#شهید_سلیمانی
🌷سالگرد شهادت حاجقاسم بود و کرمان غرق در ماتمی خاص. مردم از هر سو به سمت گلزار شهدا میآمدند. صدای نوحه در هوا پیچیده بود و بوی چای نذری، دلها را گرم میکرد.
مادر، دست دختر خردسالش را گرفته بود و میان جمعیت آرام قدم میزد. دخترک با کنجکاوی به اطراف نگاه میکرد و گاهی سوالی میپرسید: «مامان! حاجقاسم چی کار کرده بود که همه اینقدر دوسش دارن؟!» مادر با لبخندی غمگین گفت: «اون برای همه مردم بود، برای امنیت ما».
همینطور که جلوتر میرفتند، ناگهان صدایی مهیب در فضا پیچید. انفجاری که جمعیت را به هم ریخت. مادر، هراسان دخترش را در آغوش کشید و روی زمین نشست. دود و خاک همهجا را گرفته بود. صدای گریهها و فریادها بلند شد.
دقایقی بعد، مردمی که هنوز در شوک بودند، دوباره جمع شدند. مادر، با اشکهایی که روی گونههایش جاری بود، دخترش را محکمتر در آغوش گرفت. در گوشش زمزمه کرد: «نترس عزیزم! اینجا سرزمین شهداست. هیچ ترسی نمیتونه عشق مردم به حاجقاسم رو از بین ببره».
و دوباره، صدای نوحه بلند شد. مردم، با چشمانی پر از اشک، به راهشان ادامه دادند. چای نذری هنوز میان جمعیت پخش میشد، و یاد حاجقاسم، در قلبها زندهتر از همیشه بود.
✍️زهرا حاجیزاده
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
#سردار_سلیمانی
#خوزستان
▪️سیل بیرحم و ثبت یک نام
بیرحمانه آمده بود.
خانهها را با خود برده، دل مردم را شکسته و نگرانشان کرده بود.
از نگاه زنان و کودکان غم میباربد و مردان چشمانتظار دستی بودند که آنها را از این گرفتاری نجات بدهد.
وقتی سردار دلها قاسم سلیمانی به خوزستان و میان مردم سیلزده رفت و بیاعتنا به سختیها آستینهایش را بالا زد و کنار مردم ایستاد،
حضورش بارقهی امید بود که در دل تکتک اهالی نشست.
رفته بود که کار انجام بدهد. نمیخواست پشت میزنشین باشد و از دور مدیریت کند. کنار اهالی دل پای کار ایستاد و با لبخند مهربانش مگوهای مردم دردمند را شنید و متاثر شد.
گاه کودکی را بغل میکرد و گاه دستی به رسم دلگرمی روی شانهی پبرمردی میگذاشت و زمانی هم وسط گلولای در ساختن سیلبند کمک میکرد.
خودش را جزئی از مردم میدید و تلاش میکرد هرچه زودتر آرامش به منطقه برگردد..
سیل تمام شد ولی یاد قاسم سلیمانی برای همیشه در قلب خوزستان و مردم خونگرمش ثبت شد....
✍️زهرا حاجیزاده
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 @shabnamshabna