#خاطرهنویسی
شبیه پدر
برای پسرم و پدرش پیراهن مشکیِ شبیه بهم خریدم
وقتی پوشید، گفتم: عین بابات شدی...
اولین باری بود که شبیه باباش لباس میپوشید.
خیلی برایش افتخار آمیز بود...
هرجا میرفتیم پیراهنش را به همه نشان میداد و میگفت : من دیگه بزرگ شدم. عین بابام پیراهن مشکی پوشیدم.
برای همین لباس مشکیش دوست داشتنی ترین لباسش شد.
✍ برگرفته از کتاب پرچمدار کوچک من
شما نیز خاطرات خود را برایمان بفرستید:
@admine_shadinak
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
کانال شادینک را به دوستان خود معرفی کنید:
🔹 پیامرسان بله:
✅ https://ble.ir/shadinak
🔹 پیامرسان ایتا:
✅ https://eitaa.com/shadinak
#خاطرهنویسی
خادمههای حضرت زهرا سلاماللهعلیها
《 خادمههای حضرتزهرا سلاماللهعلیها 》،
در روضههای خانهی مادرم دخترها را اینطور صدا میزدند. 😊
دخترها بازوبند یازهرا سلاماللهعلیها را به آستین چادر یا بلوزشان میبستند
و کتابچههای زیارت عاشورا را پخش میکردند
و قند میدادند و استکانهای خالی را توی سینی میگذاشتند ☕️
و کفش ها را جفت میکردند.
احساس بزرگی و شخصیت داشتند
که دیده شدهاند و بهشان مسئولیت دادهاند.
✍ برگرفته از کتاب پرچمدار کوچک من
شما نیز خاطرات خود را برایمان بفرستید:
@admine_shadinak
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
کانال شادینک را به دوستان خود معرفی کنید:
🔹 پیامرسان بله:
✅ https://ble.ir/shadinak
🔹 پیامرسان ایتا:
✅ https://eitaa.com/shadinak