eitaa logo
کلبه ی شعر
1.6هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
23 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥سرباز🔥 🌷 فاطمه برعکس اینکه اصلا به امیرعلی نگاه نمیکرد،تمام مدت با مهربانی و محبت به امیررضا نگاه میکرد.افشین با خودش گفت کاش فاطمه به منم اینطوری نگاه میکرد... افشین تو محتاج محبت هیچکس نیستی. امیررضا و فاطمه رفتن ولی افشین هنوز نشسته بود و فکر میکرد.مطمئن بود که فاطمه به ازدواج با امیرعلی راضی میشه. دو روز گذشت. حاج محمود گفت: _دخترم،درمورد امیرعلی هنوز به نتیجه نرسیدی؟ -آقای رسولی آدم خوبیه ولی..میترسم. -از چی؟ -مزاحمت های اون پسره. امیررضا گفت: -امیرعلی پلیسه.اون پسره جرأت نمیکنه دیگه بهت نزدیک بشه. فاطمه نفس عمیقی کشید و گفت: _من...جوابم مثبته ولی خیلی نگرانم. همه لبخند زدن.زهره خانوم گفت: _طبیعیه دخترم،مبارک باشه. فاطمه رو به پدرش گفت: -لازم نیست به آقای رسولی بگیم که کسی مزاحم میشه؟ -حالا که جوابت مثبته،بدونه بهتره.. خودم فرداشب بهش میگم. امیررضا با خنده گفت: _نه..این فاطمه اصلا خجالت کشیدن بلد نیست ها.دختر پاشو برو تو اتاقت..تو الان مثلا باید خجالت بکشی. همه خندیدن. صبح فاطمه با امیررضا به دانشگاه رفت. بعد کلاس براش پیامک اومد.شماره ناشناس بود.نوشته بود: -نمیتونی ازدواج کنی. نگران شد. نکنه بلایی سر امیرعلی آورده باشه.با امیررضا تماس گرفت.تو محوطه بود. پیش امیررضا میرفت که افشین رو تو سالن دید. با پوزخند و خیره نگاهش میکرد. مطمئن شد اتفاقی افتاده ولی سعی کرد بی تفاوت باشه.پیش امیررضا رفت ولی چون مطمئن بود افشین داره نگاهش میکنه،خیلی معمولی به امیررضا گفت: _بریم. -کلاس نداری مگه؟!! -بریم میگم برات. وقتی سوار ماشین شدن،فاطمه گفت: -شماره امیرعلی رو داری؟ امیررضا مثلا غیرتی شد و با لبخندی گفت: _چه زود خودمونی میشی،فعلا باید بگی آقای رسولی،فهمیدی؟ فاطمه با ناراحتی گفت: -شماره شو داری؟ امیررضا نگران شد. -آره،چیشده مگه؟ -نمیدونم.یه جوری که هم زشت نباشه هم نگران نشن،زنگ بزن بهش،ببین حالش چطوره. -فاطمه،چیشده؟! -نمیدونم..باز این پسره پیام داده.... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky