🔸خاطره استانبول
از عمر به علی ِ ولی، سلام
اسم همسرش، عمر است اسم پسرش اما محمد حسین بهشتی و نیز دخترش زهرا
#جوری_حرف می زند که شک میکنم #سنی باشد و #جوری_نماز خوند که شک دارم #شیعه باشد.
اما او یک #سنی است، وقتی نماز مغرب که شد، این بانو، #تکتف کرد و نماز گزارد.
قبل از نماز در دفترشان گرم صحبت و مباحثه بودیم گفت و می گفت از عشقش به ص#انقلاب_خمینی، که چگونه در قلبش، شعله گرفت و اینکه این عشق هنوز دلربایی میکند. یک سنی اما عاشق خمینی
وسط حرفش چند نکته گفت که عصاره و خلاصه همه دو ساعت صحبت بود.
گفت: روزی یک #ایرانی تو پرواز به من گفت، من ایرانی ام و تو غیر ایرانی. من شیعه ام و تو یک سنی. چطور تو کاتولیک تر از پاپ شدی و از ما داغتر؟؟
گفت گفتم: خمینی نه فقط مال ایرانی هاست و نه فقط از آن ِ شیعه ها. او برای #همه_اسلام است و #هر_مسلمانی👍
و گفت روزی یکی به من گفت تو که اینجوری، چرا شیعه نمی شی؟
گفت گفتم: شیعه آن است که با علی باشد، بگذار بماند روز قیامت ببینیم علی دست من سنی را میگیرد تا تو شیعه را؟؟😉
و بالاخره گفت: روزی خدمت #حضرت_آقا رسیدم. بهشان گفتم: همسرم خیلی دوست داشت بیاد شما را زیارت کند ولی نتوانست. اسمش #عمر است و اسمتان #علی. عمرم به علی ِ ولیم سلام رساند.☺️☺️
در مقابل این حرفا، فکر کردم چه بگم که کم نمیارم، و بالاخره بهش گفتم، اگر شیعه بودن، آن است که تو می نمایی، تو یک شیعه ای
و اگر سنی بودن آن است که تو می گویی، من یک سنی ام.
.....
دارم مرکز شان را ترک میکنم و #باران، سخت می بارد و کف خیابان های سنگ فرش استانبول را می شوید. با خود میگویم کاش #باران_عشق و #همگرایی، هم می بارید تا بشوید از خیابان های تنگ ما، ننگ تفرقه را
پیامبر باران❤️، ببار🙏
یادداشتهای فرامرزی یک طلبه