3.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنبال تو در جنگلی از مه
دنبال تو در کوه می گشتند
دنبال تو تا صبح یک ملت
با حسرت و اندوه می گشتند
خوابیده بودی، ساکت وآرام
دور از تمام این هیاهوها
خوابیده بودی بین شبنم ها
دور از تمام برج وباروها
بر شانه های سبز سروی پیر
افتاده بود آن شال زیبایت
پروانه ها دور تو در پرواز
فرشی ز گل افتاده در پایت
خون می چکید از نبض رگهایت
لب های تو آرام و خندان بود
مانند مرگ میرزا کوچک
جنگل پر از رگبار باران بود
تاریخ بار دیگری می دید
با چشم خود مرگ امیری را
مردی که مظلومیتش سوزاند
هر دم صغیری و کبیری را
خون می چکید از نبض رگهایت
باران و باد و باز باران بود
در ورزقان انگار شب تا صبح
هنگامه حمام کاشان بود
زاری کنان دوروبرت هر بار
بر گیسوانت بوسه می زد باد
در لابه لای پرده ای از مه
باران تو را غسل شهادت داد
با اینکه دنیا زیر پایت بود
تنها و مظلومانه جان دادی
با پر زدن در جنگلی از مه
پایان دنیا را نشان دادی!
هر کس که باشی، لحظه رفتن
از هیچ کس کاری نمی آید
تنهای تنهایی! به بالینت
غیر از رضا(ع) یاری نمی آید!
حالا در این دنیای وانفسا
ما مانده ایم و امتحان هامان
تو هفت خوان عشق را رفتی
ما مانده ایم امروز و خوان هامان!
#بهجت_فروغی_مقدم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
کاش جای این که روی بستری از پر بمیرم
پخش بر بام بلند آسمان پرپر بمیرم!
پیش از آن که نوشدم پاییز وخشکاندخزانم
تا بهاری نوبرم، تا تازه ام، تا تر، بمیرم!
بین دشت لاله های واژگون، گمنام و گلگون
مثل سنگرساز سربازان بی سنگر بمیرم
روز مرگ خویش سر بر گردن دریا گذارم
از همه قوهای این دریاچه زیباتر بمیرم
در میان آتشت صد بار اگر هم جان سپردم جامه جان را کشم بر جسم و باز از سر بمیرم
آسمان افتاده تا اعماق در چشم عقابم
عادت بال بلندم نیست در بستر بمیرم!
#بهجت_فروغی_مقدم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
مسجدِ شهر بود شعبه ی رای
پیرمردی عصا زنان آمد
مادری دست کودکی در دست
بین مردم در آن میان آمد
پسری رایاولی با شوق
آمد انجا شناسنامه به دست
یک زن خانه دار با زنبیل
بین آن صف به انتظار نشست
دختری رو گرفته در چادر
دختری شال صورتی بر سر
آمدند و میان صف پیچید
عطر گلهای یاس و نیلوفر
سرِ انگشت من نشانه گرفت
جوهری را که رنگ آبی داشت
جوهری را که رنگ زیبایش
خبر از روزی آفتابی داشت
در دل ازدحامی از مردم
ورق سرنوشت در مشتم
سر صندوق رای می رفتم
صفی از مردم محل پشتم
ماشه آماده شد،هدف معلوم
خون خودکار روی کاغذ ریخت
نام تو در میان برگه ی رای
قطرهقطره به اشک من آمیخت!
یاد آن سرو ها که سر دادند
پای این سررسید، افتادم
یاد آزادگیِِ صد جانباز
یاد صدها شهید افتادم!
به دعای فرج شهادت داد
سرِِ انگشتهای جوهریام
باد تندی وزیده بود و زدم
گره محکمی به روسریام!
وقت برگشت با خودم گفتم
یعنی امروز روسپید شدم؟
ناگهان روی عکسِ دیواری
چشم در چشمِ یک شهید شدم!
صف مردم شلوغ تر شده بود
کاسبی از سر دکان آمد
خسته، اما امیدوار و صبور
پیرمردی عصا زنان امد!
#بهجت_فروغی_مقدم
#رای
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
یکی در مجلس یاد تو اشک نم نم آورده
یکی از سوز آهی بی امان بر لب دم آورده
یکی بالای منبر روضه ای جانسوز میخواند
یکی پامنبریهای تو را دورهم آورده
یکی در استکانها_نذر کرده_چای میریزد
یکی با نیت خیرات، خرمای بم آورده
صدایش را یکی در این میان خرج شما کرده
یکی سینیبهسینی چایی تازهدم آورده
از این آتش که هردم شعلهورتر میشود داغش
تعجب نیست گل بر گونههایش شبنم آورده!
برای پیشکش در پیشگاهت هر کلافی را
که هر پیر و جوانی داشته بیشوکم آورده!
یکی با سکه های اشک مهرت را خریدار است
یکی از دار دنیا قالی ابریشم آورده
یکی درباره تو شعرهایی محتشم دارد
یکی هم مثل من در کار توصیفت کم آورده!
محرم جمع کرده دور هم دلهای عالم را
برای زخمها از اشک نم نم مرهم آورده
همه آزادگان عالم از هر دین و آیین را
حسینبنعلی در سایه یک پرچم آورده!
نخواهید از فرات آبی، که اینجا ساقی عطشان
برای تشنگان دریابه دریا زمزم آورده
محرمیکفراخواناست،یکتجدیدپیماناست
که عهد بندگی را باز یاد آدم آورده!
#بهجت_فروغی_مقدم
#محرم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
پانزده متر زیرِ زمین
معدنی شدنی
از طلا
که دست هیچ کاشفی
به رگه هایی از غیرت تو نمی رسید!
موشکی که تو را استخراج کرد
نمیداند
که حالا
تو هفت طبقه
بالاتر از این آسمان
به چشمه خورشید رسیده ای!
چه روزها
و چه شب ها
که در اعماق زمین
بین بتون ها و سیمان ها
در پناهگاهت
پنجره ای نداشتی
به آسمان،
به خورشید،
و ستاره ها
غیر از قرآن
و نسیمی
از مفاتیح الجنان
و صفحه هابی از صحیقه !
لبانت کجاست
تا از آنها
روضه امام کاظم را
که در آخرین لحظه ها ی حیات
زمزمه می کردی
وام بگیرم
و یه حال خودم
که هر روز
زیر آسمان نفس کشیده ام
و ذره ای
از آنچه را که تو
در عمق خاک
از آسمان دوردست دیده ای
ندیده ام،
گریه کنم!
#سیدحسن_نصرالله
#بهجت_فروغی_مقدم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
این خانه ی ویران شده یک روز دری داشت
دیواری و همسایه ای و دور و بری داشت
این کوچه که در آن اثر از رد کسی نیست
روزی همه ی شام و سحر رهگذری داشت
این مطبخ خاموش که در کنج حیاط است
از گرمی نان پختن مادر شرری داشت
تنها دهه ای پیش تر از این بخدا عشق
در باغچه خانه ما برگ و بری داشت
از سیبی و انجیری و انگوری و توتی
این باغچه شیرینی خوش طعمِ تری داشت
تا هفت محل آن سر این باغچه می رفت
عطر گل سرخی که دمادم ثمری داشت
این خانه که هر گوشه آن ارث کسی شد
روزی به سرش سایه مادر پدری داشت
عیدی و بهاری، سمنویی و صفایی
رسمی و رسومی، ادبی و هنری داشت
خردادی و مردادی و آبانی و مهری
گل دختر شیرین سخن و گل پسری داشت
ذی حجه و ذی قعده و شوال و جمادی
شعبان و محرم،رمضان و صفری داشت
نذری و نیازی و رکوعی و سجودی
ماه رمضانی و دعای سحری داشت
ای وای از ایوان! وسط خواندن قرآن
آنجا رمضان ها پدرم چشم تری داشت!
مادر که دلش غرق دعا بود و توسل
شور دگری داشت و حال دگری داشت
می داد نشانم پدرم در دل افلاک
هر وقت که ناهید به دورش قمری داشت
روح پدر و مادر من شاد که یک عمر
از برکتشان خانه ما شور و شری داشت
رفتند از این خانه و از خانه ما رفت
دستان دعایی که دمادم اثری داشت
در اینهمه آوار بگویید به دیوار این خانه ویران شده یک روز دری داشت!
#بهجت_فروغی_مقدم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بازیچهٔ سرنوشت و تقدیر نشو
از لقمهٔ نان من نمکگیر نشو
پر باز کن و برو به دنبال خودت
آه ای دل من! به پای من پیر نشو!
#بهجت_فروغی_مقدم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky