🔴 زیبائی و نظم بخاطر همسر
خانهی #میرزا_جوادآقا_تهرانی، بسیار جالب و دیدنی بود، وسائل و لوازم منزل به طور منظم چیده شده بود، مثلا رنگ پردهها خیلی ساده ولی متناسب با رنگ منزل بود. علت را از ایشان پرسیدند که چرا اینقدر مرتب و منظم است؟
ایشان فرمودند: موقعی که من #ازدواج کردم همسرم از خانواده #آبرومند و نسبتاً متمکّنی بود، و من گفتم که #طلبه هستم و چیز زیادی ندارم و آنها بدین صورت قبول نمودند، ولی بعدها میدیدم هر وقت اقوام و خویشان همسرم به منزل ما میآمدند، خانه سر و سامان خوبی نداشت و باعث خجالت و شرمندگی همسرم میشد. لذا بخاطر #احترام به همسرم و #رضایت او منزل را به این صورت درآوردم که مشاهده می کنید و این موجب رضایت او شد.
زینت منزل فقط به خاطر رضایت او بوده نه برای تمایل خودم به تجملات و زرق و برق دنیوی.
💠 البته خانه و فرش مربوط به یکی از اقوام آقا بود و بعضی از وسائل خانه هم توسط همسرشان که تمکنی داشتهاند تهیه شده بود.
🆔 @shabnamshabna
✨🌹✨
🔹عارف یعنی این، عظمت مجاهدان و شهیدان در راه خدا را درک میکند.
مرحوم آیتالله #میرزا_جوادآقا_تهرانی، جبهه زیاد تشریف میآوردند، شبی که برای سخنرانی به تیپ امام جواد علیهالسلام آمده بودند؛
موقع نماز که شد، قبول نمیکردند امام جماعت باشند، خیلی اصرار کردیم که دلمان میخواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم اما قبول نمیکردند.
شهید برونسی عرض کرد:
حاج آقا جلو بایستید، ایشان فرموند:
اگر شما دستور دهید، میروم
شهید برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، از شما خواهش میکنم.
فرمودند: نه خواهش شما را نمیپذیرم.
بچهها به برونسی گفتند بگو دستور میدهم تا ما به آرزویمان برسیم، شهید برونسی به ناچار با خنده گفت: حاج آقا دستور میدهم شما بایستید جلو!
میرزا جواد آقا فرمودند:
چشم فرمانده عزیزم! نماز با سوز و حال عجیبی همراه با اشک خوانده شد.
بعد از نماز با چشمان اشکآلود خطاب به شهید برونسی فرمودند:
مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی!
شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما باشید و ما را فراموش نکنید!
میرزا متواضعانه فرمودند:
تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد یادتان نرود؟! حتما مرا شفاعت کن!
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 @shabnamshabna
✨🌹✨
🔹عارف یعنی این، عظمت مجاهدان و شهیدان در راه خدا را درک میکند.
مرحوم آیتالله #میرزا_جوادآقا_تهرانی، جبهه زیاد تشریف میآوردند، شبی که برای سخنرانی به تیپ امام جواد علیهالسلام آمده بودند؛
موقع نماز که شد، قبول نمیکردند امام جماعت باشند، خیلی اصرار کردیم که دلمان میخواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم اما قبول نمیکردند.
شهید برونسی عرض کرد:
حاج آقا جلو بایستید، ایشان فرموند:
اگر شما دستور دهید، میروم
شهید برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، از شما خواهش میکنم.
فرمودند: نه خواهش شما را نمیپذیرم.
بچهها به برونسی گفتند بگو دستور میدهم تا ما به آرزویمان برسیم، شهید برونسی به ناچار با خنده گفت: حاج آقا دستور میدهم شما بایستید جلو!
میرزا جواد آقا فرمودند:
چشم فرمانده عزیزم! نماز با سوز و حال عجیبی همراه با اشک خوانده شد.
بعد از نماز با چشمان اشکآلود خطاب به شهید برونسی فرمودند:
مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی!
شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما باشید و ما را فراموش نکنید!
میرزا متواضعانه فرمودند:
تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد یادتان نرود؟! حتما مرا شفاعت کن!
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 @shabnamshabna