eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
3.5هزار ویدیو
30 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
🎬: سرباز جوان به اینجای حرفش که رسید ، میمونه با شور و شوقی که در صدایش موج میزد، به میان حرف او دوید و گفت : براستی که خانهٔ خدا ترک برداشت و از هم شکافته شد تا مادر این مرد بزرگ داخل شود و کودکش را به دنیا آورد؟! مرد جوان بادی به غبغب انداخت و گویا از داشتن چنین مرادی که عشقش در جان او لانه کرده بود به خود می نازید، گفت : بله که شکافته شد ، هنوز هم که هنوز است بعد از گذشت سالیان زیادی از این واقعه، جای آن تَرَک واضح و آشکار است ، اصلا هر چه که اهالی مکی، دیوار کعبه را ترمیم کردند ، این ترک پوشیده نشد که نشد و گمانم تا قیام قیامت هم برجا بماند ، چون به نظر من، این ترک نشانهٔ عشق خداست به علی اعلی، این اوج مهر و احترام خداوند را به ابوتراب می رساند و تا دنیا دنیاست ،باید باشد و شهادت دهد بر بزرگی و عزت این مرد که اگر تمام عرب را بگردید در شجاعت و دیانت و دینداری و پهلوانی اش نخواهی یافت ، بی شک محمد برای علی خلق شد و علی برای محمد و اگر نبود علی ، هیچ کس همتای دختر پیامبر در این عالم پیدا نمی شد... آن مرد سرش را به سمت محمل نمود و ادامه داد : حال که به سرزمین مسلمانان میروی و گویا در تقدیرت نوشته شده باقی عمرت را دربین محمد و اصحابش باشی ، احتمال زیاد سعادت زیارت خانهٔ خدا و دیدن آن تَرَک را خواهی یافت.. میمونه که حسی قوی درون جانش به غلیان افتاده بود و احساس می کرد، محبتی عجیب نسبت به این بزرگ مرد تاریخ در دلش فوران کرده ،همانطور که صدایش از شدت هیجان می لرزید گفت: دل در دلم نیست برای دیدار رسول خدا و ملاقات با دامادش علی اعلی....راستی همسر این بزرگ مرد تاریخ چگونه زنی ست ؟ از او برایم بگو .... سرباز جوان لبخندی ملیح کل صورتش را پوشانید و‌گفت : از این بانوی مکرمه چه بگویم که تمام عرب خواهان او بودند و لیکن ، علی همتا و همنشین او شد... میمونه با شتاب گفت : از نامش بگو از تولدش بگو و از همه چی....هر چه می دانی بگو.... ...🌷 🖍به قلم :ط_حسینی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🎬: سرباز جوان همانطور که غرق در افکارش بود گفت : من مختصر می دانم ، چون ساکن مدینه نیستم و هر سال چندبار همراه کاروان به مدینه النبی می آیم ، اما سعی می کنم در تمام اوقات سفر ،بهترین استفاده را ببرم و همنشین بزرگان باشم. باید بگویم آنطور که شنیدم بعد از مبعوث شد محمد به پیامبری ، چون ایشان فرزندی نداشتند ،کافران و مشرکان مکه او را به سخره می گرفتند و‌می گفتند اگر تو‌ واقعا پیامبر خدا هستی از خدا بخواه که فرزندی به تو دهد تا نسلت را ادامه دهد.. بالاخره تقدیر خداوند بر این شد که فرزندی به رسولش عنایت کند، فرزندی که مقدر شده تا سروری کند بر عالم و مادر سرور جوانان بهشت که همان حسن و حسین ،نوه های رسول خدایند، باشند‌. بعد از تولد فاطمه ، مشرکان مکه که در جهل و نادانی خود غوطه ور بودند و خود دخترانشان را زنده به گور می کردند، بار دیگر دست آویزی یافتند و دوباره پیامبر خدا را شماتت و مسخره کردند و به او عنوان«ابتر » دادند و این هنگام بود که خداوند سوره ای به نام «کوثر» بر پیامبر نازل کرد ، سوره ای که برای مقدم و به یمن ورود دخت پیامبر از آسمان آمد و این دختر را خیر کثیر نامید و دشمنان پیامبر را ابتر خواند. بلی شاهزاده خانم، آن دختر را فاطمه نامیدند و آنچنان نوری به سیما دارد که ملائک آسمان از آن نور مستفیض می شوند ، پس لقب زهرا را به او دادند ، چون او نوریست درخشان در تاریکی این دنیا... میمونه زیر لب تکرار کرد«زهرا» و هر بار که این نام را زمزمه می کرد ، مهر عجیبی نسبت به ایشان در خود احساس می کرد ، او حالا بیشتر شوق و ذوق رفتن به یثرب را داشت ، چون احساس می کرد به سمت تمام هستی این دنیا می رود... میمونه، این شاهزادهٔ اسیر را چه باک که به کنیزی برود ، کاش کنیز کسی مثل زهرا باشد‌‍... سرباز جوان کمی سکوت کرد وچون حرفی از سمت محمل نشنید و سر کاروان او را صدا می زد ، از شتر مورد نظرش ،فاصله گرفت. میمونه که هنوز منتظر شنیدن بود ، اندکی پارچه مخملین را بالا داد و با لحنی محجوبانه گفت : من بی صبرانه منتظر شنیدن هستم، چه شد که دختر پیامبر به عقد علی در آمد؟ و چون جوابی نشنید ،سرش را از پنجره محمل بیرون آورد و متوجه شد آن جوان به دنبال کاری رفته... ...🌷 🖍 به قلم : ط_حسینی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
سراب غفلت عمری ست که در حال جدل با دل خویشم سرگشته ی اوهام دل غافل خویشم مجنون صفت آواره صحرای جنونم دلداده ی لیلای جفامایل خویشم مغرور فناخانه ی دنیای خیالی ، مغروق یمِ همّ و غمِ باطل خویشم مستغرق امواج بلا در دل دریا ، دلخوش به تماشاکده ی ساحل خویشم چون زاغک حسرت به دل از کبک خرامی ، بیگانه ز اصل خود و پا در گل خویشم هرچند که آلوده ی صهبای الستم ، خمّار خم لعل بت زائل خویشم در وادی پر چاله و چاه سفر عشق ، من بی خبر از پیچ و خم منزل خویشم جامانده ام از قافله ی ماه عذاران ، ماَنوس غم همسفر راحل خویشم چیدند همه ماحصل کشته ی خود را ، من در طلب کشته ی بی حاصل خویشم رندان همه کندند ز تن خرقه ی سالوس من تازه به فکر تن ناقابل خویشم بی دغدغه ی مشکل یک قوم بلاکش ، من خام طمع غرقِ یمِ مشکلِ خویشم یک قافله در معرض یغماست . و لیکن من در پی دفع خطر از محمل خویشم باشد سفر عشق بسی سخت . ولی من ، فارغ ز غم آن سفر هائل خویشم یک پا لب گور است مرا باز صدافسوس ، غافل ز حلول اجل عاجل خویشم مستم چو حمید از می میخانه ی غفلت ، سرگرم هوا و هوس سافل خویشم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
خدای مهربانم امشب یه نیم ‌نگاهی به زندگیِ ما بکن از اون نگاهایی که زندگیمونو از این ‌رو ‌به‌اون رو کنه مثل آرامشی از جنس خودت ‌🌓🌓🌓🌓 شبتون‌ زیبا‌ 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️صبح 🌲سرآغاز دفتر زندگی است ❄️يكروز خوب و بانشاط 🌲ازيك‌ صبح خوب آغاز میشود ❄️ازيك سلام تازه 🌲ويك لبخنددوست داشتنی ❄️سلام 🌲سلامی گرم و صمیمی ❄️باآرزوی 🌲صبحی بخیر و بانشاط ❄️برای شما عزیزان ‌‎‌‌‌‎‌‌ ‌‎‌ 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون بخیر 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
از نغمه داودی تو مدهوشم هر صبح غزل از،لب تو مینوشم هر چند زمستانی و سرد است شبم با یاد تو گرم میشود آغوشم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
گر سبک‌ بالم و کم بار و برم عیبی نیست سرو آزادم و زین روست که کم بارترم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آخر چه باید کرد با طغیان چشمت؟ با مردم تاریک بی‌ایمان چشمت یک نقطه حتی در دلم سالم نمانده در حمله‌های نیزۀ برّان چشمت هر مرهمی در عشق بر درد من افزود می‌میرد این بیمار، بی درمان چشمت با سورۀ قهرت نسوزانی دلم را! آیات مهری هست در قرآن چشمت! تو دوستم داری و این دست خودت نیست من از کجا فهمیدم؟ از برهان چشمت! گرم است جان و خانه‌ام در این زمستان تا هست در من یاد تابستان چشمت من که فراری بودم از وابستگی‌ها حالا شدم بدجور آویزان چشمت شاید بمانم پیش تو تا آخر عمر باید نمی‌کردی مرا مهمان چشمت 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
راهکارهای کم کردن استرس... - @mer30tv.mp3
4.87M
صبح بیست و نهم دی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشک غزل، ای معنی چشم انتظاری ای رود عاشق پیشه‌ی پیوسته جاری هر قطره‌ات یک مثنوی حرف نگفته‌ست آرایه‌‌ی تعلیق، شعر سوگواری می‌باری از چشمان محروم از تماشا وقتی که از او هیچ پیغامی نداری ای درد موزون، از حریم چشمهایم بر گونه‌های خسته تا پا می‌گذاری با چوب خط هر‌مژه، تقویم گونه می‌ریزی و نادیدنش را می‌شماری بی او، زمستان فصل ها را قبضه کرده وقتی بیایید می‌شود دنیا بهاری برگرد مولا جان، به جان مادرت حضرت زهرا(س) برگرد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky