همینطور داشتم با ذغالا تاب بازی میکردم که بگیره ؛
یهو بابا بزرگ گفت :
خب بسلامتی کی میری سر کلاس؟!
همونجا دچار شوک تناقضی شدم .
ای بابا ، ای بابا ..
صبورم از طرفی، بی قرارم از طرفی
به باد داده مرا روزگارم از طرفی
نه قادرم که بپوشانم اشک و خنده کنم
نه مایلم که به هر سو ببارم از طرفی
ثمر نداد زمینی که کاشتم به امید
که عشق بود و نیامد به کارم از طرفی
میان ماندن و رفتن به چشم دیدم رفت
غرورم از طرفی، اقتدارم از طرفی
به غیر خاطرهای، خاطرِ عزیزی نیست
همین دو خاطره هم از تو دارم از طرفی
囧