حکایتی از مصیبت نامه عطار
✍ واعظی در شهر غزنین بر منبر، سخن عشق می گفت.
در پایان، واعظ اعلام کرد هرکس هرچیزی گم کرده است در میان این انبوه جمعیت آن را بجوید.
مردی خرش را گم کرده بود، بانگ برآورد که ای مسلمانان خرِ من را که دیده است؟
هیچ کس از خر نشان نداد.
مرد بیچاره ناآرام و غمگین به انتظار نشسته بود. واعظ از عشق سخن می گفت و وصف عاشقان می کرد.
پرسید در میان شما کسی هست که تا به حال عاشق نشده باشد؟
سلیم غافلی که می پنداشت عاشق نبودن مهم و نیک است برخاست و گفت: عمر درازی کرده ام و هرگز مرا عشقی نبوده.
واعظ ، مرد خر گم کرده را گفت: افساری بیاور و این مرد را ببر که آنچه در جستجویش بودی، اینجا یافتی.
مرد را بی عشق کاری چون بُود
این چنین خر بی فساری چون بود
هرکه عاشق نیست او را خر شِمُر
خر بسی باشد ز خر کمتر شمر
#عطار
#حکایت
#شادشهر
https://eitaa.com/shadshahr
حکایتی از مصیبت نامه عطار
✍ واعظی در شهر غزنین بر منبر، سخن عشق می گفت.
در پایان، واعظ اعلام کرد هرکس هرچیزی گم کرده است در میان این انبوه جمعیت آن را بجوید.
مردی خرش را گم کرده بود، بانگ برآورد که ای مسلمانان خرِ من را که دیده است؟
هیچ کس از خر نشان نداد.
مرد بیچاره ناآرام و غمگین به انتظار نشسته بود. واعظ از عشق سخن می گفت و وصف عاشقان می کرد.
پرسید در میان شما کسی هست که تا به حال عاشق نشده باشد؟
سلیم غافلی که می پنداشت عاشق نبودن مهم و نیک است برخاست و گفت: عمر درازی کرده ام و هرگز مرا عشقی نبوده.
واعظ ، مرد خر گم کرده را گفت: افساری بیاور و این مرد را ببر که آنچه در جستجویش بودی، اینجا یافتی.
مرد را بی عشق کاری چون بُود
این چنین خر بی فساری چون بود
هرکه عاشق نیست او را خر شِمُر
خر بسی باشد ز خر کمتر شمر
#عطار
#حکایت
#شادشهر
https://eitaa.com/shadshahr