برای لحظههای خوب خندیدن دلم تنگ است
برای زیر باران با تو رقصیدن دلم تنگ است
شدم دلخسته از غم، غصّه خوردنهای تکراری
برای عاشقانه عشق ورزیدن دلم تنگ است
#حمیدرضا_آبروان
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تا انجمن دو چشم تو دایر شد
بر کعبه ی کوی تو دلم زائر شد
از مشرق طلعت غزل ها دل من
در سایه ی(نون و والقلم) شاعر شد
#حسین_جعفری
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
شعری تو بخوان زِ غم نمیرد پاییز
رنگِ شب و تیرگی نگیرد پاییز
چون شب بِشوَد ستارهای روشن کُن
حیف است به رنگِ شب بمیرد پاییز
#حسن_یزدان_پناهی_فَسا
#بهمُناسبتِروزهایپایانیِپاییز
#پاییزِروشنوزردوطلایی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
عشق یعنی عالمی سر گشتگی
عشق یعنی صد بیابان تشنگی
عشق یعنی خود فراموشی محض
با خیال تو هم آغوشی محض
عشق یعنی خلسه ئی بی انتها
لرزه بر دل در تمام لحظه ها
عشق یعنی ما خدائی می شویم
در هوای او هوائی می شویم
عشق یعنی بی خیالی های خوب
دل نبستن بر ریالی های خوب
عشق یعنی یک فرشته یک پیام
بعد از آن دیگر بماند والسلام
#علیرضا_مرادی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دنیا با همه زرق و برقهایش
بدون شما،
مثل ویرانهای است
که گرد مرگ روی دیوارهایش پاشیدهاند
همانقدر بی روح...
همانقدر عذاب آور...
کاش زودتر بیایی تا دوباره حیات
در رگهای خشکیده جهان جاری شود.
«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ»
#امام_زمانعلیهالسلام
#سهشنبههایمهدوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رماندرحوالیعطریاس
#قسمتشصتونهوهفتاد
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸 #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتشصتونهوهفتاد
و من هنوز نمیدونستم اون چیه ..تو افکار خودمم غرق بودم که گفت:
_#عبدشدن خیلی سخته ها .. نه؟؟
کمی مکث کرد و گفت:
_باید از #خودت بگذری!!
از جمله اش کمی تعجب کردم، یه بار بصورت جدی به حرفام توجه کرده بود .. نمیدونستم چی جوابشو بدم
داشتیم نزدیک کوچه فاطمه سادات اینا میرسیدیم بعدش کوچه ی ما بود، یه لحظه حس کردم بوی یاس میاد،
دلم یه جوری شده بود، یه جورِ خاص،نسیم ملایمی انگار داشت عطر یاس رو تو هوا پخش میکرد،
نگاهی به آسمون کردم،احساس میکردم غم آسمونو گرفته،
از جلوی کوچه فاطمه سادات اینا که رد میشدیم نگاهی به داخل کوچه انداختم،
جلوی خونشون چند نفر ایستاده بودن، یه نفر هم با لباس نظامی، چند تا از خانومای همسایشونم جلوی در خونه شون ایستاده بودن و باهم حرف میزدن،
از حرکت ایستادم،
سمیرا هم به تبعیت از من ایستاد، به سمیرا نگاه کردم، اونم با حالتی غریب که تا حالا ازش ندیده بودم نگاهم میکرد،
داشت چه اتفاقی میفتاد ..
انگار هیچ کدوممون قدرت حدس زدن نداشتیم ..به سمت خانومایی که ایستاده بودن حرکت کردیم ..
یکیشونو صدا زدم:
_ ببخشین خانم
خانومه باحالتی نگران نگاهم کرد،میخواستم بپرسم سوالمو اما انگار نمیشد، انگار میترسیدم از جوابش ..
سمیرا زودتر از من گفت:
_چیشده خانم، چرا همه اینجا جمع شدن؟؟
خانمه نگاهش رنگ غم گرفت
- پسر آقای حسینی #شهیــد شده
صدای کوبیدن قلبمو به وضوح میشنیدم،
آقا هادی قرار بود بیاد، قرار بود دو سه روز دیگه برگرده، اما نه اینجوری،
نه، امکان نداشت،
فقط چهره معصوم نرگس بود که جلوی چشمام میومد …
آخ عاطفه …عاطفه ……
#دلم_یه_جوریه_ولی_پر_از_صبوریه
#ببین_چقدر_شهید_دارن_میارن_ازسوریه
کنار فاطمه سادات نشسته بودم و دلداریش میدادم، همش گریه میکرد و گهگاهی داداش شهیدش رو صدا میزد ..
نگاهم افتاد به مامان آقا هادی که دستاشو به سر و سینه اش میزد و گریه میکرد ..
چقدر درد داشت....
از دست دادن جوونی مثل علی اکبرِ حسین ..
وای که حال امام حسین “علیه السلام “
چه جوری بود وقتی می خواست بدن قطعه قطعه شده غرق در خون #علی_اکبر اش رو بیاره ..
چه حالی داشتی مولای من اون لحظه ..
چه حالی …
با یادآروی روز عاشورا....
اشکام سرازیر شدن، زیر لب “یا زینب”
گفتم
تا آروم بگیره دل همه ی مادرهایی که جوونشون به دست دشمن کشته شده بود ..
نگاهم به سمت سمیرا کشیده شد...
که یه گوشه نشسته بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود،باحالتی منقلب به گلهای روی فرش خیره بود، با این که میدونست اینا عزادارن ولی آرایش ملایمش مثل همیشه سر جاش بود ..
با دستمال اشکامو پاک کردم
آروم به پشت فاطمه سادات دست کشیدم که کمی آروم بشه و آهسته تر گریه کنه ..
اما یادم اومد فاطمه که تو خونه خودشه و بین خونوادش ..
#ادامهدارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
400.6K
بهر لبهایت اگر جان بدهم باز کم است
از کفم گلشن رضوان بدهم باز کم است
چیست در شأن تو ای ماه تماشایی من
وسعت ملک سلیمان بدهم باز کم است
داد جز جان گران مایه دگر هیچم نبست
بهر قند و عسلت آن بدهم باز کم است
ربی یا شهد و شکر از چه سرشتی که اگر
همهٔ دارو ندارم به ایشان بدهم باز کم است
#آرش_لطفی_مقدم
۱۴۰۳/۹/۲۰
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلتنگ حرم حضرت زینب (س)
عمه ی السادات😭😭
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
از ازل من، تابِ هر حرف و حدیثی داشتم
جز نصیحتهای نامفهومِ ارزشمندتان...
#طلا_کاظمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
چه میکند این عشق...
تو را آرام
در دل صدا می زنم؛
شمعدانی ناز می کند
اطلسی لبخند می زند
رویا بافته میشود!
و تو میرسی از خیابانی که
به سمت آغوشم یک طرفه است!
#حامد_نیازی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky