بی تو بودن
سر به سر آوارگی است
بی تو ماندن،
عینِ غُربتوارگی است
چیستم من بی تو؟
بی تو من کیام؟
کوچهی بی عابرِ تنهاییام
خانهیِ تا قلبِ ویران رفتهام
باغِ از یادِ بهاران رفتهام
بی تو من اندوهناکِ غُربتم
بی تو، من دردم، دریغم، حسرتم...
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سر آسمان من
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار ! بلایت به جان من
می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هُرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من !
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
عشقت آموخت به من رمزِ پریشانی را
چون نسیم از غمِ تو بی سر و سامانی را
بوی پیراهنی ای باد بیاور! ور نه
غمِ یوسف بکشد عاشقِ کنعانی را
دور از چاکِ گریبانِ تو آموخت به من
گلِ من غنچهصفت سر به گریبانی را
آه از این درد که زندانِ قفس خواهد کشت
مرغِ خو کرده به پروازِ گلستانی را
لیلیِ من! غمِ عشقِ تو بنازم که کِشی
به خیابانِ جنون، قیسِ بیابانی را
اینک آن طُرفهشقایق دلِ من، کز سوزش
داغ بر دل بنهد لالهی نُعمانی را
همه باغِ دلم آثارِ خزان دارد، کو
آن که سامان بدهد این همه ویرانی را؟!
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسمان ابری است! از آفاق چشمانم بپرس
ابر بارانی است از اشکهای چو بارانم بپرس
کشتی دل در کف ِ امواج غم خواهد شکست
نکتـه را از سینه ی سرشار طوفانم بپـرس
در همـه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست
آنچـه را می گویم از آیینه ی جانم بپـرس
آتـش عشقت به خاکستر بدل کـرد آخرم
گـر نداری باور از دنیای ویـرانم بپرس
پـرده در پرده همه خنیانگـر عشق توام
شور و شوقم را از آوازی که می خوانم بپرس
در شب هجـر تو می سوزد چراغ هستی ام
آتش جان مــرا از شعـر سوزانم بپرس
جــز خیالت هیچ شمعی در شبستانم نسوخت
باری از او گــر نپرسی از شبستانم بپرس
چون شفق از گریه چشمانم به مـوج خون نشست
چند و چـون را اینک از آفاق چشـمانم بپرس
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
چه گوشوارهای
از بوسههای من خوشتر؟
که دانهدانه
نشینَد به لالهی گوشَت...
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
چنان گرفته تو را بازوانِ پیچکیام
که گویی از تو جدا نه، که با تو من یکیام!
نه آشناییام امروزی است با تو همین
که میشناسمت از خوابهای کودکیام
عروسوارِ خیالِ منی که آمدهای
دوباره باز به مهمانیِ عروسکیام
همین نه بانوی شعرِ منی، که مدحتِ تو
به گوش میرسد از بانگِ چنگِ رودکیام
نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود
به یک اشارهی تو روحِ بادبادکیام
چه برکهای تو که تا آب آبی است در آن
شناور است همه تار و پودِ جلبکیام؟!
به خونِ خویش شوم آبروی عشق آری
اگر مدد برساند سرشتِ بابکیام
کنارِ تو نفسی با فراغِ دل بکشم
اگر امان بدهد سرنوشتِ بختکیام.
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دلم هوای تو دارد، هوای زمزمهات
بخوان که جاریِ آوازِ جويبار تویی
برای من، تو زمانی، نه روز و شب، آری
که ديگران گذرانند و ماندگار تویی
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
به همان سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک میگوید
دل،
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی!
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
پای در ره که نهادید افقِ تاری بود
شب در اندیشهی تثبیت سیهکاری بود
بادهی خاص کشیدید و به میخانهی عشق
مستی سرخ شما غایت هشیاری بود
خواب خوش باد شما را که در آن هنگامه
خواب خونین شما آیت بیداری بود
خم نشد قامت رعنای شما بر اثرش
بختک زلزله هرچند که آواری بود
شرممان باد که تا ساعت آن واقعه نیز
چشممان دوخته بر ساعت دیواری بود
جایتان سبز که با خون خود امضا کردید
پای آن نامه که منشور وفاداری بود
قصهای بیش نبود آنچه سرودید از عشق
لیک هر یک به زبانی که نه تکراری بود
ای شمایان کهخروشانِ کفنپوشانید!
ای که بر فرق ستم تیغ شما کاری بود!
در رگ ما که خموشان سیهپوشانیم
کاشکی قطرهای از خون شما جاری بود
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک شعر تازه دارم، شعری برای دیوار
شعری برای بختک، شعری برای آوار
تا این غبار میمرد، یکبار تا همیشه
باید که مینوشتم، شعری برای رگبار
این شهرواره زنده است، اما بر آن مسلط
روحی شبیه چیزی، چیزی شبیه مردار
چیزی شبیه لعنت، چیزی شبیه نفرین
چیزی شبیه نکبت، چیزی شبیه ادبار
در بین خواب و مرداب، چشم و دهان گشوده است
گمراهههای باطل، بنبستهای انکار
تا مرز بینهایت، تصویر خستگی را
تکرار میکنند این، آیینههای بیمار
عشقت هوای تازه است، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق، هر لحظه رنگ تکرار
از عشق اگر نگیرم، جان دوباره، من نیز
حل میشوم در اینان این جِرمهای بیزار
بوی تو دارد این باد، وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من، همچون نسیم عیّار
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد
تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
با شما طی کردهام راه درازی را
خسته هستم خسته آیا میشناسیدم؟
راه ششصد سالهای از دفتر حافظ
تا غزلهای شما، ها، میشناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیدهاست
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود
عشق قیس و حسن لیلا میشناسیدم؟
در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!
من بریدم بیستون را میشناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی میشناسیدم
من همانم، مهربان سالهای دور
رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky