باز در من شهید آوردند
انقلابی پدید آوردند
خسته بودم از این همه ظلمت
در دل شب نوید آوردند
بین ابیات روسیاه من
شعرهای سپید آوردند
قفل دل باز شد زمانی که
اشک هایم کلید آوردند
سرد بودم،خدا به من تابید
آفتاب امید آوردند
شهرِ مُرده شکوفه باران شد
عطر دلچسب عید آوردند
شاه بیت کتاب عمرم را
با لباسی سفید آوردند
باز امروز استخوانی از
سروهای رشید آوردند
#مارال_افشون🌱
#مهر_و_ماه