May 11
🦋ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت ۹۷ 🎬
عقد که تمام شد همه به جز علی وطارق وعماد ,اتاق راترک کردند.
طارق دست من را در دست علی نهاد وگفت:علی جان تنها خواهرم را اول به خدا وبعد به تومیسپرم ,مثل چشمهات ازش نگهداری کن.:
علی برپشت دست من بوسه ای زد ودست برچشمش نهاد ,خدا راشکر کردم برای اینهمه موهبت خدا پس ازازمایشهایی سخت.
من:حالا میشه بگید اینجا چه خبره؟اخه کلا گیج شدم .
علی لبخندی زد وگفت :هیچی نشده که...طارق را یک شیرزن شیعه از چنگ ابلیسیان فراری میدهد,طارق شماره خصوصی من را که کسی ندارتش ,داشت,گوشی نمیدانم از کجا به چنگش افتاده بود به من زنگ زد وگفت کجا هست ,منم رفتم دنبالش واوردمش تواین خونه که میبینی,ساکنان این خونه ازاشناهام بودندو از ترس داعش متواری شدند .
من از همون روز اول که شهر به تصرف داعش درامد به دنبال شما بودم ,منتها نمیدانم تقدیر چنین بود یاکوتاهی ازمن بود که همیشه یک پله ازشما دورتر بودم ,ردتان را تا خانه ابوعمر زدم اما بعدازاون انگار اب شده بودید وبه زمین رفته بودید ,هرچه بیشتر جستجومیکردم ,کمتر ردی ازتون پیدا میکردم تااینکه
وقتی اومدم و طارق واحمد وعباس را دیدم وفهمیدم توسط,شما فراری شدند.همان شب باحرفهایی که طارق از ام فیصل وشما زد,خودم رابه اردوگاه رساندم .
شاید ده ها بار کانکس ام فیصل را دورزدم وزیرنظرداشتم تااینکه دم دمای صبح متوجه خروجتان شدم وشما را تعقیب کردم وبقیه اش هم که خودت میدونی.
باتعجب گفتم:علی اقا مگه شما چکاره اید که اینقدر راحت بین داعشیا رفت وامد میکنی؟
طارق خنده ای کردوزد پشت علی وگفت:هنوز مونده تااین مارمولک رابشناسی خخخخ البته توهین نمیکنم اما تروفرزیش ادم را یاد مارمولک میاندازه...
علی زد زیر خنده ودستم راکه هنوز تودستش بود فشارداد وگفت :به جمع مارمولکها خوش امدی وهرسه زدیم زیر خنده,عماد باخنده ما باصدای بلند خندید ....گرفتمش توبغلم وگفتم:قربون خنده هات بشم که چندین وقته بی صدا بودند.
علی نگاهی روساعتش کردوگفت:دیگه خداحافظی کنید که وقت تنگ است.
من:خداحافظی؟!!باکی؟برایچی؟؟مگه باهم نیستیم?
#ادامه_دارد. ..🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🦋#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۹۸ 🎬
طارق رو کرد طرفم:سلماجان,عزیزم من وعماد باید ازاین شهر بریم تا جانمان درامان باشه,علی یه برنامه ریزی دقیق کرده وما بدون کوچترین مزاحمت داعش باهمون ماشینی که تو اینجا امدی
,میریم خارج شهر واز اونجا هم ان شاالله خودمون را میرسانیم به خانواده خاله وعماد پیش خاله,جاش امن امنه وراحت میتونه یک زندگی خوب داشته باشه وان شاالله به یاری خدا ومقاومت رزمندگان اسلام ,شهرکه ازاد شد ماهم برمیگردیم همینجا سر خونه وزندگیمان.
من:خوب من وعلی هم میایم ,اینجوری بهتره که....
طارق:تووعلی باید کارهای بزرگی انجام بدهید ,کارهایی که من آرزو دارم یکیشون رابتونم انجام دهم....
سلما جان به تووعلی غبطه میخورم ,به نظر من شما برگزیده شدید ,شما تویک جبهه تلاش میکنید وماهم توهمون جبهه هستیم منتها روش مبارزه مان باهم فرق میکنه,اسلام داره غریب میشه اصلا غریب شده ومن وتووما باید از غربت درش بیاریم ....
هرچه که بیشتر طارق صحبت میکرد ,بیشتر حضورخدا رااحساس میکردم ,بله من نذر کردم من با حجت زنده ی خدا عهد کردم ,حالا که موقعیت پیش امده باید به عهدم وفا کنم.
قران راکه طارق داده بودم ,هنوز روی زانوهام بود به سینه فشردم وگفتم:راضیم به رضای خدا وامام زمانم...
علی بار دیگه بوسه به دستم زد ومن وطارق وعماد را تنها گذاشت تا راحت تر خداحافظی کنیم.
عمادرا بغل کردم وبوییدم وبوسیدم به اندازه سالها ازش بوسه گرفتم,اخه نمیدونستم تاکی باید ازش دور باشم.
سفارش عماد را به طارق کردم وسفارش طارق رابه خدای بزرگ ومهربانم کردم.
بعداز نیم ساعتی علی بایک سینی شربت ودیزی خرما وارد شداینم شیرینی عروسی من بود ☺️
علی:طارق ,بجنب داداش داره دیرمیشه.
طارق واحمد وعباس لباسهای داعشیها را پوشیدن ودست عماد را گرفتند ورفتند...
داشتم باخودم زمزمه میکردم درحالی که اشکهام جاری شده بود:در رفتن جان ازبدن,گویند هرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن ,دیدم که جانم میرود..
که یکباره دوتا دست دورم حلقه شد وگرمی اغوش علی،غم هجران برادرانم را ازیادم برد....
#ادامه_دارد ...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#نیایش_شبانگاهی
خدای من!....
چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم و چگونه خواری پذیرم؟
که تو تکیهگاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیّت خویش،
آنچنان تجلی کردهای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده
نگاه خود را از ما مگیر...
🌓🌓🌓🌓
شبتون در پناه خدا
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نور را،شادی را☀️
و رنگها را🌱
به زندگی دعوت کن☀️
که میگذرد مثلِ باد🌱
این بهارِ عمر...☀️
یک صبح پر از آرامش🌱
یک دل شـاد و بـی غصه ☀️
یک زندگی آروم و عاشقانه🌱
و یک دعای خیر از ته دل☀️
نـصیب لحظه هاتـون 🌱
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون بخیر
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
"اَلسّلامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبدِاللّٰهِ الْحُسَیْن"
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
(زبانحال جاماندگان قافلهٔ اربعین)
اربعین آمد و ما لایق راهت نشدیم
در شب عشق، خبردار پگاهت نشدیم
گرچه امسال هم از خیل سپاهت نشدیم
لایق دیدن آن حشمت و جاهت نشدیم
نام ما ثبت، مبادا مَکنی در طومار
بلکه ما را ز کرم، زائر کویت بشمار
داد با عشق تو مادر به دهان ما را شیر
عشق تو کرد ز کردار تو دل را تسخیر
راه عرفان تو پوییم به لطف تقدیر
گرچه هستیم گنهکار و سراپا تقصیر
نظری کن که جدا از تو و راهت نشویم
غیر راهی که به تو میرسد اصلا نرویم
راه تو، راه خداوند مُکرّم بودهست
راه تو هر که رَود راه خدا پیمودهست
هرکه این راه رَود در دوجهان آسودهست
غیر ازین راه رَود هر که رهی بیهودهست
نگذاری که رَود راه دگر، رهروِتان
گرچه جز راه تو رفتن به حقیقت نتوان
کربلا مرکز عشق است و همه پرگاریم
شکر لله که ز عشقی ابدی سرشاریم
عالمی خفته اگرچه... همگی بیداریم
چون به دل حبّ حسین بن علی را داریم
عشق ما عشق حقیقیست مجازیش مدان
عاشق آناست که در عشق دهد حتیٰ جان
جان ناقابل ما، لایق درگاه تو نیست
آنکه بشناخت تو را بیخبر از راه تو نیست
مدّعی طعنه به ما گر زند آگاه تو نیست
اُف بر آن قافلهای باد که همراه تو نیست
ما همه عاشق و دیوانهی درگاه توایم
تا نفس هست همه پیرو و همراه توایم
کمترین شاعر درگاه تو هستم آقا
عشق تو کرده به وصف تو زبان را گویا
هرچه عشق است به غیرِ تو بوَد بیمعنا
عشق آناست که در آن برسی تا به خدا
(ساقی) دلشده را هم بطلب بار دگر
تا نبستهست ازین دار فنا ، بار سفر
#سیدمحمدرضا_شمس (ساقی)
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
یک اربعین چو کاسهی خون، هر دو دیده شد
یک اربعین سرت به سر نیزه دیده شد
یادم نمیرود که در اینجا چه دیدهام
گلهای باغ فاطمه با خنده چیده شد
ای همسفر! ز رنج سفر این قدر بدان
از داغ غصههای تو زینب خمیده شد
ای گوشوار عرش برین! بهر گوشوار
گوش تمام دخترکانت دریده شد
هر وقت بین ره به زمین خورد کودکی
آنجا صدای گریهی زهرا شنیده شد
سربسته گویمت که مپرس از سه سالهات
درگوشهی خرابه یتیمت شهیده شد
در چار فرسخ است اگر حد تربتت
چون زیر نعل جسم تو هرسو کشیده شد
زینب کجا و کوچه و بازار بردهها
رنگ از رخ تمام اسیران پریده شد
#محمود_اسدی
▪️اربعین حسینی بر شما عاشقان اباعبدالله الحسین علیه السلام تسلیت باد▪️
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مداحی جدید اربعینی
#میثم_مطیعی
🔹 یوسف مصر کربلا سلام
ـ💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
6_144233937411951063.mp3
16.32M
😭😭
این عشق ازلقمه های سفره بابا
این مهررا ازشیر پاک مادرم دارم
گفتند کل الخیر فی باب حسین آری
من هرچه که دارم ازاین باب الکرم دارم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید
گوییا زینب محزون ز سفر می آید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست
کز اسیران ره شام خبر می آید...!!
#صامت_بروجردی
السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🏴
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky