#لقمه_حلال
#قسمتسیوششم
با نشستن این مرد، زنی از میان جمع گروه بلند شد و همانطور که سرجای خود ایستاده بود ,شروع به صحبت کرد وگفت:اقا غلام حسین ,تمام چیزهایی که دوستان تعریف کردند وحتی بیش از این را من هم دیده ام وشنیده ام ,ذهنم پر از سوالات ریزودرشتی است که برای هیچ کدام جوابی پیدا نکرده ام,اقا غلام حسین من جمعیتی را دیدم که همه برسینه وبرسر میزدند وبا هم شعری اهنگین را میخواندند,من بااینکه از زبان انها وشعرشان هیچ سردرنمی اوردم ,باانها گریه کردم ,اصلا اشکهایم ناخوداگاه برصورتم جاری شد ,انگار اینجا عیسی مسیح را برصلیب کرده اند,همان حسی را داشتم که درعید پاک مسیحیان به من دست میداد....من نمیدانم ان جمع برای چه گریه وعزاداری میکردند....اما انتهای کلام همه شان حسین بود وگاهی هم عباس وگاهی زینب.....
اقا غلام حسین,تورا به خدایی که میپرستی,برای من ,برای ما بگو اینجا چه خبر است؟نکند قیامت شده و ما بی خبریم؟تو را به جان عزیزانت بگو (این حسین کیست).
با تکرار مکرر این سوال,از دهان ان زن مسیحی,ولوله ای درجمعیت افتاد .
نگاهم از جمعیت کشیده شد به سمت پدرم که صورتش پوشیده از اشک بود بابا احمد از جایش بلند شد وبا گفتن این جمله,ولوله جمع خاموش شد وهمه سراپا گوش شدند:
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست...
این چه شمعی ست که جانه همه پروانه ی اوست..
#ادامهدارد....🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمتسیوششم🎬:
علی رو به من فرمودند: اما اگر این ظرف مس را حرارت می دادید و به صورت مذاب در می آمد و سپس از فلان مواد هم استفاده می کردید ،طلای ناب تری بدست می آوردید...
با تعجب به مولایم چشم دوختم و برایم باور پذیر نبود که مولا علی هم سر از کیمیا گری دربیاورد و اینچنین عالمانه همه چیز را در این باب بداند ، پس با مِن ومِن گفتم : یعنی...شما هم علم کیمیا گری می دانید؟!
علی لبخند ملیحی کل رخسارش را پوشانید و فرمود : آری ،علم کیمیا هم می دانم و نه تنها من می دانم و با اشاره به حسین کوچک ادامه داد: حتی این کودک هم علم کیمیا می داند...
و همانطور که در دریای بهت و حیرت خودم غرق بودم ایشان ادامه دادند : علم، یک نوع دانستنی الهی است که بر هر کدام از بندگان که لطف خدا شامل حالش شود ، می بارد و زمانی که من از کوثر مبارک آب دهان پیامبر نوشیدم ، هزار درب علم و از هر دری هزار درب دیگر به رویم گشوده شد و براستی که به فرمودهٔ رسول خدا : انا مدینة العلم و علیٌ بابها...همانا پیامبر شهر علم است و من درب آن هستم و هرکس که بخواهد به شهر علم وارد شود ، باید از درب آن بگذرد...
وقتی که مولایم علی سخن می گفت ،تازه فهمیدم که من در چه عالمی دست و پا میزنم و ایشان در چه عالمی سیر می کنند.
همانا که مولایم با این سخنان به من فهماند که مال و منال این دنیا برای ما اهل بیت کمترین اهمیتی ندارد چرا که تمام علوم و گنجینه های دنیا در دستان ماست ، اگر می بینید که اینچنین فقیرانه و ساده زندگی می کنیم ، بدانید که این رویهٔ ماست ، رویهٔ بندگان مخلص خدا و رویهٔ اولیاء الله است وگرنه ما از هر ثروتمندی، ثروتمندتریم...
آری مولایم علی ،با اشاره ای کوچک مرا به وادیی برد که تا به حال در ان وادی پای نگذاشته بودم و چه خوش وارد شدم و چه زیبا فهمیدم...به راستی که نه من شاهزاده ام و نه پدرم شاه...بلکه پادشاه این عالم و شاهزاده های این عالم کسی جزء این خانواده نمی تواند باشد...
آرام از جا برخواستم و رو به علی و زهرا گفتم : مرا عفو کنید، قصد جسارت نداشتم ، بر من ببخشید که شاگردی نوپا در مکتب علوی و کلاس درس فاطمی و مسلمان محمدی هستم و از اتاق بیرون آمدم...
#ادامهدارد...🌷
🖍به قلم :ط_حسینی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky