4.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اربعین
#زیبایی
🔸استکبار میخواست ایرانی و عراقی با هم بجنگند و همواره در دشمنی باشند که نمونهاش را در جنگ هشتساله دیدیم و...
🏴سیدالشهدا(ع) اما مکتب عشق و انسانسازی است و اینگونه آدمها را به هم پیوند میدهد.
🎥این کلیپ یکی از زیباترین قابهایی است که تاکنون دیدهاید و نمونهای است از دستآوردهای مهم اربعین که نهتنها مردم عادی که حتی نیروهای خشن نظامی را اینطور لطیف و رئوف میکند و این قابی است که دشمن از آن میترسد و به خاطر آن در رسانههایش این حرکت حماسی بزرگ را تخریب میکند و...
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
🌐 @shabnamshabna
♦️مرگ ٣ زن در تهران هنگام انجام جراحی لاغری و زیبایی
🔹اولین حادثه صبح سهشنبه اتفاق افتاد. زنی جوان که برای انجام جراحی زیبایی به یکی از کلینیکهای پایتخت رفته بود وقتی به اتاق عمل منتقل شد، زیر تیغ جراح ناگهان قلبش از تپش ایستاد. هرچند عمل احیا صورت گرفت، اما زن جوان به زندگی برنگشت و جانش را از دست داد. خانواده این زن از تیم جراحی شکایت کردهاند و پرونده برای ادامه روند رسیدگی به دادسرای جرایم پزشکی فرستاده شد.
🔹دومین حادثه نیز ساعتی بعد به بازپرس جنایی تهران اعلام شد. قربانی دوم نیز زنی جوان بود که برای انجام جراحی ساکشن به یکی از کلینیکهای پایتخت مراجعه کرده بود، اما در اتاق عمل و هنگام جراحی قلبش از تپش ایستاده و به کام مرگ رفت. خانواده این زن هم از تیم جراحی شکایت کردهاند که تحقیقات ادامه دارد.
🔹اما ساعتی پس از این دو حادثه مشابه، مرگ زن جوان دیگری به بازپرس جنایی اعلام شد تا قربانیان جراحی زیبایی به ٣ نفر برسد. آخرین و سومین زن جانباخته نیز همانند دو زن قبلی برای انجام جراحی زیبایی به یکی از کلینیکهای پایتخت رفته که او هم پس از عمل جراحی به هوش نیامد و جانش را از دست داد./همشهری
#زیبایی
#مرگ
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
#مادر
#زندگی
#سختی
#زیبایی
☘️ نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک پنج سالهش میآید.
امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه.
پاورچین، بیصدا، کاملا فضول رفتم پشت چشمیِ در، بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله.
بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم؟
مامان: امروز دیگه هیچجا. شنبهها روز خالهبازیه...
کمی بعد بچه میپرسد: فردا کجا میریم؟
مامان با ذوق جواب میدهد: فردا صبح میریم اونجا که یه بار من رو پلههاش سُر خوردم...
بچه از خنده ریسه میرود.
مامان میگوید: دیدی یهو ولو شدم؟
بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا...
مامان همانطور که تی میکشد و نفسنفس میزند میگوید: خب من قویام.
بچه: اوهوم، یه روز بریم ساختمون بستنی...
مامان میگوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.
نمیدانم ساختمان بستنی چیست، ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوبشور هم حرف میزنند.
بعد بچه یک مورچه پیدا میکند، دوتایی مورچه را هدایت میکنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راهپله پیادهاش میکنند که بره پیش بچههاش بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم.
نظافت طبقه ما تمام میشود...
دست هم را میگیرند و همینطور که میروند طبقه پایین درباره آندفعه حرف میزنند که توی آسانسور ساختمان بادامزمینی گیر افتاده بودند.
مزهی این مادرانگی کامم را شیرین میکند، مادرانگیای که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده، مادر بودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست.
ساختن دنیای زیبا وسط زشتیها از مادر، مادر میسازد.
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 @shabnamshabna
#اربعین
#زیبایی
🏴 این بنر زیبا را در یکی از موکبهای عراقی دیدم؛ جمعیتی که هر کدام پرچم کشوری متفاوت را در دست داشتند و بهسوی کربلا حرکت میکردند، اما با گذر از دروازه باب الحسین بهیکباره همه پرچمها سرخ و حسینی میشد... محبت امام(ع) همه ملتها، همه دلها و همه رنگها را یکی کرده است و در اربعین، این سخن، نمودی عینی دارد.
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
#اربعین
#عشق
🏴 خانم عراقی با خطی درشت پشت ویلچرش نوشته بود «لا تدفع یا زایر» و از زائرین در مسیر خواسته که ویلچر او را هل ندهند.
حتماً معاملهای کرده و خریدار مطمئنی دارد.
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
#اربعین
#سالمندان
#تربیت
🏴 فرزندان بسیاری با پدر و مادرهای پیرشان به سفر آمده بودند و کاملاً در خدمت ایشان بودند. این نتیجه تربیت اسلامی و اربعینی است که پسری با عشق و محبت در تمام مسیر، رنج کشاندن ویلچر مادر یا پدر را بکشد و...
اما نتیجه تربیتی که غربیها و سلبریتیها در رفتارها و فیلمهایشان نشان ما میدهند چیست؟ خانه سالمندان
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
#اربعین
#کودکان
🏴در مسیر اربعین خانوادههای بسیاری را میبینی که با همراهی چند کودک به این سفر سخت و پر رنج آمدهاند. یکی از آنها که بسیار مهربانانه با همراهانش صحبت میکرد برای من گفت:
با بچهها نمیتوانی هر وقتیکه دلت خواست حرکت کنی و هر وقت دلت خواست حرم بروی و... روشن است که سفر و برنامهریزیها با این شرایط خاص سخت و پیچیده میشود، اما راهش این است که بههیچوجه بچهها را مزاحم کارت تصور نکنی، بلکه در طی این سفر خودت را علاوه بر مادر یا پدر بودن، خادم این زائرهای کوچک بدانی، با این نیت همه سختیها راحت میشود و حتی از کنار بچهها بودن لذت هم میبری.
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
#اربعین
#حاج_قاسم
🏴در مسیر کاظمین به کربلا که همه موکبها خودجوش و مردمی است و مراکز دولتی و مؤسسات رسمی حضور ندارند، باز هم تصاویر شهید سردار سلیمانی و شهید ابومهدی در جایجای مسیر خودنمایی میکند و نشان میدهد این شهدا چه زیبا در قلب مردم نشستهاند.
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
#اربعین
#بهشت
▫️میگوید: کسی که در اربعین پیاده راهی کربلا شد، بهشتی میشود.
▪️میگویم: به لحاظ عقلی چگونه میتوانیم این موضوع را تبیین و باور کنیم؟
▫️میگوید: ملتها درگیر نوعی سبک زندگیای شدهاند که میگوید «من بر همه مقدم هستم» اربعین اما میگوید «دیگران مقدماند»
ترویج سبک زندگی دوم، دنیای بیرحم را زیبا و بهشتی میکند، حالا جمله اول معنا پیدا میکند.
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
#اربعین
#عشق
🏴شاید این تصاویر برای کسانی که سفر اربعین را تجربه کردهاند، عادی باشد؛ کسانی دست یا پا ندارند یا به دلیل برخی معلولیتها بهسختی راه میروند اما دلی پرشور و شعف از عشق به حسین(ع) دارند که آنها را به این جاده پر جاذبه کشانده است.
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
#اربعین
🏴من حج واجب رفتم. عربستان سه ميليون نفر را سازماندهی ميکند. بعضي کشورها مثل افغانستان که يک مقدار هزينه کمتري ميکنند غذا ندارند اصلاً. توي حرم نشستهاند و نان و ماست ميخورد. بیست میلیون نفر الآن توي اين کشور عراق که جنگزده است و درآمد بسيار پاييني دارند و نصف نفتش را دارد استکبار به يغما ميبرد. بيست ميليون نفر بهراحتی شبها سکونت پيدا ميکنند. به نظر من اشتباه فکر ميکند هرکس ميگويد اين معجزه نيست.
✍️علي / 37 ساله / البرز / محل گفتوگو: جاده نجف کربلا
📗انتخابی از کتاب پادشاهان پیاده
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
🌐 @shabnamshabna
#حکایت
#اندرز
🔸شیخ علی طنطاوی میگوید:
هنگامیکه در سوریه شغل قضاوت را بر عهده داشتم، باری با گروهی از دوستان به قصد اینکه شب را نزد یکی از دوستان بگذرانیم، پیش وی رفتیم. در آنجا احساس نفستنگی و اختناق شدیدی به من دست داد. از دوستان اجازه برگشت گرفتم. اصرار کردند که شب را با آنها بگذرانم. اما نتوانستم و گفتم: میخواهم پیادهروی کنم و هوای پاکی استنشاق نمایم.
بهتنهایی از آنجا خارج شدم و در تاریکی شب به راه افتادم. درحالیکه میرفتم ناگهان صدای گریه و زاری شخصی را که داشت از پشت تپه میآمد، شنیدم. نگاه کردم، دیدم زنی است که آثار فقر بر او هویدا بود؛ با سوز دل میگریست و خدا را میخواند.
نزدیک رفتم و گفتم: خواهرم! چه چیزی تو را به گریه انداخته است؟
گفت: شوهرم مردی سنگدل و ظالم است؛ مرا از خانه بیرون رانده و پسرانم را از من گرفته و قسمخورده که آنها را یک روز هم به تو نشان نمیدهم و من کسی را ندارم و جایی هم ندارم که بروم.
به او گفتم: چرا پیش قاضی شکایت نمیکنی؟
زیاد گریست و گفت: چگونه زنی مثل من میتواند به قاضی برسد.
شیخ درحالیکه دیدگانش پراشک شده بود، میگوید: زن این را میگفت و نمیدانست که خداوند قاضی را به طرف او کشانده است.
ای کسی که احساس تنگی میکنی و میپنداری که دنیا به پیشت تار شده است، فقط دستانت را به سوی آسمان بلند کن و نگو: چگونه حل میشود؟!
بلکه تضرع و زاری کن پیش کسی که صدای راه رفتن مورچه را هم میشنود و او تو را هم جواب میدهد.
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌷 #امیرالمؤمنین علیه السلام :🌷
إِلٰهِى هَبْ لى كَمالَ الانْقِطاعِ إِلَيْكَ
خدایا کمال جدایی از مخلوقات را، برای رسیدن کامل به خودت به من ارزانی کن
📖 #مناجات_شعبانیه
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 🤲
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
#حکایت
#خوشحساب
🔸شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند.
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.
تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی،
چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟
تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است.
تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد.
آن شخص تعجب کرد و گفت:
آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟
تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...!
در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوشحساب است.
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
#رمضان
#زیبایی
🔸زیباییهای سحر...
چراغ آشپزخانه روشن بود و بزرگترها دور سفره نشسته بودند. حرفی نمیزدند و بیصدا سحری میخوردند تا مبادا ما بچهها که دور کرسی خوابیده بودیم، بیدار شویم، اما من از زیر لحاف دستهای سفید و چروک مادربزرگم را میدیدم که با هر لقمهای که بر دهانش میگذاشت، دستانش را بالا میبرد و خدا را شکر میکرد؛ به خاطر توفیقی که نصیبش شده، زنده است و میتواند زیباییهای سحر را درک کند.
بوی شامیهای مامانپز همه اتاق را پر کرده بود و من دیگر طاقت نداشتم که فقط تماشاگر باشم. کشوقوسی به دست و پاهایم میدادم و با چشمان پفکرده که به سختی باز میشد، خودم را به سفره میرساندم تا از صید شامیهای خوشمزه بینصیب نمانم.
یادش بخیر...
مادر و مادربزرگم لقمه میگرفتند و ما بچهها سرخوش از مهربانیشان، غرق در شادی، فقط هولهولکی دو لپی سحری میخوردیم و تا آخرین لحظه، لیوان آب را در دست داشتیم تا مبادا فرصت نوشیدن را قبل از اذان از دست بدهیم.
تندتند غذا میخوردیم و نگران بودیم که نکند کم بخوریم و روز از گرسنگی بیتاب شویم. موقع افطار هم آب، میوه و خوراکیهایی را که طی روز دلمان میخواست، روی سفره میچیدیم. با اولین "اللهاکبر"، دستپاچه اولین لیوان آب را سر میکشیدیم و دلمان از قربانصدقههای بزرگترها غنج میرفت؛ خوشحال از اینکه روزه گرفتهایم.
روزهایی هم بود که بزرگترها بیدارمان نمیکردند تا به زعم خودشان بدنمان کم نیاورد. اما گاه ناغافل بیدار میشدیم و صدای کاسه و بشقاب و نور کمسوی چراغ آشپزخانه خبر میداد که سحر شده و ای دل غافل که خواب ماندهایم!
🔹و حالا که سالها از آن روزها گذشته، چقدر دلم برای آن سحرهای صمیمی، برای سفرههای ساده اما پُر از عشق، برای صدای آرام دعای مادر و دستان لرزان مادربزرگم که در سکوت سحر به آسمان بلند میشد، تنگ میشود...