eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
ز قلب خسته و بی جان چه میخواهی تو لاکردار مرا دیوانه میخواهی که بهلول است استادم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
میخ با ناراحتی برسینه حوراء نشست سینه اش آهی کشید و مادرم آنجا نشست درب هم با ناله ای بس جانگداز وغم فزا بعدازآن سقط جنین چون مادرم از پا نشست دست بسته فاتح خیبر میان کوچه ها همچو تیری از کمان قامت زهرا نشست قصه میخ و در و آتش نگو نشنیده ای آتشی که بر لباس مریم کبری نشست موی ما و شانه مادر دگرشدآرزو چونکه دردی سهمگین برشانه عذرا نشست بس که سنگین مینمود داغ فراق مصطفی گردپیری بر رخ و آن قامت رعنا نشست یارب این حال و هوا حال غم بی مادریست وای از زخم زبان هایی که بر دلها نشست حال من میمانم و چشمان خونبارعلی هرسرشکش در شدو در عمق دریاها نشست 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
درون سینه‌ام گویی کسی غمگین و در بند است به روی شانه‌های کم توانش نعشِ لبخند است صدایش می‌رسد اینجا که می‌گوید به زیرلب حوالیِ شماها قیمتِ احوال خوش چند است؟ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
استخوانی در گلویت ریشه دارد رستنش جای بسی اندیشه دارد مثل سروی خار چشم بد دلانی از پدر این بددلی را پیشه دارد می زند بر پیکر تو شاخه ات که بر سرش رفته کلاهی، تیشه دارد ترس دارد دشمن از شیران پاکت در سرش فکر حریق بیشه دارد ایستگاهی را که در آن ایست کردی بمب ها در انتهای گیشه دارد دلخوریمو پر گلایه از گرانی از کسی که خرده های شیشه دارد باز امّا پای خاکت ماندگاریم چون که مهرت در دل ما ریشه دارد ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
باران شدم به دشت و بیابان گریستم با قلب داغدار،فراوان گریستم.. دورم شلوغ نیست،خودم هستم و خودم.. همپای سنگ فرش خیابان گریستم شیرینی ام به نفع دغل دوستان شد و با ضربه های سهویِ خرسان گریستم.. یاری نداشتم که به حالم نظر کند تنها میانِ جمع،پریشان گریستم رفتم به شهر عشق به امّید زندگی بر خاک شهر مرده ی آنان گریستم با باد بیقرار به بستان وزیدم و با مویه های غنچه ی لرزان گریستم.. با گریه ها و آه فراوان غزل شدم بر بیت بیت خویش،کماکان گریستم.. 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
رب رحمان گشت خشنود از مرام فاطمه جنّت و رضوان منور از کلام فاطمه آستان در گهش چون کبریا بی انتهاست تا که جان دارم بگویم از مقام فاطمه ایام فاطمیه تسلیت باد🥀 ۱۴۰۳/۹/۱۱ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
خبر آمد که جنگل کار زاره یلی تنها ودشمن صد هزاره الاهی بشکند نوک قلمها دلم از بهر کوچک بیقراره تقدیم به دلاور مردان جنگلی🌷 ۱۴۰۳/۹/۱۱ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸 🌸 _مامان لطفا زنگ بزنین آژانس باید برم فرودگاه، الان میره … الان میره … تند تند کفشامو پام کردم، در حالیکه چادرمو رو سرم مرتب میکردم سمت در رفتم و بازش کردم، برگشتم مامانو نگاه کردم و گفتم: _خداحافظ جوابمو داد: _خدا پشت و پناهت عزیزدلم، مراقب باش، میرسی بهش ان شاالله… سوار آژانس شدم، عقیق ِعباس رو تو دستام گرفته بودم و لمسش میکردم، بوی عباس رو میداد،بوی یاس .. ناخوداگاه چند تا جمله اش تو ذهنم تکرار شد “یادگاری حسین بود …به ضریح امام حسین متبرکش کرده بود…میگفت این عقیق محافظت میکنه ازت… “ گریه ام گرفت،،،، نه عباس نباید بری، بدون این عقیق نباید بری …خدایا خودت کمکم کن، خدایا نره،خدایا من ببینمش قبل رفتن، خدایا خواهش میکنم …خدایا کمکم کن … . . کرایه آژانس رو حساب کردم و دویدم سمت فرودگاه، این همه آدم اینجا بود، تو کجایی عباس؟؟!! یه لحظه سرم گیج رفت دستمو به دیواری گرفتم تا تعادلمو حفظ کنم، سریع گوشی مو دراوردم تا بهش زنگ بزنم، قطره های اشکم رو صفحه گوشی می‌افتاد، دیگه اختیار این باران غم دست خودم نبود .. تا خواستم تماس بگیرم صدام کرد - معصومه برگشتم نگاهش کردم  در چند قدمی ام ایستاده بود، اشکامو پاک کردم تا بتونم نگاهش کنم با نگرانی پرسید: _چیشده، چرا گریه میکنی؟؟ هیچی نگفتم فقط اشکام بودن که میریختن، دستمو گرفت و کمک کرد رو صندلی بشینم کنارم نشست و دستمالی رو سمتم گرفت  - نمی خوای بگی چیشده؟! اشکامو پاک کردم وگفتم: _خیلی نامردی عباس، می خواستی بدون خداحافظی بری سری تکون داد و با نگرانی گفت: _نه، معلومه که نه، بخدا وقتی دیدم محمد تنهایی اومده دنبالم و تو باهاش نیستی ناراحت شدم، کمی مکث کرد و ادامه داد:  _اما خب اگه گفتم نیایی چون میترسیدم.. ازهمین میترسیدم .. از اینکه بیایی و مجبور شم مثل الان اشکاتو ببینم تمام تلاشمو کردم تا اشکامو پاک کنم: _ببخشید، دیگه گریه نمیکنم لبخندی به روم زد و گفت: _ممنون… ممنون که انقدر خوبی نگاهش میکردم، یعنی امکان داشت دیگه نبینمش،نه نمی خواستم باور کنم، انگار دلش می خواست منو از اون حال و هوا دربیاره که گفت: _باور کن دیدم با محمد نیستی، دوساعته دارم بجای ذکر گفتن یه بیت شعر رو با خودم زمزمه میکنم گوشه چشمم که از اشک خیس شده بود پاک کردم و با کنجکاوی پرسیدم: _چی؟!! خندید و گفت: _ ”یاد باد آنڪھ ز ما وقت سفر یاد نڪرد به وداعے دل غمدیده ے ما شاد نڪرد “ ....🌷 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دور فلکی یک سره بر منهج عدل است خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل شعر زیبای که توسط شهید آیت الله در کنار اردوغان قرائت شد چه دقیق بر خصوصیات مطابقت دارد و عاقبت این چهره منفور را برملا می‌سازد! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky