داشت به نام «مهران». مرخصی گرفته بود که چند روزی بیاید به خانه. قبل از آمدن به او میگوید اگر شهید شدی مرا شفاعت میکنی😢؟ گفت: «بله حتما.» گفت: «نه! اینطور نمیشود یک دستنوشته به من بده که آن دنیا با خودم داشته باشم📝و آن دنیا به تو نشان بدهم که تو شفاعت من را کردی.» آن بنده خدا هم یک دستنوشته به او داد🌹
شهید کابلی هم این دستنوشته، تربت امام حسین و غبار حرم حضرت علی را به من داد و گفت اگر روزی پیکرم را آوردند اینها را بگذارید روی پیکرم.✨🕊
شهید رحیم کابلی🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پادکست_صوتی🎵
#جنگ_نرم
شهید مدافع حرم رحیم کابلی🌹
یک سالی بود در خانه ما بیشتر صحبت از #شهادت بود🕊
یک روزی گفت:
«خانم اگر من شهید شوم چه میکنی؟» گفتم:« خدا را شکر میکنم.»☺️
گفت:«اگر جنازه من را بیاورند دست روی صورت من میکشی😢؟» گفتم: «آقا شاید تو سر نداشته باشی.»
گفت: «خدا را شکر پیش امام حسین شرمنده نمیشوم.»🌹 گفت: «دستم چه؟» گفتم: «شاید دست هم نداشته باشی.»
گفت: «آن زمان هم خدا را شکر میکنم که شرمنده #حضرت_ابوالفضل نیستم.»🌹
بعد گفتم: «شاید تانک از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند.» گفت:« آن وقت پیش #علیاکبر شرمنده نیستم.»💔
بعد گفت: «اگر جنازهام برنگردد پیش خانم #فاطمه_الزهرا هستم
و به عروسم که از سادات است❤️ گفت: «شما از خانم فاطمه زهرا بخواهید اگر #شهید شدم جنازهام برنگردد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎙 #گوش_کنید...
خود #شهید با شما حرف میزند...
.
.
📎پ ن : تنها ساکن مازنی کربلای خان طومان ،
همه برگشتند جز تو...قصد آمدن نداری ؟؟؟
°•شهید مفقود الاجسد حاج رحیم کابلی🌷
#ماملت_شهادتیم
روز عملیات روزه بود..
روزه اش
با عطش و خون
افطار شد ...
🌹 #شهیدانه
گفتیم حاج رحیم چرا با این بچه ها اینقدرصمیمی هستی وبهشون محبت میکنی؟
گفت: انقلابی بودن وانقلابی ماندن وظیفه است.
تربیت "نسلِ انقلابی" مهم است☝️
شهید مدافع حرم خان طومان
جاویدالاثرحاج رحیم کابلی🥀
دعاکنید جواب دی ان ای این شهید عزیز هم بیاد و شناسایی بشه.😞
شهید علی پرویز" در سال 1338 در شهر مقدس کربلا به دنیا آمد. اجداد وی به دلیل عشق سرشاری که به امام حسین علیه السلام داشتند از صد سال پیش مقیم کربلا شده و پدر و پدربزرگ این شهید هم در کربلا متولد شدند.
علاقه به نماز جماعت از دوران طفولیت در وجودش موج می زد بطوریکه هر وقت صدای اذان را می شنید دوان دوان خود را به مسجد محل (عباسیه کربلا) می رساند و در نماز جماعت شرکت می کرد.
در سال 1350 و در نتیجه فشارهای دولت برای خروج اتباع ایرانی مقیم عراق به همراه خانواده به ایران بازگشت.
یکی از دو نفری بود که در رشته چاپ افست در سال 1356 دیپلم گرفت و چون ادامه تحصیل در این رشته میسر نبود از طرف دولت وقت بورسیه آلمان شد ولی نامه آن را پاره کرد و با درک شرایط زمان گفت: «تحصیل در مملکت کفر خیری ندارد.»
حاج مهدی پرویز پدر بزرگوار شهید می گوید: «جوانی 17 ساله بود که به من برای خرید تلوزیون به دلیل نشان دادن صحنه های بی بندوباری بارها اعتراض کرد و حتی تلوزیون خانه را شکست و بعد از تعویض تلوزیون این کار دوبار دیگر هم تکرار شد.»
در دوران منتهی به انقلاب فعالیت های مبارزاتی مخفیانه داشت و با پیش بینی نزدیک بودن پیروزی انقلاب خدمت سربازی در دولت شاه را نمی پسندد.
بنا به گفته خواهر بزرگترم اعلامیه های امام را دور از چشم پدر و مادر خود در محفظه کنتور آب مخفی می کرد آنها را در بین جوانان انقلابی در هنرستان محل تحصیل توزیع می کرد؛ روزی هم که امام به ایران آمد عضو کمیته استقبال حضرت امام بود.
4ماه آخر خدمت سربازیش منتهی به جنگ ایران و عراق شد و از اینکه بنی صدر مهمات به جبهه ها نمی فرستاد عصبانی بود تا اینکه 2 روز مانده به پایان خدمت سربازی راننده یک تانک عراقی را با ژ3 شکار کرد و با اصرار از فرمانده خود می خواهد که تانک را به غنیمت بیاورد و علیرغم میل فرمانده اش برای علاقه ای که به این عزیز داشت نهایتاً با رفتن وی به همراه دو نفر دیگر موافقت می کند.
عراقی ها که تانک خود را را در دست سربازان امام می بینند با یک موشک 3 متری تانک را مورد اصابت قرار می دهند تا به آرزوی این شهید والامقام که خواسته بود حتی جنازه اش هم برنگردد و مفقودالاثر باشد جامه عمل پوشانده شود.
💠شهید مدافع حرمی که
#مسئول_تخریب_قرارگاه_فاطمیون_حلب بود
و آخرین #پیامش به یکی از دوستانش "این بود انتقام سیلی مادرم را بگیرم»
🎋تاریخ تولد : 1368/08/03
🌏محل تولد : مشهد
تاریخ شهادت : 1395/08/20
🌹محل شهادت : حلب - سوریه
🌻وضعیت تاهل : متاهل
تخریب چی شهید حسین هریری، متولد سال ۶۸ بود و کارشناسی حقوق را از دانشگاه قوه قضاییه دریافت کرد و در قطار شهری مشهد مشغول به کار بود؛ از کودکی در پایگاه بسیج مسجد هجرت حوزه یک عمار حضور و فعالیت داشت و در برپایی تمامی برنامههای قرآنی، نماز جماعت، نماز جمعه پیش قدم میشد.
🕊محل مزار شهید : مشهد - بهشت رضا (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «حسین هریری» معروف به «سید عمار»، از اهالی مشهد است که بهعنوان مسئول تخریب قرارگاه «فاطمیون» به «حلب» میرود و درحالیکه فقط 5 ماه از ازدواجش میگذرد، به شهادت میرسد.
یکی از #شرطهایش این بود که چون #رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به #عنوان مدافع حرم باقی بمانم و #نمیخواهم ازدواج مانعی برای اعزام مجددم شود. در پاسخ گفتم دقیقاً من هم از #همسر آیندهام این انتظار را داشتم که حداقل یکبار هم شده برای #دفاع از حرم بیبی زینب (س) گامی برداشته باشد. پس چه بهتر که شما خودتان مشتاق این امر هستید.🌼🍃
همسرم از #شرط من خیلی تعجب کرد. زیرا هر کجا که رفته بود و این شرط اعزام شدن مجدد خودش را به #سوریه اعلام کرده بود طرف مقابل نپذیرفته بود. 🌼🍃
حتی خود# شهید به من گفت شما چرا قبول کردید؟ خیلی از #دخترهای نسل امروزی در این وادیها نیستند. عجیب است که شما پذیرفتید.🌼🍃
بنده این شرط را #قبول کردم چون به این موضوع خیلی #اعتقاد داشتم که مرگ در دست خداوند است حتی اگر در هر شرایطی قرار بگیرید تا زمانی که خود خدا نخواهد چیزی نمیتواند به شما آسیب وارد کند.🌼🍃
برگشتم به #خواستگارم گفتم اگر قرار است برای شما اتفاقی بیفتد چه شما برای دفاع از بیبی #زینب(س) در سوریه باشید یا در خانه خود نشسته باشید حتماً اتفاق میافتد.🌼🍃
پس بهتر است که #مرگمان به شهادت ختم شود که در برابر خداوند ارزش معنوی داشته باشد. من #خودم به عنوان یک خانم نمیتوانستم برای دفاع از حرم #زینب (س) حضور داشته باشم چرا به شریک زندگیام که توانایی این کار را دارد #اجازه ندهم برود.🌼🍃
شاید باورتان نشود از روزی که همسرم برای اعزام مجدد میخواست راهی شود خودم پا به پایش او را همراهی کردم.🌼🍃
حتی خود #شهید به علت اعتقادی که داشت به من میگفت چون تو #دختر سید هستی فرم مشخصات بنده را بنویس ارسال کن تا کارهایم زودتر انجام شود. از آنجا که #شهید در اعزامهای قبلی توسط دشمن شناسایی شده بود برای اعزام مجدد با مشکل رو به رو بود🌼🍃
در هر حال من دوست نداشتم در رفتن همسرم به سوریه «نه» بیاورم که حتی #حسین آقا برگشت از من پرسید تو واقعاً از ته قلبت راضی هستی که من به سوریه اعزام شوم.🌼🍃
در جواب گفتم هرچه خدا صلاح میداند همان خواهد شد و نمیخواستم در روز محشر #شرمنده حضرت بیبی زینب (س) باشم.🌼🍃