روح!
اون وقتیم که تمام معادلاتت بهم میریزه و میبینی چقدر ضعیف و وابسته ای هم بحثش جداست.
اون وقتایی هم که نه دلت میدونه ونه عقلت هم بحثش جداست.
روح!
بر اتش روی تو پروانه کند مارا!
هر بار به تو فکر میکنم؛ بی تو میریزن اشک ها ازین چشم ها..
روح!
هر بار به تو فکر میکنم؛ بی تو میریزن اشک ها ازین چشم ها..
اینبار به تونگاه میکنم ای یار
چیزی پس چرا نشد اینبار؟
آدمی زاد چقدر تباه است.
گاهی چقدر پوشالی میشود..
خودش را پشت ترس هایش پنهان میکند.
یک روزی هم با توجیه های بیخود و بی منطق..
زاده ادمی اگر چیزی به نام عشق و جنون برایش تعریف نشده بود.
کارهایش احمقانه تر از همیشه به چشم می آمد.