eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش می‌شد غرق یک ‌"رویای زیبا " می‌شدم در میان دست تو یکباره پیدا می‌شدم! می‌شدم احساس پاک قاصدک‌های سپید تا که شاید گوشه‌ای در قلب تو جا می‌شدم! با غزل هرگز نمی‌خواهم بسازم زندگی کاش در هر بیت شعرم با تو معنا می‌شدم! ✅️‌ عضو کانال 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اهل دلی همراه شو 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
منظرِ چشم تو بس سِحر فریبا دارد نه گمانم که شمال و لبِ دریا دارد همچو تصویرِ خوش و، بوی نمِ شالیزار خانه ی سبزِ تو هرجاست تماشا دارد آفرین بر نفسِ عشق که در مجلسِ خویش صدهزارن چو منی بیدل و شیدا دارد این همه ساکنِ دلبسته به بتخانه ی تو نشنیدم که کسی عابد و ترسا دارد ترسم از حالِ دلِ غمزده ی خو نَبُود که بسی خسته چو من عاشقِ رسوا دارد تا دگر نو نشود ماهِ شبِ چاردهی مرحبا ماهِ زمین عزمِ ثریا دارد شکوه ای از قدمت بر دلِ من جاری نیست که چمن نیز چو لاله لبِ افشا دارد آن همه ساحری و، تازه نفس کردن تو چه کسی گفت عصا و دمِ عیسی دارد زاقلی هیچ نشانی ز تخیّل ندمید شاخه ی خشکِ جنون میلِ شکوفا دارد آن چنان نازِ تو پیچیده به رعنایی گُل بلبلِ طبعِ شهید هم سرِ غوغا دارد ۱۴۳/۰۳/۲۳ تخلص 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دستم به آمد و نام تو درخشید ❤️ بعد از تو "دلم" رو به نگاهِ آورد! از درد تو هر لحظه غزل گفت کم آورد... هر بار نوشتم که غزل نیست دوایم! چون قافیه بِنشَست غزل نام غم آورد از داغِ غمت زندگی‌ام رو به فنا رفت انگار جهان، زلزله‌ای همچو بم آورد بعد از تو نپرسید کسی از دل زارم! شادی به خزان رفت برایم اَلَم آورد... از یاد تو در سینه‌ی من وُسعتِ آهیست! با بغضِ نفسگیر به چشمم که نم آورد.. من حسرت دیدار تو اینگونه چشیدم! در هر نَفَسی تلخیِ آهی که دم آورد... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
شنیدم از تباری غرق در خون شنیدم از شقایق های گلگون تو گفتی عاشقان ایثار کردند به خون پاکشان هستیم مدیون ✍محمد ثاقبی 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
17.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️میخواهیدبعد از مرگ، بدنتان‌ نپوسد و سالم بماند؟ ✅اسرار سالم‌ماندن بدنهای چند شهید دفاع مقدس بعداز گذشت ۱۶ سال علی رغم اینکه بدن‌هایشان را زیر نور آفتاب داغ قرار میدهند و آهک روی آنها میریزند...😳 ⁉️راز عجیب‌ سلامت‌ جسم‌ شهید محمد رضا شفیعی (بعداز ۱۶ سال)را از زبان مادرش 👌خیلی‌جالبه،برای‌عزیزانتان‌هم بفرستید (ع)😭 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دستم به قلم آمد و نام تو درخشید 🌹 بعد از تو "دلم" رو به نگاهِ قلم آورد! از درد تو هر لحظه غزل گفت کم آورد... هر بار نوشتم که غزل نیست دوایم! چون قافیه بِنشَست غزل نام غم آورد از داغِ غمت زندگی‌ام رو به فنا رفت انگار جهان، زلزله‌ای همچو بم آورد بعد از تو نپرسید کسی از دل زارم! شادی به خزان رفت برایم اَلَم آورد... از یاد تو در سینه‌ی من وُسعتِ آهیست! با بغضِ نفسگیر به چشمم که نم آورد.. من حسرت دیدار تو اینگونه چشیدم! در هر نَفَسی تلخیِ آهی که دم آورد... 🖤 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
از داغ تو چشم کوچه‌ها تر مانده با یاد تــــــو یاس ها مـــــعطر مانده بایــد بنویـــــسم از غـــــم چشمی که بعد از تو همیشه خیره بر در مانده 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ای کاش مانند یا که گردد شهادت قسمتم در وقت پیکار مانند آن مرد خدایی در چشم صهیون ها شوم یک بوتهء خار یا که شوم همچون من شهیدِ خدمت به ملت در سفر هنگام این کار ای کاش مانند شوم من تا که نمایم روزگارِ خصم را تار یا ربّ لیاقت من ندارم دوست دارم... تا که راه حق باشم در این دار " 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
33.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷تقدیم به روز ایثار نصف جهان،۲۵ آبان که بیش از ۳۷۰شهید به دوش شهر تشییع شدند،روزی که هنوز نفس می کشد... زیبایی تو بیست ستون افتاده در آب نیست، یا این چوگانگاه قدیمی که سرگیجه گرفته از چرخش اسب ها یا خواجویی که تنها هنرش وصل شهر به قبرستان است! حتی این پیاله ی وارونه مسجدها که پرشده از نقش و نگار حرف ها،نیست زیبایی تو سیصدوهفتاد ستون تا آسمان رفته است، سیصد و هفتاد جولانگاه مرگ افکن سیصد و هفتاد مسجد کلاه انداخته با نقش و نگارهایی سرخ! سیصد و هفتاد پل است، که تمام میدان های شهر حتی کوچه پس کوچه ها را به چشمه می برد در روزی که چشم ها جوشید و محرم کمی واقعی تر شده بود عاشورا به آبان آمده بود با مکعب هایی سرخ، هر محله تعزیه داشت صدام شمر بود و حاج حسین،حسین علی اکبر در سیصدوهفتاد تابوت تشییع می شد! و نصف جهان نصف جان می شد از تماشای این همه لیلا! دویرج از خروش ایستاد و تپه ۱۷۵ از ایثار این همه کوه، صفر شد!... زیبایی شهر همیشه طبیعت و تاریخ نیست گاهی تابوت ها چنان چراغانی می کنند که تا میلیون ها سال نوری می درخشد! زیبایی تو بیست ستون افتاده در آب نیست! ... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فیلم رخنه شبکه سه نفوذی دانشمند هسته ای دکتر فخری زاده هرچند به شیشه ها ترک افتاده بر پایه ی اعتقاد خود جان داده بر آینه ی دلش اگر سنگ زدی تکثیر شود هزار ،،فخری زاده،، 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸 🌸 و من هنوز نمیدونستم اون چیه ..تو افکار خودمم غرق بودم که گفت: _ خیلی سخته ها .. نه؟؟ کمی مکث کرد و گفت: _باید از بگذری!! از جمله اش کمی تعجب کردم، یه بار بصورت جدی به حرفام توجه کرده بود .. نمیدونستم چی جوابشو بدم داشتیم نزدیک کوچه فاطمه سادات اینا میرسیدیم بعدش کوچه ی ما بود، یه لحظه حس کردم بوی یاس میاد، دلم یه جوری شده بود، یه جورِ خاص،نسیم ملایمی انگار داشت عطر یاس رو تو هوا پخش میکرد، نگاهی به آسمون کردم،احساس میکردم غم آسمونو گرفته، از جلوی کوچه فاطمه سادات اینا که رد میشدیم نگاهی به داخل کوچه انداختم، جلوی خونشون چند نفر ایستاده بودن، یه نفر هم با لباس نظامی، چند تا از خانومای همسایشونم جلوی در خونه شون ایستاده بودن و باهم حرف میزدن، از حرکت ایستادم، سمیرا هم به تبعیت از من ایستاد، به سمیرا نگاه کردم، اونم با حالتی غریب که تا حالا ازش ندیده بودم نگاهم میکرد، داشت چه اتفاقی میفتاد .. انگار هیچ کدوممون قدرت حدس زدن نداشتیم ..به سمت خانومایی که ایستاده بودن حرکت کردیم .. یکیشونو صدا زدم: _ ببخشین خانم خانومه باحالتی نگران نگاهم کرد،میخواستم بپرسم سوالمو اما انگار نمیشد، انگار میترسیدم از جوابش .. سمیرا زودتر از من گفت: _چیشده خانم، چرا همه اینجا جمع شدن؟؟ خانمه نگاهش رنگ غم گرفت - پسر آقای حسینی شده صدای کوبیدن قلبمو به وضوح میشنیدم، آقا هادی قرار بود بیاد، قرار بود دو سه روز دیگه برگرده، اما نه اینجوری، نه، امکان نداشت،  فقط چهره معصوم نرگس بود که جلوی چشمام میومد … آخ عاطفه …عاطفه …… کنار فاطمه سادات نشسته بودم و دلداریش میدادم، همش گریه میکرد و گهگاهی داداش شهیدش رو صدا میزد .. نگاهم افتاد به مامان آقا هادی که دستاشو به سر و سینه اش میزد و گریه میکرد .. چقدر درد داشت.... از دست دادن جوونی مثل علی اکبرِ حسین .. وای که حال امام حسین “علیه السلام “ چه جوری بود وقتی می خواست بدن قطعه قطعه شده غرق در خون اش رو بیاره .. چه حالی داشتی مولای من اون لحظه .. چه حالی … با یادآروی روز عاشورا.... اشکام سرازیر شدن، زیر لب “یا زینب” گفتم  تا آروم بگیره دل همه ی مادرهایی که جوونشون به دست دشمن کشته شده بود .. نگاهم به سمت سمیرا کشیده شد... که یه گوشه نشسته بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود،باحالتی منقلب به گلهای روی فرش خیره بود، با این که میدونست اینا عزادارن ولی آرایش ملایمش مثل همیشه سر جاش بود .. با دستمال اشکامو پاک کردم آروم به پشت فاطمه سادات دست کشیدم که کمی آروم بشه و آهسته تر گریه کنه .. اما یادم اومد فاطمه که تو خونه خودشه و بین خونوادش .. ....🌷 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸 رمان جذاب 🌸 (قسمت آخر) نمیتونستم جمله ام رو ادامه بدم، دنیا بشدت دور سرم می چرخید، دلم میخواست این لحظه زنده نباشم، چقدر سخت بود، چقدر سخت … خود عباس حتی بهم گفته بود که اگه شهید شد من چیکار میکنم … کاش اون روز جوابشو میدادم .. کاش بهش میگفتم منم دیگه زنده نمی مونم .. کاش میگفتم … محمد با ناراحتی و چشمای خیس سرشو انداخت پایین و گفت: _آره، شد!! دیگه هیچی نفهمیدم.... فقط چشمام سیاهی رفت و تو بغل محمد از حال رفتم … تا به خودم اومدم پشت تابوت عباس حرکت میکردم... سیل عظیمی از جمعیت اومده بودن تشییع عباس … مگه عباس رو چند نفر میشناختن .. .. پشت سر تابوت راه میرفتم و باهاش حرف میزدم.. عباس! عباس چقدر زود .. عباس چرا انقدر زود رفتی .. ما هنوز باهم زندگی نکرده بودیم .. ما هنوز یکبار هم بی دغدغه راجب خودمون حرف نزده بودیم .. عباس مگه نمیدونستی که من چقدر دلتنگت بودم ..😭 عباس چرا انقدر زود انتخاب شدی برای شهادت ..😭 عباس من از تنهایی بعد از تو میترسم .. عباس چرا زود رفتی ..  چرا انقدر زود .. چرا …😭 . . . قبر آماده بود، پیکر عباسم رو داخل قبر گذاشتن،... به خودم اومدم من اینجا چیکار میکنم پس؟؟! منم باید با عباس دفن کنن .. چرا عباس تنهایی میره .. پس من تنها تو این دنیا چیکار کنم .. من بدون عطر یاس میمیرم .. اکسیژن دلیل زنده موندن من نیست،  اکسیژن من عطر یاسِ عباس بود .. خواستن سنگ لحد رو بزارن، خودمو بالای قبر رسوندم، افتادم کنار قبر .. صداش زدم: _عبااااااس .. نباید بری عباس ..نباید بری عباسِ من باید زنده بشه ..باید ..مگه من چند وقت بود که داشتمش .. قطره ای از اشکم داخل قبر افتاد .. فقط صدای “یازینب” بود که میشنیدم .. . . “لحظھ ے وداع با چشم پر اشڪ ڪنار قبر میشینم آه اے مهربــون بارِ آخــره دارم تو رو میبینم” 💔💔 چشمامو باز کردم، همه جا تاریک بود، تاریکه تاریک ..خیره بودم به سقف اتاقم که تو تاریکی شب فرو رفته بود .. بلند شدم نشستم، صدای نفس های منظم مهسا که نشون از خواب عمیقش میداد فقط میومد .. دستی به صورتم کشیدم از اشک و عرق خیس شده بود .. دستام میلرزید .. دست بردم و "و ان یکاد" ی که عباس بهم داده بود و لمس کردم .. یازینب .. یازینب .. زدم زیر گریه ..😭 فقط حضرت زینب "سلام الله علیها "رو صدا میزدم .. یازینب ...😭 فقط صدای گریه ی من بود که تو تاریکی شب به گوش میرسید .. آخ عباس .... عباس.... . . وای که چه کابوس وحشتناکی بود .. بلند شدم و وضو گرفتم .. به ساعت نگاه کردم، یکساعت تا اذان صبح مونده بود ..سجاده ام رو پهن کردم .. چادرمو سر کردم و ایستادم ..خدایا برای رسیدن به بندگی تو نماز میخونم، دو رکعت "نماز شفع" میخونم قربه الی الله ..دستامو کنار گوشم آوردم و "الله اکبر " گفتم .. تا دستام پایین رسیدن اشکام هم جاری شدن .. بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین ... سلام نماز رو دادم، باز پیشونیم بهونه ی مهر رو میگرفت، سرم رو به سجده گذاشتم که سجده شکر بجا بیارم .. اما نمیشد، گریه امان شکرگذاری نمیداد..😭 خدایا، خدا جونم، منو ببخش، من کی نماز شب خون بودم که الان بهم این توفیق رو دادی .. خدایا من اگه برای عباس بی تابی میکردم چون عباس رو دوست داشتم بخاطر تو .. چون بوی تو رو میداد .. 😭 چون با دیدنش یادِ تو می افتادم ..😭 خدایا من دنبال تو ام ..😭 خدایا رسیدن به تو چقدر سخته.. چقدر سخت ..😭 باید از های وجودم بگذرم .. باید از تمام به این دنیا بگذرم .. خدایا .. خدایا من از عباسم گذشتم ..😭 تو ام از گناهای من بگذر یا الله .. شروع کردم در همون حال سجده با گریه "العفو " گفتن .. چقدر خوب بود که خدایی داشتیم که اجابت میکرد دعای بندش رو .. خدایا من از او گذشتم....تو نیز از گناهانم درگذر.... 🌷پـــــایــــان🌷 💜پیشکش به تمامی.... شهدای عزیز مدافع حرم 💜تقدیم به.... عاطفه ها و معصومه های سرزمینم، و 🌸نویسنده: بانو گل نرگـس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky