کلبه ی شعر
🌹داستان آلالو🌺 قسمت اول باصدای بانو #م_لرستانی( ترگل) 🟩 عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن
#حق چاپ محفوظ است ونشر ایناثر پیگرد قانونی دارد.
#آلالو
#پارت1
*آلالو به زبان بچه ای دوساله معنای خاله جون است.
به هرضرب و زوری که بود.پاهای خستهو ناتوانم را روی زمین میکشیدم تا بلکه زودتربه خانه برسم؛ وبتوانم حداقلکمی هم که شده قبل از بیدارشدن خواهرزادهی دوسالهام کهچند روزی مهمان خانهام بود. استراحت کنم . مسیری که بایدمیرفتم؛تا به خانه برسم ماشین خورنبود ؛ومجبوربودم. مسافتی را با پای پیاده طی کنم . ازشدت خستگی کممانده بود ؛در وسط خیابان نقش برزمین شوم.باید تا قبلاز بیدار شدنِ مهرسام بهخانه میرسیدم.
دوسه ساعتی راه رفتن ،یکجا ایستادن ومنتظر ماندن در صف بانک تمام جانم را گرفته بود.
یقینا اگر خودم را سرگرم بچهداری ومراقبت از کودک دوسالهی خواهرم نمیکردم که دیگر آدم عادی به حساب نمیآمدم .
خستگی وسردرد شدیدی که ماحصل شب نخوابی، برای مرور درسهای تلنبار شده بود، دست بهیکی کرده بودند؛تا خستگیام را کاملتر کنند.از همه مهمتر فکر پریشانم بود، که تشویشِ ذهنیام را دو چندان میکرد.
فکر کردنبه بیماری همسرخواهرم ،مثل خوره به جان مغزم افتاده ،و دستخوشِ آن فقط گریههای مخفیانهام به دوراز چشم دیگران بود.
وقتی کودکی را میدیدم، که به جایآغوشِ گرم وپر از مهرِ مادرش، پناهِ شب وروزش، خالهای خسته از فکرهای بی وسروته بود. بیشتر به ناتوانیام دامن میزد؛ اما سعی میکردم صفر تا صد وجودم را نثارش کنم،تا مبادا کمبودی احساس کند.
وقتی چشم های زیبا ونافذش را باز کرده وخندهی شیرینش را خرج نگاهم میکرد. تمام خستگیها ودلشورههایم را حتی ،برای اندکی همکه شده با خودمیشست و میبُرد . نگاهم به ساعت روی دیوارکه ده ونیم صبح را نشانمیداد افتاد.
_بهتره بیدارش کنم .ممکنه از گشنگی ضعف کنه.
_مهرسامی ! خوشگل پسر، دیگه ظهر شدهها.پاشو عشق خاله پاشو صبحونتو بهت بدم بخوری !
درتخت خواب غلتید،کمی از این پهلو به آنپهلو شد،با پشت دستان کوچکش،که تمام دنیای من است .پشت چشمان خمار از خوابش را مالید.ومنهمانطور از جلویدر اتاقخواب نگاهش میکردم.دلم برای حرکات شیرین کودکانهاش ضعف میرفت.
نگاهی به اطرافش انداخت.من را دید.با صدایی گرفته سلام کرد.
_شَلام.》.....(سلام)
_سلام به روی ماهت ،پسرقشنگم!
تنخستهام را چون پنگوئنی به چپ و راست تکان دادم .ودرهوا بشکن زنان ،به طرفش رفتم.وشعرهای همیشگیام را برایش خواندم .همان اشعار من درآوردی مادرم را که در کودکی برایم می خواند.
_صبحت بخیر گلدونه،گل من خودش میدونه، که خوشگل خونمونه .》
وبا شعر وخنده روزش را بهخیر گفتم.
بغل باز کردم .اگر قابل بداند پناهش باشم .
دستهایش را باز کرد،و پیشقدم شد.به آغوشم بیاید.دربغل گرفتماش. واو با خندههایش برایم دلبری کرد. بچهی با مرامی است.شاید چون میداند،که پسر ندارم.برایم این نقش را ایفاء میکند، تا مباداحسرت پسر نداشتن به دلم بماند؛ اما من چه؟
من هم میتوانستم آنطور که باید وشاید، درنبود مادرش برایش مادرانگی کنم؟
محکم گونهاش را بوسیدم. وراهی آشپزخانه شدیم.
_خاله قربونت بره، چی میخوری ؟》
_شُبونه ....(صبحونه)
_خب صبحونه مثل چی ؟نونوکره پنیر ،نون کره مربا ،خامه عسل یا تخممرغ ؟》
__آلالو من توتو می اُورم .》...(خاله جون من تخم مرغ میخورم)
شیرین زبانیاش به جانممینشیند، وتمام غم هایم را با خود میشوید.صبحانهاش را که خورد.آنقدرخندیدیم ،وسرگرمبازی شدیم ،و
او من را غرق در شیرین زبانی ودنیای کودکیاش کرد که نفهمیدم کی ظهر شد.
با صدای اذان به خود آمدم.
#ادامهدارد....🍀🍀
به قلمترگل
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky