عشقها دامند و دلها صید و گیسوها کمند
بگذر و بگذار، دل در هر چه میبینی مبند...
شادمانی خود غمِ دنیاست پس بیاعتنا
مثلِ گل در محفلِ غمها و شادیها بخند...
با بهدست آوردن و از دست دادن خو بگیر
رودها هر لحظه میآیند و هر آن میروند...
گر ز خاکِ آرزو چون کوه دامن برکِشی
هیچگاه از صحبتِ طوفان نمیبینی گزند...
آسمانی شو که از یک خاک سر بر میکنند
بیدهای سر به زیر و سروهای سربلند...
گفت:ما با شوقِ دل کندن ز دنیا دلخوشیم
گفتمش:هرکس بهدنیا بست دل دیگر نکند...
#فاضل_نظری
تصور کن بهاری را کهاز دستِ تو خواهد رفت
خمِ گیسوی یاری را کهاز دستِ تو خواهد رفت...
شبی در پیچِ زلفِ موج در موجت تماشا کن
نسیمِ بیقراری را کهاز دستِ تو خواهد رفت...
مزن تیرِ خطا آرام بنشین و مگیر از خود
تماشای شکاری را کهاز دستِ تو خواهد رفت...
همیشه رود با خود میوهٔغلتاننخواهد داشت
به دستآور اناری را کهاز دستِ تو خواهد رفت...
به مرگی آسمانی فکر کن محکم قدم بردار
به حلق آویز داری را، کهاز دستِ تو خواهد رفت...
#فاضل_نظری
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
❤️🩹🚶♂
#فاضل_نظری
مثلِ آتش بیقرارم مثلِ توفان بیوطن
دیگران از من گریزانند و من از خویشتن..!
بیجهت، بیهوده، بیخود، بیسبب، بیفایده
عشق وقتی نیست، معنایی ندارد زیستن...
زندگی با همدمِ نااهل! جان فرسودناست
من چنین زندانیام با خویش در یک پیرهن...
دوستی پژواکِ تنهاییست اما همچنان
تا جوابی بشنوی از کوه فریادی بزن...
عاقبت در خواب بوسیدم تو را، با این حساب
منبه خوشبختی بدهکارم، نهخوشبختی بهمن...
#فاضل_نظری
#وجود
#بیجهت
این رقصِ موجِ زلفِ خروشندهء تو نیست
این سیبِ سرخِ ساختگی،خندهء تو نیست...
ای حُسنت از تکلّفِ آرایه بی نیاز
اغراق صنعتیاست که زیبندهء تو نیست...
در فکرِ دلبری ز منِ بینوا مباش
صیدی چنین حقیر،برازندهء تو نیست...
شبهای مه گرفته مردابِ بختِ من
ای ماه!جای رقصِ درخشندهء تو نیست...
گمراهیِ مرا به حسابِ تو می نهند
این کسرِ شأنِ چشمِ فریبندهء تو نیست...
ای عمر!چیستی که به هرحال عاقبت
جز حسرتِ گذشته در آیندهء تو نیست...
#فاضل_نظری
گرچه گاهی تند بادی شاخه ای را هم شکست
سرو می ماند ولی توفان به پایان می رسد
🌪🌳
#فاضل_نظری
گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود
خوش باش که یک چند در آن راه دویدی...
#فاضل_نظری
آتش بزن مرا که به جز شاخه های خشک
باقی نمانده از تن من ،چیز دیگری...
🌾🔥
#فاضل_نظری
ای رفته کمکم از دل و جان! ناگهان بیا
مثلِ خدا به یادِ ستمدیدگان بیا...
قصدِ مناز حیات، تماشای چشمِ توست
از چشم زخم بدنظران در امان بیا...
جامِ شراب نیست کهدر کف گرفتهاست
خون میخورد ز دستِ غمت ارغوان بیا...
ای لحظهای کهدر سرِ هر شاخه فکرِ توست
ای نوبهارِ تا به ابد جاودان بیا...
این صید را به معجزهء عشق زنده کن
عیسای من به دیدنِ این نیمهجان بیا...
یک عمر آمدم به درِ خانهات، تو نیز
یکدم به خانهی من بیخانمان بیا...
#فاضل_نظری