eitaa logo
کلبه ی شعر
1.6هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
23 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥سرباز🔥 🍀💚 دوباره به بیمارستان برگشت.امیررضا گفت: -فکر میکردم باهاشون درگیر بشی. دوباره عصبانی دست هاشو مشت کرد و با حرص گفت: _خیلی دوست داشتم خودم با دستهای خودم خفه شون کنم... -پس چرا نکردی؟!! نفس غمگینی کشید و با بغض گفت: _یاد امام علی(ع) افتادم.یه عمر از کسایی که زهراشو ازش گرفتن طعنه شنید و سکوت کرد.با اینکه زورشو داشت همه شونو نابود کنه...خواستم یه ذره درک کنم... اشکش ریخت روی صورتش. -خیلی سخت بود..خیلی. شش روز دیگه هم گذشت، و حال فاطمه تغییری نکرد.اما علی خیلی تغییر کرد.موهای سرش به طرز عجیبی به سرعت سفید میشد.لاغر و شکسته شده بود. کنار تخت فاطمه ایستاده بود. -فاطمه اگه میخوای علی رو زنده ببینی زودتر چشم هاتو بازکن،قبل از اینکه من دق کنم. بعد از نماز،دلشکسته تر از همیشه سر به سجده گذاشت. خدایا به و علی(ع) قَسمِت میدم فاطمه مو بهم برگردون... کفش هاشو پوشید و از نمازخانه بیرون رفت.وارد بخش مراقبت های ویژه شد. -کجایین شما آقای مشرقی؟!! علی سرشو بالا آورد.پرستار با خوشحالی گفت: _مژدگانی بدید..خانوم‌تون به هوش اومد. به سرعت خودشو کنار تخت فاطمه رساند.چشم های فاطمه بسته بود.آروم صداش کرد: _فاطمه.. چشم های فاطمه باز شد.لبخندی زد و گفت: _سلام علی جانم -سلام..جان علی...چقد منتظر علی گفتنت بودم. لبخند فاطمه خشک شد.با تعجب گفت: _دکتر گفت من نه روز تو کما بودم؟!! -آره.چطور مگه؟ -پس چرا تو اینقد عوض شدی!!! انگار سالها گذشته!! -برای من یه عمر گذشت. حاج محمود و زهره خانوم هم به سرعت خودشونو رسوندن.زهره خانوم پیش فاطمه رفت . -سلام مامان مهربونم. با اشک و خنده گفت: _سلام دختر گلم. چند دقیقه گذشت ولی زهره خانوم فقط با اشک به دخترش نگاه میکرد.فاطمه گفت: _مامان حلالم کن.من همش اذیت تون میکنم. زهره خانوم دخترشو بوسید و قربان صدقه ش میرفت.پرستار اومد و گفت: _خانوم بفرمایید.ایشون باید استراحت کنن. علی و حاج محمود تو اتاق دکتر نشسته بودن.دکتر گفت:خداروشکر به هوش اومد...ولی... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky