پس چرا دیشب نگفتی در دلت غم داشتی؟
من بجز دیوانگی با خود بغل هم داشتم... ♥️
#حَبیبی
ོ شَبیهِ اَبر...
پس چرا دیشب نگفتی در دلت غم داشتی؟ من بجز دیوانگی با خود بغل هم داشتم... ♥️ #حَبیبی
به زلیخا بنویسید
که یوسف بلد است
کی به فریاد دل خانه خرابش برسد...
خواسته هاتون و به آدما بگید
انتظار نداشته باشید اونا حدس بزن
یا فکرتون و بخونن
خواسته هاتون و بگید و طلبکار نباشید 🙂
#همینجوری
@shabih_abr
هدایت شده از ོ شَبیهِ اَبر...
حقیقت و نمیشه تغییرش داد...
مثلا این که...
بعضیامون بدونِ همدیگه راحت تر زندگی میکنیم...
#همینجوری
#نوشته_بود
ژستِ پاسدار سمت راستیه یجوریه که داره میگه:
تموم شد؟خیلی تاثیرگذار بود😐😂
@shabih_abr
هدایت شده از فروشگاه مشکات🌿
به نظرم تعبیر #شبیهِاَبر بهترین تعبیر بود😂✌️🏻🇮🇷
یعنی این سبک ایستادن در برابر ناوشکن آمریکا کمرشکنتر از بمب اتم برای پشمکهای آمریکاییست😂
عید سعید هالووین
بر هموطنان آمریکا و اروپایی مقیم ایران
مباااااارک 🎃🎈
@shabih_abr
ོ شَبیهِ اَبر...
عید سعید هالووین بر هموطنان آمریکا و اروپایی مقیم ایران مباااااارک 🎃🎈 @shabih_abr
والا به خدا چهخبرتونه؟
چه خبرررتونه؟؟؟ 😐
ما برای احساس خوش بختی
مجبور نیستیم مثل هم باشیم
هر کس مسیر خودش و داره...
#همینجوری
این که کتاب های مورد علاقت
جزء کتب مطالعه ای دانشگاه و رشتت ام باشه
یه کیف بی نظیره... :) ♥️📚
#احوالات
@shabih_abr
ོ شَبیهِ اَبر...
این همه ی حقیقت احوال منه... @shabih_abr
این که شب جمعه ای امام حسین بغلت کنه
آخرِ زندگیه... 🕊
ོ شَبیهِ اَبر...
#نوشته_بود ژستِ پاسدار سمت راستیه یجوریه که داره میگه: تموم شد؟خیلی تاثیرگذار بود😐😂 @shabih_abr
بالاخره فهمیدن تو این زمونه، کت تن کیه؟
وقت هایی که تهران به خودش بارون میبینه
وقتیه که میشه از زندگی لذت کامل و برد...
پاییز باشه،بارون باشه...
دیگه؟
نوشتم اول خط بسمه تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد
که بندۀ تو نخواهد گذاشت هرجا سر
قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق»
که پر شده است جهان از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن
به آسمان بنگر! ما رایت الا سر
سری که گفت من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر
همان سری که یَُحّب الجمال محوش بود
جمیل بود جمیلا بدن جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک همه بودند سروران را سر
زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عبّاس «اجننی» گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم ام وهب را به پارۀ تن گفت:
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت لحظۀ آخر به پای مولا سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
سری که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
امام غرق به خون بود و زیر لب میگفت:
به پیشگاه تو آوردهام خدایا سر
میان خاک کلام خدا مقطعه شد
میان خاک الف لام میم طاها سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازۀ اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هر که هرچه دلش خواست داد، حتی سر
نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او
ادامه داشت ادامه سه روز ...اما سر
جدا شده است و سر از نیزهها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
صدای آیۀ کهف الرقیم میآید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
چه قدر زخم که با یک نسیم وا میشد
نسیم آمد و بر نیزه شد شکوفا سر
عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت
به چوب، چوب محمل؛ نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است میدانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر
حمیدرضا برقعی
@shabih_abr